اردوي راهيان نور دانشگاه معرفت ساز
اين روزها، با نزديک شدن به ايام پاياني سال و تب و تاب تعطيلات نوروزي، آژانس هاي مسافرتي، دفاتر هواپيمايي و موسسات توريستي هرکدام متناسب با ميزان درآمد و ذائقه مشتريان، نسخه اي را براي تعطيلات تجويز مي کنند.
از تورهاي داخلي سواحل شمال و کويرگردي گرفته تا تورهاي خارجي اروپا و سرزمين ماسههاي طلايي.
پذيرفتني است که در مصاف با تبليغات رسانه هايي که تلاش در معرفي و ارائه بستههاي مسافرتي، خدمات تفريحي متنوع و متجمل گرايانه براي اقشار جامعه را دارند، توجه به اصل معنويت کمرنگتر ديده مي شود.
ولي همان طور که از جمله بر مي آيد، اين فقط ظاهر مسئله است روح تشنه معرفت و حقيقت جوي جوان اين عصر، در استسقاي معنويت و اخلاق به سر مي برد که در اين ميان، مواجهه ايشان با مناظر محورهاي عملياتي کاروانهاي راهيان نور و استماع ايثارگريها و رشادتهاي رزمندگان، (با استناد به خاطرات منقول راويان نور) به کرات، تحول در ساختار فکري و روحيه اعتقادي ايشان مشاهده شده است.
جواناني که اين قطعه از خاک خدا را براي سياحت معنا خود انتخاب مي کنند، جواني و شور و شر آن را ميشناسند، از تفريحات برگرفته از سرخوشي ساير همنوعانشان در شهر، از بانجي جامپينگ و پاراگلايدر گرفته تا جت اسکي و کاياکسواري هم بدشان نمي آيد، اما فارغ از هياهوي جذابيت هاي تورهاي درشت تبليغ سواحل مديترانه و جزاير قناري در نشريات، اصلاً نه، همين کيش و قشم و مناطق آزاد، «راهي نور» شدهاند .
بايد پذيرفت، رنگ و لعاب اين تبليغات، چشمها و اذهان را درگير خود کرده است اما اين نکته واضح و مبرهن است که کاروان هاي راهيان نور، اين دانشگاههاي معرفت ساز بيرقيب، همه ساله با استقبالي بينظير، پذيراي نسل هاي سوم و چهارم انقلاب هستند.
اين کاروانها، نه ويزاي شينگن مي خواهد، نه جواز و ويزا و نه موافقت سفارتخانه. ليدر تور هم دارد، که اينجا به «راوي» معروف شده و اتفاقاً از زخم خورده هاي همين آب و خاک است .
همچنين، بسيارند دلباختگاني که قباي خدمت تن کرده و با خدمت رساني به زائران بدنبال کسب فيض گمنامي مي باشند .
اين مسير کماکان در اسفند و فروردين، چشم به راه و پذيراي زائران و البته آقازاده هاست ! اما آقازادههايي که حسرت يک هم آغوشي با پدر شهيدشان را با خاک هاي رملي جنوب نجوا مي کنند .
جذابيت راهيان نور را زماني درک خواهي کرد، که با کاروان نوجوانان مقطع راهنمايي و دبيرستاني، مناطق جنگي را مرور کني و با کوچکترين روايت، شاهد اشک هاي بي اختيارشان باشي.
پادگان دوکوهه، پشت ساختمان هاي گردانها، شاهد نمازهاي شبانه و نجواهاي عاشقانه باشي و با غروب طلائيه، مسير حسرت شان تا افق را دنبال کني.
آخر نوجوان 13 ساله را چه به اينجا ؟ اين روزها هم قد و قوارههاي او، خوراک تغذيه شبکههاي اجتماعي شدهاند، سبک زندگي غربي، خداحافظي با اخلاق و حيا! علت حضورش در راهيان را که ميپرسي، در ميگويد:
نمي دانم در اين جبهه جنگ نرم، دنيازده خواهم بود، يا شهيد مي شوم !
اين پرسش به الحان مختلف، تاکنون اذهان عموم فعالان عرصه فرهنگ مقاومت و پايداري را به خود معطوف ساخته است که، نقطه اتصال نسل سوم انقلاب با آرمانهاي اسطوره هاي فرهنگ دفاع مقدس چيست يا در مقاطع مختلف تاريخي چه مي تواند باشد؟ فارغ از استدلال هاي عقلي و منطقي که براي دفاع از خاک و ناموس وجود دارد، بنظر مي رسد تبيين اين فرهنگ نيازمند ميانبر و به تعبيري تيرخلاص باشد که با ادبيات گفتاري و شنيداري قابل درک و لمس نیست.
تعابيري مانند: تخريبچي، معبر بازکن، داوطلب ميدان مين و امثالهم، صرف يک تعريف رايج در کتب درسي، براي اين نسل بازگو شده. که يکي از رسالتهاي معنوي سفر زيارتي راهيان نور عبور دادن زائرين از محورهاي عملياتي، تشريح اهداف دشمن، امکانات و تجهيزات پيشرفته نظامياش، همچنين مظلوميت فرزندان اين خاک در تنگهها، هورها، کانالها و دشت هاي بي سرپناه است که وجب به وجب آنها آغشته به پوست و گوشت و خون جواناني است که تربيت يافته مکتب عرفان ولي فقيه زمان خود، حضرت امام خميني(ره) بودند .
قطعاً، يکي از بهترين طرق انتقال معاني عالي فرهنگ جهاد و شهادت، ادراک از طريق حواس ميباشد، گاهي نياز هست براي درک خاطره تلخ يک عمليات شبانه، کنار اروند بايستي و صحنه غرق شدن مظلومانه غواص مجروح را از زبان همرزمش بشنوي و با اشک هاي او همنوا شوي .
يادآوري اين نکته شايد پاسخگوي برخي شبهات باشد که، در ميان طيف هاي بي تفاوت به نظام هم، تهييج حس غرور و غيرت، حداقل اثر وضعي همراهي با اين کاروانها بشمار مي آيد.
- خوب که گوش مي کنم، انگار هنوز هم کسي پاي اتوبوس صدا مي زند: اهواز، انديمشک دو نفر،
هنوز هم مادري، پاي اتوبوس راهيان نور، غرق بوسه مي کند، نوجواني را که برخلاف مادر سي سال پيش، اطمينان به بازگشتش دارد ،
هنوز هم قرآن و اسپند چاشني بدرقه است و يک کوله بار، به همراه جيره يک وعده نان و پنير و خرما که مادر، به عشق فرزندش پيچيده است، و نوجوان سفر اولي، چنان محکم خود را به صندليها ميفشارد، مبادا مادر پشيمان شود از امضاي پاي رضايتنامه.
در همين اتوبوس اما، روايتگري، خود را در آئينه چشمان اين راهيان، همان نوجوان گريزپا ميبيند که با دست بردن در شناسنامهاش ميخواست خود را زودتر از همرزمان به خدا برساند.
انتقال مباني فرهنگ و همسو سازي نسلها در اين بين نيز اقدامي جهادي بشمار مي آيد، از خاطرم گذشت اقدام خاطره انگيز و بديع قاضي شعبه ششم دادگاه عمومي بوشهر (حسين خاتمي)، که در حکمي جالب، به جاي حبس و شلاق، حکم بازديد از مناطق جنگي را بدليل اثر رواني و تربيتي صادر کرده بود که دست برقضا تقديرش در سفر عتبات عاليات وي را در انفجار تروريستي بمب در کاظمين، به ياران شهيدش متصل کرد .
در هر حال از رفتهها، دانشآموز و طلبه و دانشجو تا بازاري و کارمند که بپرسي، اذعان خواهند داشت: جاذبههاي شوق برانگيز صبحگاه دوکوهه، غروب شلمچه، شقايقهاي خونين فکه و شيدايي نيزارهاي مجنون، هيچکدام را به روزمرگي، تشويش و اضطراب روزهاي شهر نخواهند داد .
و همين خاطرات شيفتگي، رفتهها را وامي دارد به گاهشماري اين ايام و سرودن دلواژه هايي چنين:
باز آمــــدم و در برابر عظمت ِ روح ِ بلندتـــان، تمام قــد ايستادم ،
دست بر سينه، سر فرود ميآورم و سلام مي دهم به ارواح ِ پاکتان ،
السـلام عليک يا انصار ابیعبدالله...
اينجا، زمانی اينقدر ساکت و خاموش نبـــود
پس کجا هستيدای ميزبانان؟!
اينجا هميشه اينقدر ساکت و بیصداست ؟!
برخيزيد و به استقبال ِ ما آييـــد ،
بياييد ببينيد، من بر ســـر آن عهدی که با شما بسته ام، همچنان، مــانده ام ...
باز آمدم ... با همــان لباسهايم ،
هنوز تحويل ِتدارکات ندادهام اين لباسهای خاکیام را. . .
آن روز که پا به پای شمـا مي جنگيـدم، باور نداشتم روزی قرار است روايت کنـم رفتنتـانرا...
آی شهـــدا ! به داد ِ ما برسيد. . .
اين روزها، نمـــی دانم چـــرا دلم بيشتـــر شور ميزند ... !!!
قرار نبود در کوچه پس کوچههای آلوده ی شهر، رها شوم، قرار اين نبود که دنيازده شوم ...
چقدر سرگرم ِ کودک ِ درون ِ خويش شده ام و غافل ماندم از شناسنامه هايي که، با دست بردن به تاريخ ِ تولدشان، آنها را به خـــــدا رساند.
اللهم ارزقنا شهادة فی سبيلک
مهدی آذرسرا
از تورهاي داخلي سواحل شمال و کويرگردي گرفته تا تورهاي خارجي اروپا و سرزمين ماسههاي طلايي.
پذيرفتني است که در مصاف با تبليغات رسانه هايي که تلاش در معرفي و ارائه بستههاي مسافرتي، خدمات تفريحي متنوع و متجمل گرايانه براي اقشار جامعه را دارند، توجه به اصل معنويت کمرنگتر ديده مي شود.
ولي همان طور که از جمله بر مي آيد، اين فقط ظاهر مسئله است روح تشنه معرفت و حقيقت جوي جوان اين عصر، در استسقاي معنويت و اخلاق به سر مي برد که در اين ميان، مواجهه ايشان با مناظر محورهاي عملياتي کاروانهاي راهيان نور و استماع ايثارگريها و رشادتهاي رزمندگان، (با استناد به خاطرات منقول راويان نور) به کرات، تحول در ساختار فکري و روحيه اعتقادي ايشان مشاهده شده است.
جواناني که اين قطعه از خاک خدا را براي سياحت معنا خود انتخاب مي کنند، جواني و شور و شر آن را ميشناسند، از تفريحات برگرفته از سرخوشي ساير همنوعانشان در شهر، از بانجي جامپينگ و پاراگلايدر گرفته تا جت اسکي و کاياکسواري هم بدشان نمي آيد، اما فارغ از هياهوي جذابيت هاي تورهاي درشت تبليغ سواحل مديترانه و جزاير قناري در نشريات، اصلاً نه، همين کيش و قشم و مناطق آزاد، «راهي نور» شدهاند .
بايد پذيرفت، رنگ و لعاب اين تبليغات، چشمها و اذهان را درگير خود کرده است اما اين نکته واضح و مبرهن است که کاروان هاي راهيان نور، اين دانشگاههاي معرفت ساز بيرقيب، همه ساله با استقبالي بينظير، پذيراي نسل هاي سوم و چهارم انقلاب هستند.
اين کاروانها، نه ويزاي شينگن مي خواهد، نه جواز و ويزا و نه موافقت سفارتخانه. ليدر تور هم دارد، که اينجا به «راوي» معروف شده و اتفاقاً از زخم خورده هاي همين آب و خاک است .
همچنين، بسيارند دلباختگاني که قباي خدمت تن کرده و با خدمت رساني به زائران بدنبال کسب فيض گمنامي مي باشند .
اين مسير کماکان در اسفند و فروردين، چشم به راه و پذيراي زائران و البته آقازاده هاست ! اما آقازادههايي که حسرت يک هم آغوشي با پدر شهيدشان را با خاک هاي رملي جنوب نجوا مي کنند .
جذابيت راهيان نور را زماني درک خواهي کرد، که با کاروان نوجوانان مقطع راهنمايي و دبيرستاني، مناطق جنگي را مرور کني و با کوچکترين روايت، شاهد اشک هاي بي اختيارشان باشي.
پادگان دوکوهه، پشت ساختمان هاي گردانها، شاهد نمازهاي شبانه و نجواهاي عاشقانه باشي و با غروب طلائيه، مسير حسرت شان تا افق را دنبال کني.
آخر نوجوان 13 ساله را چه به اينجا ؟ اين روزها هم قد و قوارههاي او، خوراک تغذيه شبکههاي اجتماعي شدهاند، سبک زندگي غربي، خداحافظي با اخلاق و حيا! علت حضورش در راهيان را که ميپرسي، در ميگويد:
نمي دانم در اين جبهه جنگ نرم، دنيازده خواهم بود، يا شهيد مي شوم !
اين پرسش به الحان مختلف، تاکنون اذهان عموم فعالان عرصه فرهنگ مقاومت و پايداري را به خود معطوف ساخته است که، نقطه اتصال نسل سوم انقلاب با آرمانهاي اسطوره هاي فرهنگ دفاع مقدس چيست يا در مقاطع مختلف تاريخي چه مي تواند باشد؟ فارغ از استدلال هاي عقلي و منطقي که براي دفاع از خاک و ناموس وجود دارد، بنظر مي رسد تبيين اين فرهنگ نيازمند ميانبر و به تعبيري تيرخلاص باشد که با ادبيات گفتاري و شنيداري قابل درک و لمس نیست.
تعابيري مانند: تخريبچي، معبر بازکن، داوطلب ميدان مين و امثالهم، صرف يک تعريف رايج در کتب درسي، براي اين نسل بازگو شده. که يکي از رسالتهاي معنوي سفر زيارتي راهيان نور عبور دادن زائرين از محورهاي عملياتي، تشريح اهداف دشمن، امکانات و تجهيزات پيشرفته نظامياش، همچنين مظلوميت فرزندان اين خاک در تنگهها، هورها، کانالها و دشت هاي بي سرپناه است که وجب به وجب آنها آغشته به پوست و گوشت و خون جواناني است که تربيت يافته مکتب عرفان ولي فقيه زمان خود، حضرت امام خميني(ره) بودند .
قطعاً، يکي از بهترين طرق انتقال معاني عالي فرهنگ جهاد و شهادت، ادراک از طريق حواس ميباشد، گاهي نياز هست براي درک خاطره تلخ يک عمليات شبانه، کنار اروند بايستي و صحنه غرق شدن مظلومانه غواص مجروح را از زبان همرزمش بشنوي و با اشک هاي او همنوا شوي .
يادآوري اين نکته شايد پاسخگوي برخي شبهات باشد که، در ميان طيف هاي بي تفاوت به نظام هم، تهييج حس غرور و غيرت، حداقل اثر وضعي همراهي با اين کاروانها بشمار مي آيد.
- خوب که گوش مي کنم، انگار هنوز هم کسي پاي اتوبوس صدا مي زند: اهواز، انديمشک دو نفر،
هنوز هم مادري، پاي اتوبوس راهيان نور، غرق بوسه مي کند، نوجواني را که برخلاف مادر سي سال پيش، اطمينان به بازگشتش دارد ،
هنوز هم قرآن و اسپند چاشني بدرقه است و يک کوله بار، به همراه جيره يک وعده نان و پنير و خرما که مادر، به عشق فرزندش پيچيده است، و نوجوان سفر اولي، چنان محکم خود را به صندليها ميفشارد، مبادا مادر پشيمان شود از امضاي پاي رضايتنامه.
در همين اتوبوس اما، روايتگري، خود را در آئينه چشمان اين راهيان، همان نوجوان گريزپا ميبيند که با دست بردن در شناسنامهاش ميخواست خود را زودتر از همرزمان به خدا برساند.
انتقال مباني فرهنگ و همسو سازي نسلها در اين بين نيز اقدامي جهادي بشمار مي آيد، از خاطرم گذشت اقدام خاطره انگيز و بديع قاضي شعبه ششم دادگاه عمومي بوشهر (حسين خاتمي)، که در حکمي جالب، به جاي حبس و شلاق، حکم بازديد از مناطق جنگي را بدليل اثر رواني و تربيتي صادر کرده بود که دست برقضا تقديرش در سفر عتبات عاليات وي را در انفجار تروريستي بمب در کاظمين، به ياران شهيدش متصل کرد .
در هر حال از رفتهها، دانشآموز و طلبه و دانشجو تا بازاري و کارمند که بپرسي، اذعان خواهند داشت: جاذبههاي شوق برانگيز صبحگاه دوکوهه، غروب شلمچه، شقايقهاي خونين فکه و شيدايي نيزارهاي مجنون، هيچکدام را به روزمرگي، تشويش و اضطراب روزهاي شهر نخواهند داد .
و همين خاطرات شيفتگي، رفتهها را وامي دارد به گاهشماري اين ايام و سرودن دلواژه هايي چنين:
باز آمــــدم و در برابر عظمت ِ روح ِ بلندتـــان، تمام قــد ايستادم ،
دست بر سينه، سر فرود ميآورم و سلام مي دهم به ارواح ِ پاکتان ،
السـلام عليک يا انصار ابیعبدالله...
اينجا، زمانی اينقدر ساکت و خاموش نبـــود
پس کجا هستيدای ميزبانان؟!
اينجا هميشه اينقدر ساکت و بیصداست ؟!
برخيزيد و به استقبال ِ ما آييـــد ،
بياييد ببينيد، من بر ســـر آن عهدی که با شما بسته ام، همچنان، مــانده ام ...
باز آمدم ... با همــان لباسهايم ،
هنوز تحويل ِتدارکات ندادهام اين لباسهای خاکیام را. . .
آن روز که پا به پای شمـا مي جنگيـدم، باور نداشتم روزی قرار است روايت کنـم رفتنتـانرا...
آی شهـــدا ! به داد ِ ما برسيد. . .
اين روزها، نمـــی دانم چـــرا دلم بيشتـــر شور ميزند ... !!!
قرار نبود در کوچه پس کوچههای آلوده ی شهر، رها شوم، قرار اين نبود که دنيازده شوم ...
چقدر سرگرم ِ کودک ِ درون ِ خويش شده ام و غافل ماندم از شناسنامه هايي که، با دست بردن به تاريخ ِ تولدشان، آنها را به خـــــدا رساند.
اللهم ارزقنا شهادة فی سبيلک
مهدی آذرسرا