پرواز 655
دیدار دوبارة خانواده در هراس از ماموران ساواک(پاورقی)
خاطرات نوجواني به سرعت از مقابلم گذشت، مطمئن بودم پدر نميخواست مرا با كمربندش سياه و كبود كند، حتي اگر هم ميزد، مقابل شكنجههايي كه شده بودم، خشم و تنبيهاش به هيچ ميماند، اشتباه ميكردم، پدر خشمگين نبود، ترسيده بود.
- در بازداشتگاه! شهرباني!
اين حرف اثرش مثل پتك بود.
- به چه جرمي؟
اين پرسش مادر بود كه گيج و منگ از كنار پنجره ميآمد.
- من كاري نكردهام، به هيچ جرمي!
- اين روزها همه را ميگيرند، كاري هم ندارند كه چه كردهاي؟ براي انديشيدن ميگيرند، مگر نه برادر؟
صداي دلنشين عباس بود كه بيخبر مرا گذاشته و رفته بود. به موقع به دادم رسيد.
- كي برگشتي؟
- پريشب!
- آزاد شدي؟
- نه فرار كردم!
مادر صبورانه انتظار كشيد، تا حرفهايمان تمام شود.
ميديدم كه رنج چطور برگردنش طوقي از بندگي انداخته و هر قدر ميخواهد راه نفساش را تنگ ميكند.
- از عليرضا خبري نشده؟ مهندس چطور؟ ريحانه خانوم حالش بهتر شده؟ سؤالهايم را تند و تند ميپرسم. بدون اينكه منتظر جواب بمانم، انگار از شنيدن خبري وحشت دارم.
هيچ خبري نبود.
سؤالهايم كسي را دچار شگفتي نكرد، فقط مادر گفت: «انشاالله خير باشد!»
گفتم: «قبل از اينكه مرا بگيرند، شيرين را ديدم، مادرش سخت بيمار بود، دانشگاه كه شلوغ شد، دو سه روزي نيامد، بعد هم كه آمد از حال وخيم مادرش گفت. آخرين خبري كه دارم اين است كه قرار بود محله قبلي را ترك كنند، نميدانم كجا ميروند؟ اما گفتم شايد با شما تماس گرفته باشد. صداي پايي در راهرو پيچيد، پدر سرش را بلند كرد، تا پشت پنجره دويدم و آماده شدم تا خودم را ميان كوچه پرت كنم، در باز شد چهره سارا در روشنايي چراغ پيدا شد.
- زهره ترك شديم بچه! چرا اين قدر بيصدا آمدي؟
با آمدن سارا انگار به يكباره همگي فهميده بودند كه چقدر كارم جاي پرسش دارد، يكييكي شروع كردند به سؤال:
- خب چرا فرار كردي؟ اينكه بدتر است.
عباس گفت:
- بهتر كه فرار كرد. پاي هر كسي به ساواك كه برسد معلوم نيست زنده بيرون بيايد.
با اين حرف، مادر با عجله خودش را به من رساند، ابرو در هم كشيد و بازويم را گرفت و به طرف ديوار هل داد:
- بگذار ببينم چه بلايي سرت آوردهاند، پيراهنت را بالا بزن ببينم. بشكند دستشان.
مچ دست مادر را گرفتم و با خونسردي گفتم: «چيزي نيست مادرم چيزي براي ديدن نيست.»
مادر به گريه افتاد روي كندههاي زانو نشست و با وقار صورتش را ميان دستهايش پنهان كرد:
- خوب كردي! كاش عليرضا هم فرار كرده باشد.