kayhan.ir

کد خبر: ۷۱۹۸۴
تاریخ انتشار : ۲۲ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۹:۴۳
پرواز 655

سفر در سرنوشت مِه‌آلود(پاورقی)



در يك صبح بي‌رنگ و بي‌نشان آفتاب‌، در ميان مهي فشرده و مواج وارد لندن شدم‌، صداي ناقوسي از كليسايي ناپيدا در مه مي‌آمد.
صداي پاي رهگذرهاي سحرخيز را مي‌شنيدم كه از كنارم مي‌گذشتند و گاهي هم صداي چرخ‌هاي ماشيني كه با سنگفرش خيابان‌ها مي‌آميخت‌.  
به صداي پاي رهگذري كه به من نزديك مي‌شد، گوش دادم‌.
- آقا مي‌شود آدرس اين نشاني را به من بگوييد؟
رهگذر رد صدايم را گرفت و در ميان مه به هم نزديك شديم‌. آن‌قدر كه موهاي روشن و چشم‌هاي آبي‌اش را در صبح‌گاه و مه غليظ ديدم‌. گفتم‌:
- آدرس اين نشاني را مي‌خواهم‌.
- نمي‌تواني پياده بروي‌، به يك راننده بده او به تو خواهد گفت‌.
به صداي ساعتي كه شش ضربه نواخت گوش دادم‌؛ بابا علي مي‌گفت كه زمان‌، درمان همه دردهاست‌، آيا زمان براي غربت و تنهايي هم يك مسكن بود؟
اتومبيل دقايقي طولاني راهش را از ميان مه كه رفته رفته كمتر مي‌شد، گشود و پيش رفت و من به آوارگي خود، به رنج‌هايي كه برده بودم‌، به مادرم‌؛ زليخا كه اكنون به انتظار دو پسرش بود، به پدرم كه هميشه كمردرد داشت‌، به شيرين و مادرش كه نمي‌دانستم چه سرنوشتي پيدا كرده‌اند، فكر مي‌كردم و به ياد روزي افتادم كه با چشماني اشكبار با انديشه چوبه‌‌دار به سمت دادگاه مي‌رفتم‌.
آن حس دوباره به سراغم آمده بود. بي‌آن كه بتوانم به‌خاطر آزادي‌ام شاد باشم‌، به جايي آمده بودم كه هر لحظه‌اش انتظار هزار هزار چوبه‌‌دار بود. چطور مي‌توانستم عمري را در بي‌خبري و انتظار سر كنم‌؟
 ***
صاحبخانه‌ام يك يهودي است كه بر اثر چربي و بيماري نقرس موقع راه رفتن لنگر مي‌اندازد و هميشه بوي پيه و پياز سرخ شده مي‌دهد و به‌طور معمول خوراكش نان تريد شده درون سوپ و شراب قرمز است‌. با اين‌كه اكثر اهالي پانسيون بيش از دو سال در اين‌جا اقامت دارند، با هيچكس خودماني نشده است‌. اغلب روزهاي شنبه لباس مرتبي مي‌پوشد و درحالي‌كه سينه‌ريزي با الماس‌هاي درشت به گردن مي‌آويزد، با تنها پسرش براي دعا به كنيسه يهوديان مي‌روند. اين گردن آويز يكي از همان چيزهايي است كه راز اين خانواده را آفتابي مي‌كند. اين زن فربه بيمار و هميشه چرب كه با ظاهري بسيار معمولي در كنارمان حضور دارد، دارايي بسياري دارد كه به احتمال زياد، پس از مرگش به پسرش آقاي لينو مي‌رسد.
لينو به نظرم 50 سالي دارد، اگر به‌خاطر مادرش نبود تا حالا مي‌توانست چندين بار ازدواج كند اما آن زن براي اين‌كه او را نگه‌دارد، همه كاري مي‌كند. با اين حال لينو قصد ندارد كه تجارت وراثتي خانواده‌اش را دنبال كند.
- مي‌داني آقاي محمود! بايد شم اقتصادي خوبي داشته باشي‌. بايد بتواني بوي پول را از هر جايي كه مي‌آيد استشمام كني‌، حتي از لاي كثافت‌!
چهره‌ام درهم مي‌رود.
- اوه مرد! اين چه قيافه‌اي است‌؟ كه به خودت گرفته‌اي‌؟ نترس‌! خيال ندارم كه پولم را واقعاً در اين راه به كار بگيرم‌، فعلاً مي‌خواهم يك انتشاراتي راه بيندازم‌، خواهي ديد كه قبل از پايان قرن حاضر، كتاب و مجله و روزنامه چه غوغايي در جهان برپا مي‌كنند.