kayhan.ir

کد خبر: ۵۶۱۲۱
تاریخ انتشار : ۳۱ شهريور ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۹
تالیف:پروین نخعی مقدم

امید واهی کاخ سفید به رئیس‌جمهوری که با سیا در ارتباط بود(پاورقی)


Research@kayhan.ir


معلوم بود که فرانسوی‌ها موفق شده‌اند با دوست مشترکشان  روابط حسنه‌ای را برقرار کنند. زمانی که بورگه برای همیلتون توضیح داد که با تشکیل کمیسیون سازمان ملل رسیدگی به شکایت ایران چقدر مهم است، همیلتون این‌طور استدلال کرد که:
«این باورکردنی نیست؛ چون می‌دانید که اگر آمریکا با تشکیل چنین کمیسیونی واقعا مخالف باشد، ایجاد سد برای تشکیل آن برایش واقعا آسان است.
بورگه با لبخند سر تکان داد و جواب داد:
«بله! این را می‌دانم. اما تشکیل کمیسیون ضروری است؛ چون اولا همان‌طور که می‌دانید این یک پیروزی برای ایران به حساب می‌آید. و آنها را امیدوار خواهد کرد. بعد از این‌که کمیسیون برای رسیدگی به شکایت ایران و بررسی وضعیت گروگان‌های آمریکایی به ایران عزیمت کرد، باید ترتیبی داد تا پس از یک هفته کمیسیون گزارشی تقدیم سازمان ملل متحد و شخص آیت‌الله خمینی کند که در آن اظهار خواهد شد گروگان‌ها در شرایطی به سر می‌برند که با معیارهای اسلامی و انسانی مطابقت ندارد. این مسئله دو راه حل بیشتر ندارد، آیت‌الله آنها را با عفو اسلام به آمریکا خواهد فرستاد یا این‌که دستور خواهد داد تا به وزارت امور خارجه تحویل داده شوند؛ حتما به اطلاع‌تان رسیده، در حال حاضر کمیته‌ها و دادگاه‌های انقلاب بر زندان‌ها نظارت دارند و حتما صلاح نخواهند دید که این موضوع حساس به کمیته‌های انقلاب سپرده شود. (۱۴)
همیلتون ابروانش را بالا کشید و گفت:
به نظرم شروع خوبی است. هیچکدام از تقاضای قبلی مثل برگرداندن شاه و عذرخواهی کارتر از بابت سیاست‌های ایالات متحده در برابر ایران، در این طرح وجود ندارد.
* * *
جوان آراسته‌ای که لباس گرانقیمتی به تن داشته، پیش از رفتن همیلتون به نزد شاه وارد اتاق انتظار شد. اگر همیلتون از قبل او را نمی‌شناخت، شاید از لحن قاطع و محکم مرد جوان در برابر خودش یعنی یکی از اعضای کاخ سفید، جا می‌خورد.
اما همیلتون جا نخورد، چرا که می‌دانست او یکی از افراد مورد اعتماد نلسون راکفلر سیاستمدار ثروتمند آمریکایی است که پیش از این کارهای نلسون را راست و ریس می‌کرد.  صرفنظر از هنری کسینجر که برای خودش در دنیای سیاست کسی بود و برای محمدرضا پهلوی هر کاری می‌کرد، راکفلر هم از مصاحبت با او آن‌قدر منفعت برده بود که بخواهد آرمائو در کنار شاه باشد و او را از تمام مسایلی که حول و حوش شاه اتفاق می‌افتد، باخبر سازد.
فشاری که کارتر از جانب این سه نفر، راکفلر، کسینجر و برژینسکی برای حمایت محمدرضا پهلوی تحمل می‌کرد، خودش به حدی بود که لازم نبود، دیگران به خودشان زحمتی بدهند.
مدت زیادی طول نکشید تا همیلتون متوجه شود شاه از آنچه در اطرافش روی داده به شدت نگران است و از این که ژنرال توریخوس با ایران کنار بیاید و او را تسلیم کند، وحشت زیادی دارد. با این که او و ملکه‌اش در جزیره‌ای دور از دسترس در کنتادورای زندگی می‌کردند، باز هم اخبار به وسیله روزنامه‌هایی که هر روز صبح از طریق هوا و به دستور ژنرال به دست شاه می‌رسید، از اخبار مطلع شده بودند.
بعد از دقایق طولانی گفت‌وگو با شاه سرانجام همیلتون به این نتیجه رسید که آنها باید به فکر بازگرداندن محمدرضا پهلوی به آمریکا باشند. اما شاید جان آمریکایی‌ها به خطر می‌افتاد، چه تضمینی وجود داشت که قطب‌زاده بتواند کاری بکند؟
اگر بنی‌صدر به ریاست جمهوری می‌رسید و قطب‌زاده در وزارت امور خارجه ابقاء شده بود، خیالشان آسوده‌تر بود اما در عین حال مسایلی که طی چند ماه گذشته تجربه کرده بودند، نشان داده بود که کارشناسان مسایل ایران اشتباهات بسیاری را در نتیجه‌گیری‌هایشان مرتکب شده‌اند، ایرانی‌ها هرگز قابل پیش‌بینی نبودند. تازه اگر همانند دفعه قبل آیت‌الله خمینی وارد صحنه می‌شد، چه؟
 بهتر بود، مسایل پزشکی شاه را پیش می‌کشیدند و از یکی از متحدانشان می‌خواستند تا حتی برای مدتی هم که شده محمدرضا پهلوی را در کشورشان پناه بدهند.
اما همانند دفعه قبل، هیچ کشوری حاضر نشد به این درخواست پاسخ مثبت بدهد، تنها جوابی که رسید از طرف سادات، رئیس جمهور مصر بود اما آیا کارتر به رفتن شاه به مصر به جای آمریکا راضی می‌شد؟
همیلتون می‌دانست که اگر شاه به مصر برود برای سادات چه اتفاقی می‌افتد؟ با این حال کارتر به او اطمینان داد که: «سادات خودش بهتر می‌داند که قدرت عمل چه چیزهایی را مردم مصر و دنیای عرب دارند یا ندارند. او نباید بیش از این تک و تنها و در قرنطینه بماند. بنابراین رفتن شاه به مصر، در شرایطی که هیچ کشور اروپایی او را نمی‌پذیرد، نه تنها وابستگی او را به آمریکا تایید می‌کند؛‌ بلکه او را بیش از پیش در دنیای عرب منزوی می‌کند. نه همیلتون من اجازه نمی‌دهم که انور مشکلی بر مشکلاتش افزوده شود. فراموش نکن که ما باید به فکر قدرت هم‌پیمان‌های خودمان در منطقه هم باشیم.»
همیلتون به کارتر حق می‌داد که تا این حد نگران وضعیت سادات باشد. با انقلاب اسلامی ایران، در عمل یکی از بزرگ‌ترین پایگاه‌های قدرتشان در منطقه از دست رفته بود. از دست رفتن مصر دیگر یک مصیبت غیرقابل تحمل می‌شد. اما چاره‌ای نبود. در صورت بازگشت شاه به آمریکا، نتایج برای دولت آمریکا مصیبت‌بارتر بود. تا زمانی که شاه در پاناما یا مصر به سر می‌برد، می‌شد در قبال استرداد او به ایران مقاومت کرد. وقتی آنها شاه را نداشتند که تحویل بدهند، پس محاکمه‌ای هم در کار نبود. اما اگر شاه پاناما به یکباره تصمیم می‌گرفت که برخلاف پیمانش با آمریکا رفتار کند، چه؟ تازه این همه مشکل نبود، محمدرضا پهلوی از وضعیتش در پاناما به شدت شکایت داشت، آنها باید خیلی زود تصمیمی برای این مسئله می‌گرفتند.
ملاقات با ژنرال‌ها
همیلتون از پاناما برگشته بود. براون از او خواست تا ژنرالی از ستاد مشترک را ملاقات کند. کارتر خواسته بود که این ملاقات صورت گیرد تا بعد خودش با همیلتون در این‌باره گفت‌وگو کند. تعجب همیلتون از دیدن ژنرال جان پاستی که بالاترین مقام نظامی پس از ژنرال دیوید جونز- رئیس ستاد مشترک- در ایالات متحده به شمار می‌رفت، با شنیدن حرف‌های او چند برابر شد.
ژنرال لوله‌های مقوایی را که زیر بغل داشت، روی میز بزرگ کنفرانس پهن کرد و چند عبارت ساده را بر زبان آورد: «خب! این هم ماموریت نجات».
ماموریت نجات؟ پس موضوع جدی شده بود. نظر ونس چیست؟ آیا بعد از این همه اتفاق باز هم مخالف این طرح است. پیش از این‌که ژنرال نقشه‌اش را برای همیلتون شرح دهد، او از جا برخاست و در اتاق را قفل کرد، بعد گوشی تلفن را برداشت و از منشی دفتر خواست تا هیچ تلفنی را به اتاقش وصل نکند!
ژنرال پاستی چنان دقیق و شمرده حرف می‌زد که گویا بارها چنین موقعیتی را تجربه کرده است. همیلتون باخودش فکر کرد که هیچ بعید نبود، تا آن لحظه که بیش از 3 ماه از حمله به سفارتخانه می‌گذشت، همه تدبیرهای لازم برای طرح نجات انجام شده باشد. در هر حال کارتر به صلاحدید خودش و گاهی هم به توصیه این و آن، بعضی از مسایل را در خفا نگاه می‌داشت و حتی به نزدیکترین مشاورانش هم اعتماد نمی‌کرد. بعد دیدارهای پنهانی خودش با بورگه و ویالون را به یاد آورد.
طرحی که ژنرال پاستی ارائه می‌کرد، در ابتدا به نظرش بعید می‌آمد اما وقتی او توضیح داد که از همان روزهای نخست گروگان‌گیری همه جوانب را سنجیده و یک تیم در حال تعلیم برای این کار هستند، فکر کرد، چرا که نه؟ پس از ماه‌ها صبر و انتظار و امید، مذاکره و شکست، این هم راهی برای اقدام بود که از آن طریق می‌توانستند افرادشان را بربایند و به ماجرا خاتمه دهند. این کار به وجهه از دست رفته رئیس‌جمهور و ملت آمریکا هر دو می‌افزود. به جراید و مخالفین سیاسی ثابت می‌کرد که کارتر یک رئیس قوه مجریه بی‌تصمیم نیست و ازعمل ترسی ندارد. این کار می‌توانست باعث اتکا و پشت‌گرمی جامعه جهانی به آمریکا و قدرتش شود. همیلتون با اشتیاق پرسید:
«ژنرال! انجام کار به نظر ساده می‌رسد. ولی شما تا چه حد به عملی بودن آن اطمینان دارید؟ آیا خیلی اطمینان دارید؟»
- قربان! باید به شما اطلاع دهم که درحال حاضر نسبت به موفقیت طرح  اطمینان داریم و گفتن این که خیلی اطمینان داریم مستلزم این است که بعضی از خطرها و موانع را ندیده بگیریم!»
ژنرال پاستی نقشه‌ها را دوباره درون لوله مقوایی گذاشت و بعد روی مبل چرمی نشست و منتظر شد تا همیلتون آنچه را شنیده بود، به خوبی در ذهنش مجسم کند.
همیلتون که سعی می‌کرد، لبخندش را مخفی کند، پرسید:
- نظر رسمی ستاد مشترک چیست؟ آیا آن‌ها ماموریت را توصیه کرده‌اند.
پاستی گفت: «آین کار به ما ربطی ندارد. رئیس‌جمهوری مدت‌ها قبل از ما خواسته بود، طرحی برای نجات تهیه کنیم و ما هم تهیه کرده‌ایم. اجرای این طرح دیگر به تصمیم رئیس‌جمهور مربوط است.»
همیلتون سرتکان داد و زیرلب گفت: «البته!»
همیلتون این طور به نظرش رسید که اگر برنامه نجات موفقیت‌آمیز باشد، این پنتاگون است که شاهکار کرده و اگر شکست بخورد، این کارتر است که افتضاح کرده اما شکست! نه!‌شکست اصلا برایش قابل تصور نبود. او در آن لحظه توانست بالگردهایی را که با گروگان‌ها از زمین سفارتخانه بلند می‌شد، در ذهنش مجسم کند. لحظه‌ای که بی‌نهایت آرزویش را داشت، این بحران پرملال یک بار و برای همیشه باید تمام می‌شد.
خبری که اول صبح ترنر به همیلتون جردن داد، درباره انتخابات ایران بود. برخلاف بورگه و ویالون که شاید اکنون در تهران از انتخاب بنی‌صدر به عنوان رئیس‌جمهور ایران شادمان نبودند و ترجیح می‌دادند که قطب‌زاده به جای او می‌بود، ترنر و جردن از این بابت نگرانی احساس نکردند.
وقتی بورگه تلفن زد تا خبر را برای جردن بگوید، او دلیلی ندید از اطلاعاتی که فقط ترنر، کاخ سفید و خود او درباره بنی‌صدر داشتند، چیزی به بورگه بدهد.
اگر بورگه می‌دانست که بنی‌صدر از مدت‌ها قبل با یکی از مأموران سیا در ارتباط است، شاید می‌توانستند بیش از قطب‌زاده به قدرت او امیدوار باشند. به خصوص این که بنی‌صدر بیشتر از آن‌‌چه که انتظارش می‌رفت، رأی آورده بود و حالا که این جمعیت را پشت سرش داشت، تصور می‌شد که می‌تواند به راحتی دستور آزادی گروگان‌ها را صادر کند.(۱۵)
چند ساعت بعد، ترنر مدارک و اطلاعاتی را که لازم بود جردن از آن‌ها خبر داشته باشد، به دستور کارتر برایش فرستاد.
در این اطلاعات نوشته شده بود که چطور یک مأمور آمریکایی به نام ورنون کاسین(16) که از مأموران ورزیده و باتجربه سیا بود، توانسته بود، SDLURE/1 یا به عبارتی ابوالحسن بنی‌صدر را ملاقات کند و به عنوان «مشاور شرکت آمریکایی» همکاری‌اش را جلب کند.