kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۳۴۷۰
تاریخ انتشار : ۲۶ آبان ۱۳۹۹ - ۲۰:۳۹

فارقلیط کیست؟



  مرحوم فخرالاسلام، مؤلف کتاب «أنیس‌الاعلام»، ابتدا یکى از کشیش‌های بزرگ و معروف مسیحى بود، اما پس از مدتى پى به حقانیت اسلام برد و چون مردى آزاده بود، مسلمان شد و چند کتاب نیز در رد مسیحیت و یهود نوشت.
او مقدمات مسلمان شدن خود را چنین تعریف مى‌‌کرد:
وطن من ایران (ارومیه) است، پدرانم همگى کشیش و از علماى مسیحى بودند.
از ابتداى جوانى، شوق تحصیل علوم دینى را داشتم، بنابراین سرگرم علوم دینى شدم و کم‌کم مدارج علمى را طى کردم، تا اینکه کوچ کرده و خود را به کلاس درس استاد بزرگ مسیحی رساندم.
در مجلس درس او چهارصد نفر شرکت داشتند و من در میانشان از هوش و استعداد بیشترى برخوردار بودم، به همین دلیل مورد علاقه استاد بزرگ مسیحی شدم، به‌طوری‌ که تنها کسى بودم که اجازه ورود به حرم استاد را داشتم.
روزى به مجلس درس استاد بزرگ مسیحی رفتم، او نیامده بود، گفتند امروز استاد مریض ‍ است و نمى‌‌آید، شاگردان، خودشان بحث مى‌‌کردند.
صحبت راجع به کلمه «فارقلیط» بود که این لفظ در «انجیل» آمده است، هر کس آن را طورى معنى مى‌‌کرد و چیزى مى‌‌گفت.
من به دیدن استاد رفتم، او در بستر افتاده بود، گفتم:
به مجلس درس رفتم، شما نیامده بودید، از این ‌رو به دیدنتان آمدم.
استاد پرسید: در نبودن من هم، مباحثه برقرار بود؟
گفتم: آرى، در مورد کلمه فارقلیط بحث مى‌‌کردیم عده‌‌اى مى‌‌گفتند به معنى تسلیت‌دهنده است، حضرت عیسى فرموده است: «من مى‌‌روم و پس از من فارقلیط مى‌‌آید».
استاد گفت: هیهات، هیچ‌کس خبر از معنى آن ندارد.
تا این جمله را گفت، من که شیفته جمال بودم، دامنش را گرفتم و از او خواستم که معنى این کلمه را به من بگوید. او گفت: صلاح نیست، زیرا اظهار معنى آن براى تو و من ضرر دارد».
من اصرار کردم و او را سوگند دادم، پاسخ داد:
من این کلمه را به تو مى‌‌گویم، به شرطى که تا وقتى من زنده‌ام آن را فاش نکنى.
من پذیرفتم. او گفت: این کلید را‌ بردار و آن جعبه را باز کن، در آن، جعبه‌ای قرار دارد، آن را هم باز کن، در آن کتابى به زبان «سریانى» وجود دارد که هزاران سال قبل نوشته شده است؛
 وقتى کتاب را برداشتم، گفت: فلان صفحه را بیاور، آن صفحه را پیدا کردم، دیدم راجع به کلمه فارقلیط بحث کرده است و گوشه‌ای نوشته؛ «فارقلیط همان حضرت محمد(ص) است.»
پرسیدم: این محمد(ص) کیست؟
استاد پاسخ داد: همان کسى که مسلمانان او را پیامبر مى‌‌دانند.
گفتم: پس مسلمانان بر حق هستند؟
گفت: آرى
پرسیدم: پس چرا شما حق را ظاهر نمى‌‌کنید؟
استاد بزرگ مسیحی گفت: افسوس که من در آخر عمرم به این راز پى بردم، اما اگر آن را اظهار کنم، حکومت مرا مى‌‌کشد، به هر کجا روم، حتى در میان مسلمان‌ها حکومت مرا پیدا مى‌‌کند و به قتل مى‌‌رساند، صلاح من سکوت است، ولى تو جوان هستى، مى‌‌توانى فرار کنى و بروى.
دستش را بوسیدم و از او خداحافظى کرده و همان روز به راه افتادم، تا اینکه وارد شهر شام شدم، لطف خدا شامل حال من شد، مرا به یکى از علماى شیعه معرفى کردند.
به دست او اسلام آوردم و صرف و نحو و منطق و معانى بیان را خواندم، سپس به نجف ‌اشرف رفتم و خدمت «سیدکاظم یزدى» و «آخوند خراسانى» به مرحله اجتهاد رسیدم، پس ‌از آن براى زیارت آرامگاه حضرت امام رضا(ع) به ایران رفتم.
در تهران خبردار شدم که مسیحیان چند کتاب در رد اسلام نوشته‌‌اند، خداوند به من توفیق داد که چند کتاب در رد آنها بنویسم و تهمت‌هایشان را پاسخ دهم.
مرحوم فخرالاسلام، بیست جلد کتاب با بیانی شیرین و لذت‌بخش نوشته است. به‌راستی‌ که این تایید الهى در نصرت اسلام است که یک نفر همه تبلیغات مخالفان را باطل کند.
* تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۱۴۹، با ویرایش