آزادی حقیقی انسان(پرسش و پاسخ)
پرسش:
آزادی حقیقی انسان چیست و چگونه در جامعه محقق میشود؟
پاسخ:
تعریف آزادی
آزادی یعنی اینکه انسان از قید و بندهایی که جلوی رشد و تکامل و فعالیتهای او را به سوی کمال میگیرد، رها باشد. به جز جمادات که احتیاجی به آزادی ندارند، جانداران اعم از گیاهان، حیوانات و انسانها احتیاج به آزادی و فضای باز دارند و اینکه مانعی برای رشد و فعالیتشان نباشد. بنابراین انسان چه از جنبه فردی و چه از جنبه اجتماعی چون یک موجود متکامل، بالنده و مترقی و رو به کمال است احتیاج دارد که در مقابلش مانعها و سدهایی وجود نداشته باشد، تا بتواند راه تکامل خودش را طی کند.
ارکان آزادی
به طور کلی آزادی دو رکن اساسی دارد که یک رکن آن سلبی و رکن دیگر آن ایجابی است. به تعبیر دیگر یکی فصل است و یکی وصل، و یکی عصیان و تمرد است و یکی تسلیم و انقیاد، و این دو رکن توأمان با یکدیگرند و تفکیکناپذیر. تجلی این دو رکن در عبارت «لااله الا الله» بخوبی نمایان است. اگر فقط عصیانگری و پرخاشگری باشد و تسلیم و انقیادی در مقابل یک سلسله مبانی و اصول الهی نباشد، هرج و مرج است. از طرف دیگر اگر انسان فقط تسلیم محض باشد بدون عصیان و تمرد که تسلیم امر خدا هستم اما تسلیم امر غیرخدا هم هستم، تسلیم نفس اماره هم هستم، تسلیم طاغوت و شیطان هم هستم. آن هم آزادی که اسلام میخواهد نیست. فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله (بقره- 256)
آزادی اسلامی
آزادی تنها شعار و حماسه نیست، تنها زنده باد و مرده باد نیست، تنها دم از آزادی زدن نیست. آزادی یک سلسله اصول و مبانی عقلانی و وحیانی دارد. تا آن اصول و مبانی در روح انسان جایگزین نشود و تا آن فرمول و نقشه راه الهی در روح انسان و در اجتماع پیاده نشود، آزادی فقط حرف و لفظ است. و این از نوع آزادی میشود که غربیها در دنیا اعلام میکنند. آزادی میگویند برای سلب آزادی. آزادی میگویند و در زیر نام آزادی اسارت و بردگی است. به تعبیر دیگر آزادی آنها رهایی مطلق از هر گونه قید و بند است، که این عین اسارت و بردگی است.
انواع آزادی
آزادی بر دو قسم است و تا هر دو قسمش در جامعه تحقق پیدا نکند آزادی به معنی واقعی در جامعه بشری هرگز وجود پیدا نمیکند. هر دو قسمش هم وابسته به هم و توأمان با یکدیگر است، آنها آزادی معنوی و آزادی اجتماعی هستند. آزادی معنوی یعنی اینکه انسان در درون خودش موجودی آزاد باشد. گاهی آزادی انسان از ناحیه درون خودش سلب میشود، یعنی انسان در اثر اینکه معتقد به یک سلسله خرافات و تعصبها و تحجرهای بیمنطق میشود، فرشته عقل او در درون تن انسان محبوس و مغلوب باقی میماند. از طرفی در انسان یک قوه متعالی وجود دارد که اسم آن اراده انسانی یا اراده اخلاقی است، که به موضوعات متعالی تعلق میگیرد. به هر اندازه که انسان وابستگیهای حیوانی و شهوانیاش اعم از جاه و مقام، زن، پول و ثروت و تجملات و.. زیاد باشد به همان میزان از اراده انسانی و اخلاقی او شامل: هدایت و سعادت بشر، کمک به فقرا و همنوع و تعاون و یاری رساندن و... کاسته و ضعیف و ناتوان میشود. پس انسان گرفتار جهالت و خرافات و تعصبها و تحجرها و شهوتپرستیها و وابستگیها حیوانی هرگز آزادی معنوی و عقلی ندارد. روحش واقعا محبوس است خودش هم نمیداند. قرآن کریم اساسا اینها را اسارت، بردگی و بندگی مینامد: «افرایت من اتخذ الهه هواه» آیا دیدی آن کسی که هوای نفس خودش را معبود خود گرفت؟(جاثیه - 23) یعنی بنده هوای نفس خود شد. علی(ع) میفرماید: این دنیا بازار خرید و فروش است. انسان وقتی در این بازار میآید، یکی خودش را میفروشد و میرود و یکی خود را میخرد و آزاد میکند.(نهجالبلاغه - حکمت 133) اشتباه غرب این است که میخواهد آزادیهای اجتماعی را تامین کند ولی بشر سودجو و هواپرست و بنده نفس خودش باقی بماند و اسارات معنوی داشته باشد، یعنی اراده انسانی و اخلاقی نداشته باشد ولی در عین حال آزادی اجتماعی داشته باشد، چنین چیزی محال است. زمانی که انسان از شهوات خودش، از خرافاتش، از تعصب و تحجرش از وابستگیهای پست و تعلقات حیوانیاش آزاد گردد، آنگاه چنین بشری شایستگی آزادی اجتماعی پیدا میکند. اما انسانی که روز به روز در فساد و فسق فجور غرقه میشود محال و ممتنع است که به آزادی اجتماعی برسد. آزادی اجتماعی یعنی رهایی از قیود، محدودیتها، اختناقها، سختگیریها و مانع ایجاد کردنهایی که افراد بشر خودشان برای خودشان به وجود میآروند. قرآن کریم میفرماید: «ولایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»(آلعمران - 64) یعنی استعمار، استثمار و استعباد ممنوع و کسی حق ندارد دیگران را بنده خود بگیرد و دسترنج آنها را به خود اختصاص دهد و او را استثمار کند. ریشه بردگی و اسارت اجتماعی عمدتا دو چیز است: یک ریشه در وجود آن کسی است که سلبکننده آزادی است و اسارت را به وجود میآرود، و ریشه دوم در وجود آن کسی است که تن به ذلت و اسارت میدهد. اسلام با هر دو عامل مبارزه کرده است. البته ریشههای دیگری هم دارد که خود اجتماع و ساختارها و مقررات اجتماعی باشد، یعنی تمرکز قدرت و ثروت که اسلام با این هم مبارزه کرده است. اسلام تنها به ظالم نمیگوید ظلم نکن بلکه به مظلوم هم میگوید: تن به ظلم نده و قیام کن و حقت را بگیر!