چشم به راه سپید
تو را غایب نامیدهاند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زدهاند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمیدانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را میخوانند، ظهورت را از خدا میطلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر میشوی، همه انگشت حیرت به دندان میگزند با تعجب میگویند که تو را پیش از این هم دیدهاند. و راست میگویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه میرسد، صاحبدلان «دل» از دست میدهند و قرار ازکف مینهند و قافله دلهای بیقرار روی به قبله میکنند و آمدنت را به انتظار مینشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینهای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه میکنیم.
عطر گلپرها
سلام وارث آزاده پیمبرها
عصاره دل آیینهگون کوثرها
کلیم! نوح! محمد! مسیح! ابراهیم!
خلاصه دل پاک پیامآورها
روان شده است به رگهای آسمان خونت
که میزند به هوای تو نبض خاورها
نه شایدی، نه گمانی، به حتم میآیی
خدا نشانده تو را در تمام باورها
به کاهنان پر از ادعا خبر بدهید
شنیده شد نفس یوسف از پس درها
نفس بکش که در این عصر زرد پاییزی
نسیم پر شود از عطر پاک گلپرها
بیا و از جگر ریش ریش باغ بپرس
چهها گذشته بدون تو بر صنوبرها
چه بیحواس زمینی! چه ظهر غمگینی
تو را ندید که میآیی از پی سرها
تو را ندید که با ذوالفقار خاموشت
نشستهای چه غریبانه بین خنجرها
چگونه «ناحیه» خواندی کنار آن گودال؟
چقدر خم شده قدت به یاد خواهرها؟
هزار شاعر نور و هزار شعر صبور
کشاندهاند تو را تا خیال دفترها
هزار بار نوشتند و تازگی داری
... طلایهدار تمامی نامکرّرها
حسنا محمدزاده
***
حاضر و غایب
اگر ما «حاضر» بودیم، او «غایب» نبود
***
غربیترین دل
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود
عاقبت غربیترین دل نیز عاشق میشود
شرط میبندم زمانی که نه دور است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق میشود
***
زمان سمت کعبه چرخیده است
برای او که برایم نماد خورشید است
ندیدمش ولی او سالها مرا دیدهست
ندیدمش ولی از پشت پردهها حتی-
دلم برای نگاهش همیشه لرزیدهست
سلام مهدی من! روز و ماه و سال بخیر
نگو که لحن سلامت! چه قدر شوریدهست
نگو که لحن سلامت چهقدر غمگین است
که در حوالی من غم همیشه خندیدهست
در این طرف که منم فصلها همه سردند
در آن طرف که شمایی... بهار روییدهست؟
در آن طرف که شمایی در این زمستانها
بگو که عطر بنفشه دوباره پیچیدهست؟
هوای سمت شما ابری است یا آرام؟
در این طرف که هوا سالهاست خشکیدهست
چه ساعتیست در آنجا؟ شب است یا روز است؟
در این طرف که «زمان» سمت کعبه چرخیدهست-
برای این که هوای تو در تنش جاریست
که سالهاست «ندیده» فقط تو را «دیده»ست!
-و گفتهاند: تو از سمت کعبه میآیی
ولی «چه وقتش» را هیچکس نفهمیدهست...
مطهره عباسیان