kayhan.ir

کد خبر: ۳۶۳۳۵
تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۸:۳۲
نگاهی به «درختان تبعیدی»، نمونه‌های غزل امروز افغانستان

از سمت درختان

محمدکاظم کاظمی
 "درختان تبعیدی» گزیده‌ای از غزل امروز افغانستان است، با غزل‌هایی از  قریب به 80 شاعر امروز این کشور. نگاهی به نام و نشان شاعران این کتاب نشان می‌دهد که قید «امروز» حوالی سی سال اخیر را در بر می‌گیرد. از هر شاعری بطور میانگین سه شعر، همراه با زندگی‌نامه‌ای کوتاه در کتاب درج شده است. طرح جلد زیبا و ابتکاری کتاب، کار علی داوودی است ولی صفحه‌آرایی که باز هم زیبا و چشم‌نواز است، معلوم نیست که کار کیست و این هیچ خوب نیست که نام چاپخانه در شناسنامه باشد و نام صفحه‌آرا نه، در حالی که بخشی از کیفیت این کتاب، واقعاً به صفحه‌آرایی‌اش است.
باری، چنان که از نام و محتوای کتاب پیداست، این مجموعه دو شاخصه دارد، یکی «امروز» و دیگری «غزل». و ما پیش از پرداختن مستقیم به شعرها و شاعرانشان، قدری می‌باید برجسته‌ بودن این دو شاخصه را روشن کنیم.
چرا امروز؟
اگر قید «امروز» را برای قریب به 35 سال اخیر، یعنی سال‌های پس از کودتای مارکسیستی در نظر بگیریم، باید بپذیریم که شعر افغانستان در این دوره یک تکان اساسی خورده است. من در این مقام نمی‌خواهم شرح و تحلیلی مفصل از شعر متأخر و معاصر کشور ما افغانستان به دست دهم و در این مقام این‌قدر می‌توانم گفت که وضعیت شعر ما در دو سه قرن اخیر، هیچ به سامان نبوده است. هرچند خاتم‌الشعرا دانستن نورالدین عبدالرحمان جامی در همه‌ گستره شعر فارسی قدری بی‌انصافی است و جفایی در حق صائب و بیدل و اقبال به حساب می‌آید، در حوزه‌ جغرافیایی افغانستان به راستی تا مدت‌ها جامی خاتم‌الشعرا بود و کسانی که پس از او به میدان آمدند، به دلایل گوناگون نتوانستند این خاتمیت را خدشه‌دار کنند.
در دو قرن اخیر، وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور بسیار نا به سامان بود. دولتمردان یا به فکر لشکرکشی به خارج بودند، یا جنگ و درگیری با همدیگر بر سر کسب قدرت. نه برای مردم آن رفاه و آرامش خاطر را داشتند تا بطور جدی شعر و شاعری برسند و نه دولتمردان آن مایه فراغت یا علاقه‌مندی به این ذوقیات را داشتند که حامی شعر و ادب باشند.  شعر افغانستان همچنان در چنبره‌ تقلید و پیروی از قدما سیر می‌کرد و این تقلید و پیروی، در قالب‌های کهن بیشتر بود، چنان که خواهیم دید. سایه‌ سنگین استبداد هم این سنت‌گرایی مفرط را تقویت می‌کرد، که می‌دانیم استبداد معمولاً تقلید و تکرار و استقبال از قصاید گذشتگان و مخمس‌سازی بر غزل‌های آنان را بیشتر می‌پسندد.
با کودتای مارکسیستی و برچیده شدن بساط حکومت استبدادی محمدزایی هرچند نوع دیگری از دیکتاتوری در کشور حاکم شد، حاصل کار این بود که بسیاری از مردم افغانستان به کشورهای همجوار و حتی آن سوی آب‌ها پناه بردند و هم‌چنین بعضی اقوام و اقشار جامعه که در محرومیتی دایم به سر برده بودند، بختی برای مطرح شدن در عرصه‌ ادبیات یافتند و چنین شد که در عمل یک نهضت ادبی در کشور پدید آمد، نهضتی که تا کنون تداوم و پیشرفت دارد. بنابراین هیچ عجیب نیست اگر قید «امروز» در شعر افغانستان بسیار بیشتر از «امروز» در شعر ایران شاخص و برجسته و درخشان باشد، چون به واقع بیداری و کمال شعر فارسی ایران از دیروز شروع شد، یعنی از عصر مشروطه.
اما چرا غزل؟
غزل سلطان قالب‌های شعر فارسی است و این سلطان هرچند در ایران مدتی از تخت پایین کشیده شد و به جمهوری شعر نیمایی و آزاد تن داد، در افغانستان همچنان بلامنازع ماند. البته از عصر مشروطیت، در شعر افغانستان هم حرف و حدیث‌های نوینی پدید آمد، ولی این جریان نه تداومی پیوسته داشت و نه گستره‌ای وسیع. دوره‌های متناوب استبداد دولتی از سویی و ضعف رسانه‌ها، مطبوعات و نهادهای غیردولتی ادبی، سبب شد که نوگرایی در شعر افغانستان در مرکز و آن هم نزد گروهی از روشنفکران کشور محدود بماند و عموم مردم و حتی باسوادان جامعه همچنان از این تحولات بی‌خبر بمانند. وابستگی بسیاری از نوگرایان به جریان‌های سیاسی چپ مارکسیستی هم مزید علت شد و در ذهن بسیاری‌ها چنین القا کرد که نوگرایی یعنی بی‌دینی و بی‌هویتی. و در این وضعیت، کهن‌سرایان کشور همچون غلام‌محمد نوید، غلام‌نبی عشقری، حیدری وجودی، خلیل‌الله خلیلی بودند که همچنان جولان می‌دادند و نه تنها اینان، که گروهی از شاعران کهن‌سرای ایران همچون بهار و رهی معیری و شهریار هم در افغانستان شهرت و اعتباری تمام داشتند.
حتی در سال‌های پس از کودتای کمونیستی که اوضاع سیاسی و اجتماعی دگرگون شد و گروهی از نوگرایان که چپ‌گرا بودند نیز بر سر کار آمدند، در موقعیت قالب غزل در افغانستان تغییر چندانی رخ نداد، چون درست در همین زمان گروهی از شاعران افغانستان به ایران مهاجرت کرده و با تأثیر از جوّ ادبی کلاسیک‌گرای پس از انقلاب اسلامی در این کشور، به غزل نوکلاسیک روی آورده بودند.
در این میان عاملی دیگر هم به تحکیم موقعیت غزل در افغانستان کمک کرد و آن موسیقی بود. حقیقت این است که وابستگی مردم کشور ما به موسیقی برای التذاذ از شعر، بیش از ایران بوده است، چون از طرفی سطح سواد عمومی کمتر بوده و بسیاری مردم شعر را فقط از رسانه‌های سمعی و بصری و در قالب موسیقی می‌شنیده‌اند و از طرفی موسیقی افغانستان پیوند محکمی با غزل داشته است، به گونه‌ای که هنوز هم تصنیف و ترانه نتوانسته است جای غزل را بگیرد. حتی موسیقی پاپ افغانستان هم غالباً مبتنی بر غزل است.
با این اوصاف، هیچ بی‌راه نیست اگر «نمونه‌های غزل امروز افغانستان» را از جهات گوناگونی یک گزیده‌ی نسبتاً جامع از شعر امروز افغانستان بدانیم، چون هم از نظر زمانی برجسته است و هم از نظر قالب، مستعد. و این به اعتبار این کتاب فی‌نفسه می‌افزاید، جدا از اینکه به چه ترتیب و سلیقه‌ای انتخاب شده باشد.
 ارزیابی گزینش کتاب
گزیده‌های شعر افغانستان بسیارند. ولی ما گزیده‌های جامع و به‌روز بسیار نداریم. بعضی از این کتاب‌ها توسط کسانی گردآوری شده‌اند که خود دستی در شعر نداشته‌اند و بلکه حوزه‌ی مطالعات‌شان چیزی دیگر بوده است. بعضی دیگر نیز در سال‌های پیش منتشر شده‌اند و نمی‌توانند تصویری از شعر امروز افغانستان نشان دهند.
«درختان تبعیدی» اما کتابی است تازه و به ‌روز و در عین حال حاصل انتخاب کسانی که هم به قوت شاعری‌شان اعتماد تمام می‌توان داشت و هم به ذوق ادبی‌شان. سید ضیاء قاسمی و علی‌محمد مؤدب هردو فرزندان همین دو دهه‌ اخیرند؛ با جریان‌های ادبی شعر فارسی در سال‌های اخیر آشنایند و به سبب مسئولیت‌هایشان در رسانه‌ها و کانون‌های ادبی، با شاعران و سروده‌هایشان به‌طور نزدیک و مستقیم تماس و ارتباط داشته‌اند. به این بیفزاییم حضور چندین ساله‌ی سید ضیاء قاسمی در جمهوری اسلامی ایران و سپس داخل افغانستان را، که ارتباط او را با شعر مهاجر و مقیم کشور ما قائم کرده است.
اما از این صلاحیت بالقوه که بگذریم، در عمل هم این کتاب را جامع و بهگزین‌شده می‌یابیم. تقریباً از همه غزلسرایان خوب این سال‌ها می‌توان در این کتاب آثاری یافت، گذشته از اینکه شاعران نسبتاً گمنام‌تری هم هستند که در اینجا به جامعه‌ ادبی معرفی می‌شوند و حضورشان در این کتاب حکایت از تفحص خوب گردآورندگان می‌کند. باید در نظر داشت که به سبب پراکندگی شاعران افغانستان در داخل کشور و محیط مهاجرت و آن هم در کشورهای گوناگون، فراهم آوردن گزینه‌ای که جامع همه جریان‌ها در همه جای‌ها باشد بسیار دشوار است.
با این وصف، به نظر می‌رسد که تفحص نسبتاً جامعی صورت گرفته است و گردآورندگان فقط به شعر مهاجرت یا آثار شاعران داخل کشور متکی نبوده‌اند. «درختان تبعیدی» ترکیب متوازنی از هر دو گروه شاعر افغانستان را دارد، هرچند اندک نام‌های از قلم افتاده هم می‌توان سراغ گرفت که می‌شد در کتاب حضور داشته باشند.
و شعرهای کتاب
اما به راستی این کتاب در ایران، یعنی کشوری که اکنون می‌توان آن را «جمهوری غزل»[1] نامید، حرف تازه‌ای دارد؟ به گمان من در غزل‌های این کتاب و در کل در جریان شعر کلاسیک امروز افغانستان، چند شاخصه هست که می‌تواند برای مخاطب ایرانی نیز جذاب باشد.
درونمایه‌ عاطفی
شعر افغانستان به سبب مصائب و مسایلی که مردم و کشور در این سال‌ها داشته‌اند، سرشار از درد و رنج است و این برای مخاطبان ایرانی که روزگار ثبات را می‌گذرانند، خالی از تأثیر و جاذبه نیست. شاعر افغانستان چه در داخل کشور و چه در خارج آن، همواره با رنج زیسته است یا لااقل رنج را در اطرافیانش حس کرده است. از این روی حتی شعر عاشقانه و شعر مذهبی این گروه نیز خالی از درد و رنج نیست. او حتی در شعر زیارت نیز از «بگیر بگیر» آدم‌های «بی‌مدارک» سخن می‌گوید، از کسی که به شوق حرم امام رضا(ع) حتی خطر ردّ مرز شدن را هم به جان می‌پذیرد.
می‌گفت دست را به ضریحش رسانده است
اما ضریح را که نبوسد، نمی‌شود
در پاسخِ «بگیر بگیر است شهر»، گفت:
«آقا طلب کند نروم، بد نمی‌شود؟»
ماشین چهارچشمه[2] پر از بی‌مدارک است
اما نگاه، کنده ز گنبد نمی‌شود
شعرم به چاپ نوبت چندم رسیده است
اما پدر که چاپ مجدد نمی‌شود
سید حکیم بینش
این یک شعر زیارتی بود. حال یک شعر «جشن تولد» ببینید:
زادروز تو مبارک، نفس ناز پدر!
ماهی کوچک دریای پر از خوف و خطر
مهدِ آشوب و ستم، خاکِ خشونت‌خیز است
سرزمینی که در آن زاده شدی، جان و جگر!
قرن‌ها قبل نیاکان تو هم زاده شدند
در چنین عصر پرآشوب و چنین عصر حجر
صادق عصیان

دوری از تفنن‌ها
پیوسته به ویژگی بالا، غزل امروز افغانستان تا حدود خوبی از تفنن‌ها و سرگرمی‌هایی که به جان گروهی از غزلسرایان جوان ایران افتاده است، بدور مانده است. من در اینجا قصد نقد و ارزیابی جریان‌های مختلف غزل معاصر فارسی را ندارم، ولی این‌قدر می‌توانم گفت که بنا بر تجربه، شعر وقتی از درونمایه‌ قوی عاطفی، از درد و رنج و احساس عمیق دور می‌ماند، لاجرم به سمت بازی‌های صوری کشیده می‌شود. بالاخره شاعر می‌کوشد که این تمایز را از طریقی در شعرش نشان دهد، آن هم در زمانی که سطح شعر جوان به حدی رسیده که متمایزشدن را دشوار ساخته است.
بدایع زبانی
زبان فارسی افغانستان گنجینه‌ای نامکشوف برای همزبانان ایرانی است، گنجینه‌ای که وقتی پاره‌هایی از آن به معرض مشاهده‌ فارسی‌زبانان ایران می‌رسد، برای کسانی که دوستدار گسترش و غنای زبان فارسی هستند، سخت دلپسند می‌افتد. بسیار واژگان کهن هستند که هم‌اکنون در فارسی افغانستان‌ رایج‌اند، ولی در چشم مردم ایران گویا ذخایری‌اند که از دل تاریخ بیرون آمده‌اند. همین طور بسیار واژگان هست که قدمت تاریخی ندارد، ولی ساخته یا یافته‌ مردم افغانستان است و برای مردم ایران تازگی دارد.
ما دیده‌ایم که بسیاری از شاعران بزرگ ایران به کمک باستان‌گرایی یا بومی‌گرایی به شعرشان تمایز و برجستگی داده‌اند. بسیار وقت‌ها شعر افغانستان به صورت طبیعی و با همان زبان رایج آن کشور، برای مردم ایران همین تمایزهای باستانی‌ و بومی‌ را ایجاد می‌کند.
جان من جور و تیار[3] است، چرا مشکوکی؟
به دعای تو دو تا دیده‌ی پر نم دارم
مثلاً روزی اگر بر جسدم شک کردی،
روی بازوی چپم تاپه‌ی[4] مریم دارم
کاوه جبران
می‌کشم از کاسه چشمت را اگر دستم رسد
بی‌پدر ما را به جنجال کلان انداخته
کاوه جبران
من از پی تو دوان و تو در گریز از من
به ما لجاجت یک جوره[5] شاپرک می‌داد
ز خواب، نیمه‌شبی پا شدم، برون رفتم
ستاره سوخته بود، ابر آتشک[6] می‌داد
محمدشریف سعیدی
نکته‌ جالب این است که بسیاری از این شعرها برای مردم افغانستان هم خالی از تمایز و جاذبه نیست، چون واژگان خاص فارسی ایران را هم در خود دارد. مثلاً در همین بیت‌ها از محمدشریف سعیدی، کلمه‌ی «شاپرک» به کار رفته که در افغانستان کمتر رایج است (مگر در نواحی غربی این کشور) و فعل «پا شدم» به معنی «بلند شدم» که باز هم خاص فارسی ایران است.
می‌توان گفت که مردم افغانستان به سبب ارتباط گسترده با مطبوعات و رسانه‌های خارج از کشور، کم کم به یک زبان فارسی بین‌المللی می‌رسند، زبانی که از نظر واژگانی و ساختارهای نحوی از همه ذخایر فارسی در ایران و افغانستان بهره‌مند است. این شاعران بدین وسیله هم امکانات بیانی بیشتری در دسترس دارند، هم زبانشان جاذبه و تمایز دارد و هم پل پیوند میان همزبانان می‌شوند و وسیله‌ آشنایی همه فارسی‌زبانان با این ذخایر ارجمند. این موضوع برای زبان فارسی امروز بسیار اهمیت دارد، چون این رفتار فراملّی و خارج از مرزهای جغرافیایی کنونی، می‌تواند این جزیره‌های زبانی را به هم وصل کند تا هم زبانی با گویندگانی پرشمار داشته باشیم و هم تنوع و امکانات آن در میان این گویندگان تقسیم شود.
و باز جالب‌تر اینکه این نگاه فراملّی به زبان، خاص شاعران مهاجر نیست، بلکه شاعران داخل کشور هم این ضرورت را درک کرده‌اند و همین شیوه‌ پسندیده را پیش گرفته‌اند، یعنی بهره‌گیری از تمام امکانات این زبان، حتی آنچه در کشور خودشان رایج نبوده است. این شعر از عنایت‌الله شهیر را ببینید:
غرض نگیر مرا، حال شورخوردن نیست
بگیر، هرچه بخواهی ببوس، شیرینم!
به خواب بودم و در پرتگاه هُل دادی
در این اتاق که از سطح بحر پایینم
ملاحظه می‌کنید که در اینجا واژگان و ترکیب‌های خاص افغانستان مثل  «غرض نگیر» (به من کاری نداشته باش)، «شور خوردن» (تکان خوردن) و «بحر» (اقیانوس) در کنار «پرتگاه» و «هُل دادی» آمده است که این دو کلمه‌ اخیر، تا کنون در افغانستان کمتر رایج بوده است.
تدوین و کتاب‌آرایی
ما نه فقط با شعر، بلکه با یک «کتاب شعر» روبه‌روییم. بنابراین در نقد هر کتاب شعری می‌باید جنبه‌ی «کتاب‌آرایی» آن را هم نقد کرد. از نظر کتاب‌آرایی، با قاطعیت می‌توان گفت که این بهترین گزیده‌ای است که از شعر افغانستان، تا کنون چاپ شده است. کتاب فهرست بسیار خوبی دارد و صفحه‌آرایی، طرح جلد و کیفیت چاپ عالی است.
زندگی‌نامه‌های مختصر و مفیدی که برای شاعران تنظیم شده است، یک ارزش افزوده برای این کتاب است، هرچند این‌ها متأسفانه خالی از خطا نیست و من به چند مورد آن اشاره می‌کنم:
صفحه‌ 33. نام کتاب ابراهیم امینی، «زخم زیبا» درج شده است که در واقع «زخم زیبایی» درست است.
صفحه‌ 55. نام کتاب صدرالدین عینی که توسط شهباز ایرج برگردان شده است، در اصل «میرزا عبدالقادر بیدل» است نه «شرح بیدل» چنان که در اینجا می‌بینیم. در ضمن این کتاب به فارسی است ولی با خط سریلیک. برگردان آن هم به خط فارسی انجام شده است، نه به «زبان فارسی. »
صفحه‌ 165. کتاب «در شرف ماه» بشیر رحیمی چاپ شده است و در دست چاپ نیست.
اما با همه زحمتی که کوشندگان در تدوین این کتاب کشیده‌اند، نمی‌توانم از اسم‌گذاری شعرها به سلیقه‌ خودشان، انتقاد نکنم. لااقل برای من، نام شعر بخشی از شعر است و به ویژه نامی که با دقت و درنظرداشت جوانب گوناگون، از سوی خود شاعر انتخاب شده باشد. وقتی کسی شعر «تصادف» مرا «کار گره ‌زدن» نام‌ می‌نهد یا «پهلوان 1390» را «نوابغ» می‌نامد و از همه مهم‌تر «شمشیر و جغرافیا» را با نام «ما شاخه‌های توأم سیبیم» ثبت می‌کند، از نظر من مثل این است که در خود شعرها تصرف کرده باشد، تصرفی که برای کسی که نام شعرش را با حساسیت بسیار انتخاب می‌کند، سخت ناگوار می‌افتد.
___________________
پانوشت:
[1] «جمهوری غزل» تعبیری است از شاعر و منتقد ارجمند، محمد رمضانی فرخانی در مقاله‌ای با عنوان «تاجمهوری غزل.»
[2] چهارچشمه محل اداره‌ اتباع در مشهد است.
[3] جور و تیار: سالم و درست.
[4] تاپه: مُهر.
[5] جوره: جفت.
[6] آتشک: آذرخش.