kayhan.ir

کد خبر: ۶۲۳۳۳
تاریخ انتشار : ۱۴ آذر ۱۳۹۴ - ۱۸:۱۲
به مناسبت روز دانشجو و به یاد شهیدان رجب بیگی و علم الهدی

نفوذ فرهنگی به روایت ۲ دانشجوی شهید

وحشت استعمار از انسان‌سازی انقلاب
شهید مهدی رجب بیگی، از ستاره‌های درخشان جنبش دانشجویی ایران بود. او از فاتحان لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان سال 58 بود که پنجم مهر ۱۳۶۰، توسط منافقین ترور شد و به شهادت رسید. شهید رجب بیگی، در رشته مهندسی عمران دانشگاه تهران تحصیل می‌کرد، اما مشغله اصلی او فرهنگ و هنر بود. شعر می‌سرود، طنز می‌گفت، مقاله می‌نوشت، سخنرانی می‌کرد و‌... آنچه می‌خوانید، بخشی از یادداشت‌های شهید رجب بیگی با مضمون «نفوذ فرهنگی» است.
به طوری که در یکی از این یادداشت‌ها نوشته است: «ابرقدرت‌ها برای نفوذ و استقرار در یک جامعه نیاز به زمینه‌های مساعدی دارند، که این زمینه‌های مناسب عمدتاً توسط گروه‌ها یا افرادی فراهم می‌شود که فاقد خصلت‌های انسان گرایانه می‌باشند. تنها وقتی ابرقدرت‌ها جرئت ورود و دست اندازی به منابع یک کشور را پیدا می‌کنند که قبلاً در آن کشور تشنج، تفرق، دشمنی، مصرف پرستی، رفاه طلبی و صفاتی از این دست حاکم شده باشد. به عبارت دیگر انقلابی که بتواند در زمینه انسان‌سازی پیروز شود هرگز اسیر دست هیچ قدرت خارجی و یا داخلی نخواهد شد و جاودانگی‌اش تضمین شده است. و به فرموده امام امت «استعمار از آدم می‌ترسد» و به هرحال می‌بینید که راه نفس قدرت‌های شیطانی مقر‌هایی است که ابتدا جامعه را تهی از اندیشه‌های انسانی و اخلاق اسلامی می‌کنند و محیط مناسب برای رشد پدیده‌هایی نظیر استبداد و استعمار را فراهم می‌آورد.»
شهید رجب بیگی درباره راه حل مقابله با نفوذ هم می‌نویسد: «هر انقلابی در روند حرکتی خود، فرهنگی نو را به جامعه عرضه می‌دارد و در راه تغییر و تکامل بخشیدن به ارزش‌های موجود در جامعه مردم را به کوشش وادار می‌کند و اساساً این مسئله، خود یکی از علل و عوامل بروز انقلاب در یک جامعه می‌باشد و البته هر چه مکتب انقلاب ساز، غنی‌تر و پربارتر باشد، این تحولات عمیق‌تر و با اهمیت‌تر می‌باشد. با ظهور هر انقلاب، کلمات جدیدی در فرهنگ مردم تولید پیدا می‌کنند و یا مجدداً احیاء می‌شوند و بر عکس، کلمات دیگری از فرهنگ مردم رفته رفته حذف و محو می‌شوند. مثلاً کلمه «دعا» که روزگاری در غیرمعنای اصلی خود به کار برده می‌شد و بیشتر، اعمال افراد زبون و ترسو و تنبل را تداعی می‌کرد که به جای فعالیت در متن اجتماع، تمامی خواسته‌های خود را از خدا طلب می‌کردند، اینک محتوای اصلی خود را بازیافته است و نشانگر پیوند عمیق انسان و خدا و تجلی نیازهای عمیق انسان در برخورد با خود و جامعه در برابر خدا می‌باشد. کلمات دیگر نظیر «شهادت»، «ایثار»، «امام»، «امت»، «مستضعف»، «مستکبر» و … که در دوران بعد از انقلاب معنای صحیح‌تر و کاربرد افزون تری پیدا کرده‌اند نیز از جمله کلماتی هستند که انقلاب با خود آورده است و در فرهنگ مردم مجدداً احیاء شده است. شاید این نکته راست باشد که کلمات نیز مانند انسان‌ها دوران حیاتی دارند و گاه در طی این دوران از کمال بیشتری برخوردارند و گاه در شرف نابودی. به هر حال از جمله کلماتی که در دوران انقلاب و پس از پیروزی انقلاب جای ویژه‌ای را در جامعه به خود اختصاص داده و کاربرد بیشتری هم پیدا نموده است کلمه «حزب الله» است که از سرنوشت ویژه‌ای نیز برخوردار است. اگر در روزگار گذشته، دست‌های نامرئی استعمار، کلمات متعالی را از مفهوم و محتوای اصلی تهی می‌نمود تا اندیشه مردم را مسخ نمایند، امروز نیز دنباله‌های پیدا و پنهان استعمار در پی آنند که چنین کنند و با گرفتن روح کلمات مقدس و حرکت زا، از آنها موجوداتی بی‌حاصل و بی‌خاصیت بسازند. و به اصطلاح استعمار در برابر اسلام اگرچه در تحریف «نسخ» ناموفق بوده است اما در «مسخ» پیشرفت داشته است. و اینک زمان آن رسیده است که نیروهای آگاه و عالم جامعه با روشن ساختن مفاهیم اصیل این واژه‌ها و به خصوص مرتبه آنها در جایگاه فکری هر انسان مکتبی و رابطه آنها با دیگر عناصر تشکیل‌دهنده ایدئولوژی، دست‌های پلید استعمار را برای همیشه قطع نمایند.»
مصرف گرایی راه نفوذ را باز می‌کند
شهید حسین علم الهدی، یکی از دانشجویان شهید دوران دفاع مقدس است. او در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل می‌کرد و در تاریخ 18 دی سال 59 در هویزه شهید شد. شهید علم الهدی در بخشی از وصیت نامه خودش، به مسئله استعمار و نفوذ فرهنگی پرداخته و نوشته است:
«استعمار فرهنگی و فرهنگ زدایی از طریق تقلید، تشبه، رقابت مصرف‌های مصنوعی و سمبلیك و جلب توجه است و این جاست كه به سخن عمیق محمد(ص) كه «من یتشبه بقوم فهو منه» واقف می‌شویم كه در آن از كلمه شبیه استفاده شده... یكنواختی و قالبی شدن انسان‌ها در جوامع گوناگون و مخصوصاً در ملت ما كه مرتباً به‌وسیله برنامه‌های فرهنگی‌مان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده می‌شود همه در قالب‌های ماشینیسم به‌خاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصاً جهان سوم كه دنیای صنعتی به ما تحمیل می‌كند. غارت اصالت‌ها، منابع معنوی و از بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی كه عبارت از مصرف هر چه كمتر و تولید هر چه بیشتر به وسیله عوامل آموزشی دگرگون می‌شود. چرا كه اروپای صنعتی می‌بایست برای تولیدات اضافی خود مصرف كننده پیدا كند. و چه كند كه بتواند كالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد كند و ... ابتدا با استعمار فرهنگی كار خود را آغاز می‌كند و سپس از یك خصیصه پاك و اصیل خدایی كه به رسم امانت به انسان داده شده استفاده می‌كند و آن تنوع كه شكلی از تكامل است.
می بینیم(همراه با درد)كه تمام فلسفه‌ها و مذهب‌ها و ایده آل‌ها و عشق‌ها و خواست‌ها و … خلاصه شده در این: اصالت مال زندگی مادی است. بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است پس برای چه باید كار كرد؟ برای ساختن وسایل آسایش.پس همه نیروهایمان صرف فدا كردن آسایش زندگی، برای تهیه وسایل آسایش زندگی می‌شود.داستان شازده كوچولو را خوانده‌اید؟قربانی شدن آسایش زندگی، برای چه؟ برای تكامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟برای رسیدن به ایده آلهای مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیكی به بهترین دوست و یار او(الله)و نه برای بدست آوردن وسایل آسایش زندگی. زیستن برای مصرف، مصرف برای زیستن. یك دور باطل، دور حماقت كار- استراحت- خوردن- خوابیدن همین و بس!درست همان گونه می‌اندیشیم و همان گونه انتخاب می‌كنیم كه فرهنگ مادی بورژوازی غرب به ما تحمیل كرده و معیار ارزش هامان بسته بندی شده از غرب می‌آید، اما خود نمی‌دانیم و نمی‌فهمیم و خیال می‌كنیم كه اندیشه و فكرمان اسلامی است در صورتی كه اندیشه‌ای كه قرآن به ما می‌خواهد بدهد درست عكس آنست و با آن در تضاد كامل است و اصلاً اندیشه تربیتی قرآن برای از بین بردن چنین ارزش‌ها و معیارها و طرز تفكرها و برداشت‌ها و چنین شناختی است نسبت به زندگی، حیات، وسایل مادی، نیازها، آرزوها، خواسته‌ها، ایده آلها و...و ما تمام تلاشمان و ناراحتی هامان و رنج‌ها و حتی نوع احساس هامان در این است كه بهتر زندگی كنیم به جای اندیشیدن به اینكه چگونه باید زندگی كنیم و چرا؟ زندگی یعنی چه؟ تلاش برای چه؟ اصلا چرا زندگی كنیم؟ و به اینها توجه نداریم، چرا كه نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژوازی نجات دهیم از لجن مصرف بدون تولید، از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات و تمام نیروهای خلاق و نبوغ‌های سرشار را در وسیله خلاصه كردن، درست مثل كسی كه پله‌ای گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همین كه پا روی پلكان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فكر كند، سوراخ سمبه‌های آن، رنگ آن و… كه لحظه‌ای خواهد رسید و مرگ گریبان او را فرا گرفت و هنوز در فكر اینست كه پله چوبی راتبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به كائوچو یا طلا و یا … كند و در نتیجه عمر تمام می‌شود و خود را به پشت بام نرسانده.»