عقل و عاقل در قرآن
در قرآن كريم 49 بار از مشتقات ماده «عقل» در قالبهایی چون یعقلون، تعقلون، نعقل و مانند آن استفاده شده، ولی حتی یک بار هم واژه عقل به شکل اسمی به کار نرفته است. اینکه در قرآن همه جا به شکل فعل به کار رفته به این جهت است تا این معنا را به خواننده منتقل کند که عقل، زمانی ارزش دارد که عاقل از عقل خود بهره گیرد، در حالی که عقل به خودی خود نه مذموم است نه فضیلت.
البته کسی که خردورزی کرد و تعقل نمود، خداوند با توجه به شرایط و اهداف، از چنین شخصی با نامهایی دیگر یاد کرده است..
عقل به معنای عقال است؛ یعنی چیزی که به زانوی شتر میبندند تا از حرکت شتر و فرارش باز دارند و در یک جای مشخصی نگه دارند. اگر عقل به کار گرفته نشود، دیگر قوای نفسانی چون غضب و شهوت طغیان میکند. عاقل دست و پای این قوای شهوانی و غضبانی را میبندد و افسارش را به دست میگیرد تا در جایی برود که میخواهد نه اینکه خودش خودسرانه هر جا برود و سرکشی کند.
وقتی شخص این گونه عمل کرد، برای چنین خردمندی با توجه به شرایط ،نامی میگذارند. نامهای خردورز و خردمند عبارتند از :
1- ذی نُهی: (به ضم نون)، این واژه از نهی به معنای منع آمده است. ذينُهی یعنی خردمندی که از منکر، خودش را منع کرده و باز میدارد و به آن سمت نمیرود و اجتناب میکند. (طه، آیه 54) قرآن در آیه 128 سوره مبارکه طه میگوید: إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى؛ به درستی که در قرآن آیاتی برای صاحبان خرد است.
2- لَبيب: از واژه لُبّ به معنای مخ و مغز است؛ یعنی کسی که از ظاهر عبور کرده و پوست را کنار زده و به باطن و مغز و مخ چیزی رسیده باشد. پس خردمندی که از ظاهر و پوسته میگذرد و به مغز میرسد چنین متفکری را لبیب میگویند. در قرآن بارها از اولوا الالباب یاد شده است. (زمر، آیه 18؛ آل عمران، آیه 7؛ رعد، آیه 19؛غافر، آیه 54)
3- حِجر: در عبارت ذيحجر از سنگگذاری برای محدود کردن گرفته شده است. تحجیر کردن آن است که با سنگ دیواری چیده میشود تا از ورود دیگران جلوگیری کنند یعنی به معنای ورود ممنوع است. پس خردمند وقتی محدودیتی را اعمال میکند تا شهوتها و هواهای نفسانی ورود پیدا نکند این همان ذی حجر است. (هلفی ذلک قسم لذی حجر؛ فجر، آیه 5)
4- قلب: از دیگر نامهایی است که قرآن برای عقل به کار برده است. البته این جنبه بیشتر ناظر به جنبه تقلب (دگرگونی) احوال آن است؛ یعنی خردمند با توجه به کسب اطلاعات و دانش، دارای احوالات گوناگون است. هر شناخت و دانشی، دگرگونی در او ایجاد میکند و ظرفیت وجودی او را میافزاید. (فتکون لهم قلوب یعقلون بها ؛ حج،آیه 46)
عقل به معنای عقال است؛ یعنی چیزی که به زانوی شتر میبندند تا از حرکت شتر و فرارش باز دارند و در یک جای مشخصی نگه دارند. اگر عقل به کار گرفته نشود، دیگر قوای نفسانی چون غضب و شهوت طغیان میکند. عاقل دست و پای این قوای شهوانی و غضبانی را میبندد و افسارش را به دست میگیرد تا در جایی برود که میخواهد نه اینکه خودش خودسرانه هر جا برود و سرکشی کند.
وقتی شخص این گونه عمل کرد، برای چنین خردمندی با توجه به شرایط ،نامی میگذارند. نامهای خردورز و خردمند عبارتند از :
1- ذی نُهی: (به ضم نون)، این واژه از نهی به معنای منع آمده است. ذينُهی یعنی خردمندی که از منکر، خودش را منع کرده و باز میدارد و به آن سمت نمیرود و اجتناب میکند. (طه، آیه 54) قرآن در آیه 128 سوره مبارکه طه میگوید: إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى؛ به درستی که در قرآن آیاتی برای صاحبان خرد است.
2- لَبيب: از واژه لُبّ به معنای مخ و مغز است؛ یعنی کسی که از ظاهر عبور کرده و پوست را کنار زده و به باطن و مغز و مخ چیزی رسیده باشد. پس خردمندی که از ظاهر و پوسته میگذرد و به مغز میرسد چنین متفکری را لبیب میگویند. در قرآن بارها از اولوا الالباب یاد شده است. (زمر، آیه 18؛ آل عمران، آیه 7؛ رعد، آیه 19؛غافر، آیه 54)
3- حِجر: در عبارت ذيحجر از سنگگذاری برای محدود کردن گرفته شده است. تحجیر کردن آن است که با سنگ دیواری چیده میشود تا از ورود دیگران جلوگیری کنند یعنی به معنای ورود ممنوع است. پس خردمند وقتی محدودیتی را اعمال میکند تا شهوتها و هواهای نفسانی ورود پیدا نکند این همان ذی حجر است. (هلفی ذلک قسم لذی حجر؛ فجر، آیه 5)
4- قلب: از دیگر نامهایی است که قرآن برای عقل به کار برده است. البته این جنبه بیشتر ناظر به جنبه تقلب (دگرگونی) احوال آن است؛ یعنی خردمند با توجه به کسب اطلاعات و دانش، دارای احوالات گوناگون است. هر شناخت و دانشی، دگرگونی در او ایجاد میکند و ظرفیت وجودی او را میافزاید. (فتکون لهم قلوب یعقلون بها ؛ حج،آیه 46)