نگاهی به سریال «انقلاب زیبا»
شکار گرگ آمریکایی در تهران!
آرش فهیم
جریان سریال سازی روز دنیا دارای دو ویژگی بارز است؛ اول نوگرایی در ساختارهای روایی و تصویری و دوم بازنمایی رویکردهای ایدئولوژیک، اندیشهای و سیاسی. این دو شاخصه، تقریبا در همه سریالهای مطرح سالهای اخیر شبکههای تلویزیونی مغرب و مشرق جهان، قابل مشاهده است. سریال «انقلاب زیبا» هم دقیقا از هر دوی این ویژگی ها برخوردار است. یعنی هم ساختاری متفاوت و غیرمعمول را به نمایش گذاشته -هر چند که دارای ضعفهایی هم هست و در ادامه به آن میپردازیم- و هم اینکه دارای پس زمینهای سیاسی است. از این منظر، این سریال یک گام رو به جلو در روند سریال سازی صداوسیما محسوب میشود.
قبل از هر چیزی لازم است یکی از عوامل متفاوت نمایی «انقلاب زیبا» را زیر سوال برد؛ باید به طور صریح و قاطع، نمایش این همه خشونت در این سریال را محکوم کرد! هیچ انگیزه و هدفی، نمایش صحنههای خشن و پر از خون و خونریزی را توجیه نمیکند. صحنههایی مثل قتل یک آدم با کوبیدن پی در پی ضبط صوت روی سرش، یا خاک مال کردن یک زن، نه تنها هیچ جذابیتی ندارد که زننده و توهین آمیز است. امیدواریم که تلویزیون زیر بار این گونه تمهیدات نرود و مانع نمایش چنین تصاویری در برنامههای خود شود. خشونت «انقلاب زیبا» هیچ نسبتی با باطن و هویت زیبای انقلاب ما ندارد. البته با حضور «حامد عنقا» به عنوان نویسنده فیلمنامه این سریال از همان ابتدا میشد حدس زد که حتما با عنصر خشونت رو به رو خواهیم شد. همچنان که در سریال «قلب یخی» هم که با فیلمنامه عنقا تولید شده است، خشونت توی ذوق میزند.
اما از این مسئله که بگذریم، «انقلاب زیبا» یک نقطه عطف در فضای کنونی سریالهای سیما محسوب میشود. در دورانی که برخی نظریه پردازها و منتقدان هنری و سینمایی «کلاه» بزرگ غیرسیاسی بودن را بر سر هنرمندان و فیلمسازان تحمیل میکنند، حامد عنقا و بهرنگ توفیقی، پروایی برای خلق یک أثر سیاسی نداشتند. توفیقی قبلا سریال «مسیر انحرافی» را ساخته بود که کار خیلی بدی بود. اما سریال اخیر او را باید یک انقلاب نسبتا زیبا در مسیر فعالیت هنری وی دانست.
«انقلاب زیبا» یک تریلر معمایی و پلیسی با مضمونی سیاسی و تاریخی است که در قالب یک درام پر پیچ و خم و رازآمیز فرآوری شده است. داستان این سریال به وسیله ایجاد معما و کشف، شکل میگیرد و پیش میرود. به طوری که در هر قسمت، معماهای جدیدی به وجود میآید و واقعیتهای تازهای هم کشف میشود. در پی حل یک مسئله، گره جدیدی ایجاد میشود و پس از باز شدن این گره، معمای دیگری و ... این دیالکتیک معما و کشف تا پایان ادامه مییابد و در انتها همه رازها گشوده میشود. یکی از ویژگیهای فیلم ها و سریالهایی که در ژانر تریلر قرار میگیرند، قهرمان سازی است. یعنی اساسا، آثاری در این رده، حول حرکات یک قهرمان و ایستادگی و مبارزه او در مقابل ضدقهرمان شکل میگیرد و در غیر این صورت، هیچ درامی شکل نمیگیرد و همه چیز، شل و وارفته اتفاق میافتد. در سریال «انقلاب زیبا» هم این قاعده رعایت شده است. منتها در اینجا هیچ کدام از شخصیت ها در حد قهرمان پرداخته نشدهاند. تکلیف ضدقهرمانان معلوم است؛ جابر و دار و دسته اش. اما آدمهای مثبت این سریال مثل حامد و زیبا و مادر حامد و سروان بهرامی، شاکله قهرمانانهای ندارند. قهرمان این سریال، انقلاب اسلامی سال 57 ایران است، آدمهای مثبت و شبه قهرمان داستان هم درواقع یاران قهرمان اصلی هستند. یعنی سازندگان این سریال از روش خلق قهرمان پنهان استفاده کرده اند. در فیلم «چ» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا هم به همین سبک عمل شده. در آن أثر هم قهرمان حقیقی امام خمینی(ره) است. در سریال «انقلاب زیبا» همچنین شیوه جدیدی در روایت ماجراهای مربوط به انقلاب اسلامی اتخاذ شده است. روش معمول در آثاری با این مضمون، بازسازی گذشته است. مثلا مرحوم علی حاتمی برای پرداختن به حوادث مشروطه، داستانی در حال و هوای همان دوران را بازترسیم کرد و فیلم «ستارخان» را ساخت. یا در سریال «پروانه» برای نمایش عملکرد منافقین در سالهای پیش از انقلاب، داستانی در دهه 50 به تصویر کشیده شد. اما در «انقلاب زیبا» برای پرداختن به وقایع انقلاب، به جای رجعت به زمان گذشته، تأثیر وقایع سال 57 در زندگی کنونی شخصیت ها برملا شده است و میان واقعیات اجتماعی زمان حال و اتفاقاتی که 35 سال قبل رخ داده بود، پیوندی ناگسستنی ایجاد شده است. این سریال نشان میدهد که با وجود گذشت این زمان و سرنگونی دیکتاتوری پهلوی اما هنوز هم تقابل میان انقلاب و طاغوت در جریان است. در دوران حاکمیت پهلوی دوم، آمریکایی ها و اسرائیلی ها حضور پررنگی در منطقه دشت مغان داشتند. یکی از طرحهای آن ها در آن منطقه، اصلاح نژاد گرگ ها بود. گرگهایی که قبلا فقط چهارپایان را میخوردند با تمهیدات آمریکایی ها به گرگهایی آدم خوار تبدیل شدند که تنها با بوی خون انسان ها راضی میشدند. (مرحوم امیرحسین فردی براساس همین واقعیت تاریخی، رمان «گرگ سالی» را نوشته بود) با پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکایی ها و اسرائیلی ها از ایران فرار کردند، اما گرگهای آدم خوار پرورش یافته توسط آن ها باقی ماندند. کاراکترهای سلطنت طلب سریال «انقلاب زیبا» هم دقیقا شبیه به همان گرگهای آدم خوار دست پرورده آمریکاییها و اسرائیلی ها هستند. آن ها هنوز هم هستند و با طرحها و ترفندهای گوناگون به ما حمله میکنند. گاهی با شبکههای ماهوارهای و گاه با دفتر خاطرات. گاهی با اخم، گاهی با لبخند. حتی در بین ما، نفوذی هم دارند. آن ها گرگهای زخم خوردهایاند که امروز وحشیتر و درنده خوتر از گذشته شده اند. حتی گاهی با شعار جبران گذشته و دوستی به طرف ما میآیند، اما اگر فرصتی دست پیدا کنند، فرزندان امروز ایران را هم مانند پدرانشان به خون خواهند نشاند. حتی به «فرزند خوانده»های خود نیز رحم نمیکنند.
جابر به عنوان نمادی از جریانهای معاند نظام جمهوری اسلامی، فاقد فرزند است. دختری که همه فکر میکنند فرزند اوست، در اصل فرزند خوانده اوست که در نهایت نیز هدف طمع او قرار میگیرد. در نهایت نیز جابر میمیرد. اما فرزندخوانده او میماند. فرزندخواندهای که برای رهایی و خوشبختی و رسیدن به آزادی، چارهای جز آتش زدن به خانه ساخته شده توسط جابر و پرواز با فرزندان انقلاب ندارد.
«انقلاب زیبا» دارای ساختار تصویری مستحکم، خلاقانه و متفاوتی است. از این نظر، آنچه در این سریال به تصویر کشیده شده است، یک سر و گردن نسبت به سایر سریال ها بالاتر است. اما بازیهای تصویری و قاب بندیهای کج و معوج و نماهای شکن اندر شکن سریال، به خصوص در قسمتهای ابتدایی، باعث خستگی چشم بیننده میشد. دکوپاژ یک أثر باید به گونهای باشد که مخاطب اصلا متوجه دوربین نشود و گویی دنیایی واقعی را میبیند.درباره شخصیت ها و بازی آن ها هم چند نکته قابل بیان است. ازجمله اینکه حامد با بازی علیرضا کمالی، به عنوان یک آرمانگرای عبوس، خوب درآمده است. اما یک حلقه مفقوده منجر به خشکی او شده است. با توجه به اینکه بخش زیادی از بار عاطفی داستان بر دوش این شخصیت است، به همین دلیل هم در فیلمنامه و هم در اجرا به جاذبه، عطوفت و ابهت بیشتری نیاز داشت. جابر با بازی آتیلا پسیانی و صفر با بازی مجید مظفری به عنوان آدمهایی مرموز و منفی، پذیرفتنی هستند. همچنین سروان بهرامی با نقش آفرینی مجید واشقانی، به عنوان یک پلیس پرجذبه و هوشمند، مقبول مخاطب واقع شد. فریبا کوثری هم از پس نقش خودش به عنوان مادر حامد به خوبی برآمده است. اما مشکل اصلی، تکراری بودن این نقش است. چون کوثری تا به حال در چند أثر دیگر ازجمله فیلم نیمه بلند «لکه» و سریالهای «دیوار»، «دلنوازان» و ... نقش و بازی مشابهی را ایفا نموده بود.
فیلمنامه سریال نیز، با توجه به داستان چند لایه و پر پیچ و خم آن و تعدد شخصیت ها، در کل قابل قبول از آب درآمده. اما چند نکته گفتنی است؛ ماجرای ازدواج حامد و زیبا -به خاطر تفاوت فرهنگی و طبقاتی آن دو- نیاز به تعمق و چکش کاری بیشتری داشت. در سریال عنوان میشود که آن ها عاشق همدیگر میشوند. این موضوع درباره نوجوانان و جوانان قابل توجیه است، اما درباره افرادی که در آستانه میان سالگی قرار دارند و هر دو تحصیل کرده و باتجربه هستند، کفایت نمیکند. چند اتفاق سوال برانگیز هم در سریال رخ میدهد. مثلا در یکی از قسمتهای نخست میبینیم که پس از پیدا شدن یک جنازه، سروان قربانی به زیبا تلفن میزند و از او میخواهد که در صحنه حاضر شود. زیبا پس از طی مسافتی طولانی به آنجا میرود و پلیس فقط از او یک سوال پیش پا افتاده میپرسد! خُب، چرا این سوال از طریق تلفن صورت نگرفت؟ یا اینکه در یکی دیگر از قسمت ها وقتی مأموران قصد دیدن فردی به نام نائب را دارند، درحالی که مطمئن هستند او در خانه حضور دارد، ساعت ها پشت در منتظر او میشوند، این درحالی است که پلیس باهوش سریال میتوانست خیلی راحت مجوز ورود به منزل را بگیرد و نائب را ببیند. برخی از موضوعاتی هم که در قالب دیالوگ در سریال مطرح میشوند، قابلیت تبدیل به صحنههای جذابی را داشتند. مثلا در زندان شاه گفته میشود که این بچه مسلمان ها از چپیها مقاومتر هستند. میشد به جای این دیالوگ نشان داد که در شرایطی که انقلابیون مذهبی زیر شکنجه مقاومت میکند، یک تودهای با اولین سیلی مأموران ساوک خودش را به آن ها میفروشد.