kayhan.ir

کد خبر: ۷۹۴۷۵
تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۳
گزارشی از گفت‌وگو با خانواده شهید مدافع حرم «حمیدرضا اسداللهی» در برنامه به تماشای سرو

از خدمت در مناطق محروم تا شهادت در سوریه



«‌شهيد حميد اسداللهي»، متولد سال 1363 دلاور رشيد و بي‌باك یکی از  محله‌های جنوبی پایتخت، براي دفاع از حريم مقدس حضرت زینب(س) جنگيد و با شهادتش درس وفا و معرفت به جوانان محله‌اش داد. حميدرضا اسداللهي از فعالان و نخبگان حوزه امور بين‌الملل بود. این شهید والامقام در 29آذر 1394 مصادف با سال‌روز شهادت امام حسن عسکري(ع)  به دليل اصابت تركش به ناحيه گردن در سوریه به فيض شهادت نايل آمد.
در برنامه‌ای با عنوان «به تماشای سرو» که دوشنبه هر هفته در قالب دیدار با خانواده شهدای مدافع حرم توسط فرهنگسرای رضوان برگزار می‌شود، با خانواده شهید اسداللهی، دیدار و گفت وگو شد.
بعد از شهادت، فهمیدیم که سپاهی بود!
شعبان اسداللهي، پدر شهيد حمید اسداللهی در این دیدار گفت: «حمید فرزند دوم خانواده از چهار فرزندم بود. کارشناسی ارشد ادبیات عرب داشت. حميد دلاور، بي‌باك، جهادگر، بي‌ادعا و قاري بي‌نظيري بود. او مردانه جنگيد و با افتخار رخت شهادت پوشيد. هيچ‌وقت از كارهايش براي من نمي‌گفت. از دوستانش مي‌شنيدم كه چه كرده و كجا رفته است. حمید کارمند رسمی وزارت بهداشت بود. برای بحث‌های امدادی به کشور لبنان سفر می‌کرد. یک بار یکی از دوستانش عکسی از حمید در کنار حرم حضرت‌ رقیه‌(س) به ما نشان داد. همان جا فهمیدیم حمید در سوریه است. غیر از سوریه در بخش فرهنگی و انقلاب اسلامی نخبه بین‌الملل بودند. با حزب‌الله لبنان رابطه تنگاتنگی داشتند. حمید‌رضا خیلی دوست داشت بحث‌های جهادی را در کشورهای دیگر ترویج بدهد.»
شهيد اسداللهي در كنار کار در سپاه، از جهادگراني بود که براي خدمت به مردم محروم روستاهاي دورافتاده از هیچ خدمتي دريغ نمي‌كرد. پدرش مي‌گويد: « بعد از حادثه زلزله بم، کار و درس را رها کرد و رفت برای کمک به زلزله‌زدگان بم، وقتی برگشت خیلی لاغر شده بود. حميد اول در اورژانس كشوري فعاليت مي‌كرد چند سالي هم خارج از كشور بود. بعد از حجي كه سال 90 رفت به من گفت ديگر آنجا فعاليت نمي‌كند و مي‌خواهد استخدام مركز راهبردي و تربيت اسلامي حضرت سجاد(ع) شود. گفت در اين مركز كارهاي جهادي انجام مي‌شود و بيشتر مي‌توان به مردم خدمت كرد. بعد از شهادتش متوجه شدم در سپاه هم مشغول بوده است.»
حمید براي من هميشه زنده است
در رفتار مادر آرامش خاصي ديده مي‌شود، تبسمي كه بر لب دارد، نشانگر صبر زينبي(س) اوست. مي‌گويد: «حميد براي من هميشه زنده است.» مادر خاطره‌ای تعریف می‌کند و می‌گوید: «یک شب در جمع خانواده گفت، بیایید نماز جماعت بخوانیم، پدرم پیشنماز شود و من تکبیر بگویم. آن لحظه هیچ وقت یادم نمی‌رود که همه ما ایستادیم به نماز خواندن و حمید تکبیرگفت. همیشه زودتر به مسجد می‌رفت که اذان بگوید. از همان کودکی که با پدرش به مسجد می‌رفت، علاقه‌مند به فعالیت‌های مذهبی شد. حاج آقا کریمی و حاج آقا شیخی هم در مسجد مشوق اصلی بچه‌ها بودند. دستشان درد نکند حاج آقا طباطبایی این مسجد را در اختیار بچه‌ها قرار داد. همیشه لباس سفید می‌پوشید و برای نماز به مسجد می‌رفت. شب‌های ماه رمضان تا سحر نمی‌خوابید و افطار می‌کرد و به مسجد می‌رفت. خواهرش را هم  به قرآن خواندن تشویق می‌کرد. امسال ماه رمضان، سحر‌ها جایش خیلی خالی بود.»
هدفش عالي بود، مانعش نشدم
عمر زندگي مشترك شهيد و همسرش «‌حميده غلامزاده» هفت سال است. يك پسر چهار ساله و دختري چند ماهه يادگار همسر دلاور غلامزاده است. وی مي‌گويد: «‌حميد براي خودش اسطوره‌اي بود. از صبر، گذشت و مهرباني تا مردمداري و خدمت به خلق. آرامشي داشت كه در وصف نمي‌گنجد. به پدر و مادرش خيلي احترام مي‌گذاشت. هر زمان كه مأموريت مي‌رفت پاي مادرش را مي‌بوسيد.»
حاج حميد از رفتن به سوريه با همسرش صحبت كرده بود. غلامزاده اشاره مي‌كند: چون هدفش عالي بود مانعش نشدم. او احساس نمي‌كند كه حميد رفته است. همان‌طور رفتار مي‌كند كه همسر دلاورش دوست داشته است. مي‌گويد: «‌حميد معتقد بود كه تربيت ما به دست كس ديگري است. وقتي بچه‌اي به دنيا مي‌آمد مي‌گفت مبارك امام زمانش(عج) باشد. هر‌كاري كه مي‌خواست انجام دهد توجه مي‌كرد تا چه اندازه به نصرت ظهور تأثير دارد. مي‌گفت امام زمان(عج) خودش تربيت بچه‌ها را برعهده مي‌گيرد. من هم بچه‌ها را به دست مولايمان سپرده‌ام.» محمد در اين چند روزه زياد بهانه پدر را گرفته است. مادر با دردانه‌اش قول و قراري گذاشته كه خودش عنوان مي‌كند: «‌با محمد عهدي گذاشتم هر وقت دلش تنگ شد من را درآغوش بگيرد و اگر من دل تنگ حميد شدم او را بغل كنم. حرف‌هايمان را به بابا مي‌زنيم كه دوستان يا فرشته‌ها به بابا برساند.»