kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۵۷۰۲
تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱۳۹۹ - ۲۰:۱۱

با خورشید انقلاب(خاطراتی از رهبر معظم انقلاب)



همت بلند از دوران بلوغ
یک‌بار ما خدمت حضرت آقا بودیم و اجازه داشتیم که سؤال کنیم. یکی از حاضرین سؤالی پرسید که ما رویمان نمی‌شد بپرسیم و یا پرسیدن آن سخت بود. پرسید حضرت آقا اصلا شما فکر می‌کردید رهبر بشوید؟ مثلا دوازده یا سیزده سالتان بود و در مدرسه علمیه‌ای در مشهد داشتید درس می‌خواندید اصلا می‌توانستید تصور کنید که یک روزی شما رهبر می‌شوید؟ ایشان قدری فکر کردند بعد فرمودند اگر اجازه می‌دهید به شما جوابی بدهم که سال‌ها پیش به دوستم دادم. (این دوست حضرت آقا مرحوم شده‌اند و شاید صلاح نباشد در این جلسه نامش را ببریم و حالا که خاطره را بیان کنم علتش را می‌فهمید)
ایشان گفتند: من در مدرسه (اگر اشتباه نکنم) سلیمان‌خان مشهد داشتم درس می‌خواندم، روزها می‌رفتیم درس و شب‌ها باید درس فراگرفته را مباحثه می‌کردیم. روزی یکی از نکات درس را من متوجه نشده بودم. هرچه تلاش می‌کردم متوجه نمی‌شدم، در حجره مرتب می‌رفتم چپ و راست و شرق و غرب. هرچه می‌خواندم باز متوجه نمی‌شدم، هم حجره‌ای ما آن شب نوبتش بود که شام درست کند، یک مرتبه عصبانی شد و گفت: آقا سید علی آقا، بگیر بنشین دیگه، چکار دارید می‌کنید، هی می‌روید این طرف هی می‌روید آن طرف. این املت از دهان افتاد. خب یک مطلب را نفهمیدید دیگه، من هم نفهمیدم، هیچ‌کس توی کلاس نفهمید، هیچ‌کس سر درس نفهمیده است. اصلا در این مدرسه سلیمان‌خان چند نفر قرار است بعدا معمم بشوند؟ چند نفر از آن معممین قرار است بعدا در آن لباس باقی بمانند. (چون قضایای رضاشاه پیش آمده بود و یک چنین تصوراتی هم بود) چند نفر ما اگر در لباس روحانیت باقی ماندیم می‌توانیم امام جماعت مسجد سرکوچه بشویم؟ چند نفر ما اصلا مجتهد می‌شویم؟ چند نفر ما می‌خواهیم مرجع بشویم؟ که اصلا واجب باشد ما این مسئله را بدانیم؟ کسی به ما کاری ندارد که الان شما به جای اینکه شامت را بخوری هی می‌روی این طرف، هی می‌روی آن طرف و می‌گویی این مسئله را نفهمیده‌ام!
 حضرت آقا فرمودند: من یک جوابی به آن دوستم دادم که امروز همان جواب را به شما می‌دهم. من آن زمان تازه بالغ بودم و قبل از بلوغ، نماز می‌خواندم و هر روز در قنوت نمازم این دعا را می‌خواندم: «اللهم اجعلنی مجدد دینک و محیی شریعتک»(خدایا مرا تجدید‌کننده دینت و احیاگر شریعتت قرار ده) و بعد‌ اشاره کردند به ما که نرسیدیم به آنجاها، ما دوست داشتیم به جاهایی برسیم اما نرسیدیم. و این خیلی برای ما شیرین بود که آدم یک آرزویی قبل از بلوغش داشته باشد که بعد از هزار اتفاق عجیب در عالم، یک روزی بعد از اینکه رهبر شدند تازه بگویند ما به آن آرزو نرسیدیم.
* رضا امیرخانی- در شبستان خاطره‌ها - khamenei.ir