kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۰۵۰۰
تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۳۹۹ - ۲۰:۰۳
روایتی از سفرهای پرفراز و نشیب کربلا در ادوار گذشته

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها





فاطمه زورمند
از روزی که نام جابر بن عبدالله انصاری به‌عنوان اولین زائر قبر امام حسین(ع) در اربعین شهادت آن حضرت در تاریخ ثبت شد، تا به امروز، همواره محبان و شیفتگان در هر شرایط و با هر زحمت و مشقتی، خود را به آن بارگاه نورانی رسانده و در برابر آن ساحت مقدس عرض ارادت کرده‌اند.
زیارت کربلا همواره برای شیعیان یک رویای شیرین است، که اگر محقق شود شوری شگرف در وجودشان رسوخ می‌کند و اگر وصال میسر نشود رفتگان با خاطرات و جاماندگان با تعاریف وصل یافتگان به تصویرسازی و تجسم آنات خوش محبوب دل‌خوش می‌کنند.
اربعین امسال، حکایت جدایی و فراق است. بلایی که به جان بشر افتاده مرزها را سد کرده تا مانع شود از رسیدن جانهای واله به جانانشان.
در این دوری چه درس‌های بزرگی نهفته است؟ خدا می‌داند، سال‌ها بدون دغدغه کوله بار سفر را می‌بستیم و رهسپار طریق الحسین(ع) می‌شدیم؛ نه فکر آب بودیم، نه نان و نه دنبال جای خواب می‌گشتیم. سرخوش و مست سوار بر موج، فوج فوج به ارض مقدس وارد می‌شدیم و فاتح و فارغ برمی‌گشتیم لبریز از انرژی معنوی برای سال پیش رو اما به یکباره ویروسی بی‌مقدار که به چشم هم نمی‌آید کل معادلات ما را بر هم زد و ما ماندیم و کاسه خالی چه کنم. و روزهایی که از پس هم می‌آیند و می‌روند و پایی که در گل مانده.
اما در دل تاریخ و گذشته که سفر کنیم می‌بینیم که این راه هیچ‌گاه برای مدت زمان زیادی سهل‌الوصول نبوده است و همواره عشق حسین چون دُر کمیاب و مصداق که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها بوده است.
این روزها که دل‌ها بی‌تاب جستن راهی برای رسیدن به طریق الحسین است شنیدن داستان و روایت افرادی که در ادوار گذشته به سختی راهی این سفر عظیم شده‌اند خالی از لطف که نیست بلکه بسیار آموزنده و امیدوار‌کننده است.
«زیارت عتبات» در برهه‌های مختلف با مسائل خاص خود مواجه بوده است و هرکدام از این زیارت‌ها چه برای اربعین چه برای مناسبت‌های دیگر ایام الله ویژگی‌هایی داشته که شرح این سفرها را بسیار شیرین و عبرت آموز می‌کند.
«کریم اسدزاده» کارمند آموزش و پرورش خوزستان روایتگر ماجرای زیارت خود و دوستش «حجت‌الاسلام عبدالرحمان نواصری» در یکی از این برهه‌های حساس است.
 داستان کریم و رفیقش، روایت دو جوان دلداده اباعبدالله است که چند ماه پس از سقوط صدام و حزب بعث در عراق، هوایی حرم سالار شهیدان می‌شوند و به هر دری می‌زنند تا وارد خاک عراق بشوند؛ برای رسیدن به قبله عشق رنج و خطر یک سفر سخت را به جان می‌خرند، هر چند که هر سختی برای وصال بسی شیرین و گواراست اما شرایط کشور همسایه عادی نبود و نیروهای چندملیتی بر عراق حاکم بودند؛ در کل اوضاع در عراق به سامان نبود و امنیت، محلی از اعراب نداشت و همین موضوع زیارت عتبات را بسیار دشوار می‌کرد.
اوایل بهمن 82 کریم هفت ماه است که از سربازی آمده و در یک مغازه پخش ظروف، کاری برای خودش دست و پا کرده است، چند روز مانده به روز عرفه؛ شب‌ها تا دیروقت با بچه‌های مسجد دور هم جمع می‌شوند، تا اینکه یک شب زمستانی خبر می‌رسد که چند تن از بچه‌های مسجد قصد عزیمت به کربلا را دارند.آتش‌اشتیاق در وجودش زبانه می‌کشد؛ با یکی از رفقای صمیمی- عبدالرحمان-  به درب منزل یکی از زائران می‌روند و بعد از سلام و احوالپرسی، از او می‌پرسند از چه طریقی این سفر را مهیا کرده‌اید؟ که متوجه می‌شوند «سردار سید حمید تقوی فر»_شهید مدافع حرم_ که آن موقع فرمانده سپاه قدس در عراق بود هماهنگی و مقدمات سفرشان را فراهم کرده؛ با شنیدن این مطلب به حکم هم محله بودن با «سردار تقوی‌فر» بارقه‌های امید در دلشان روشن می‌شود و می‌گویند که آنها هم قصد دارند در این سفر حضور داشته باشند؛ اما در کمال ناباوری با مخالفت دوستانشان مواجه می‌شوند. به این دلیل که سفر دشوار و سن کریم و دوستش از آنها کمتر و مسئولیت بردن آنها به این سفر زیاد است. خلاصه هرچه می‌زنند به در بسته است و رفقای مسجدی زیربار این مسئولیت  نمی‌روند.
کریم که سری پرسودا دارد و لبریز از غرور جوانی است؛ نمی‌خواهد و نمی‌تواند با این جواب منفی دست از تلاش بردارد؛ قصد کرده که عرفه کربلا باشد؛ در راه بازگشت سکوتی سنگین فضا را فراگرفته است. کریم به یکباره سکوت را می‌شکند و می‌گوید:» پول داری؟» عبدالرحمان که متعجب است جواب می‌دهد:» بله «و او می‌گوید:«خودمان می‌رویم» و تعجب عبدالرحمان همچنان ادامه دارد، کریم روی تسلط عبدالرحمن به زبان عربی هم حساب کرده است چون او عرب است و همین امتیاز اقلا بخشی از مشکلات این سفر را هموار می‌کند.
کریم 60 هزار تومان پول دارد و قرار می‌گذارند، عبدالرحمان هم که طلبه است همین مقدار پول جور کند و با هم راهی سفر عشق بشوند. ساک‌هایشان را می‌بندند و شب را در مسجد می‌خوابند و صبحگاهان بر اتوبوسی که مقصدش مرز مهران بود سوار می‌شوند. به مقصد اول یعنی  مهران می‌رسند، دو جوانی که هیچ جا را بلد نیستند؛ به دنبال سردار تقوی‌فر می‌گردند چون از رفقایشان شنیده بودند در مرز مهران دفتر دارد. خیلی پرس و جو می‌کنند ولی موفق به دیدن او نمی‌شوند؛ بعد از کلی معطلی به سربازهای مرز می‌گویند ما می‌خواهیم به زیارت کربلا برویم و با سردار تقوی آشنایی داریم و ازاین صحبت‌ها، اما آنها مرزداران نیروهای سپاه قدس‌اند و کار با آشنابازی حل نمی‌شود؛ تا نامه نداشته باشند اجازه عبور از مرز را نمی‌دهند.آنها که صحبت‌هایشان راه به جایی نمی‌برد
برمی‌گردند.
کمی‌آن طرف‌تر ماشین‌های سواری و مسافرکش‌ها ایستاده‌اند، کریم و رفیقش به سراغ آنها می‌روند و از آنها راه و چاه رفتن به عراق را می‌پرسند. راننده می‌گوید عمویی دارد که می‌تواند آنها را ببرد.
به خانه این هموطن «کرد» در یکی از روستاهای اطراف مهران می‌روند، هر چند که ناآشنایی به همه چیز تا حدودی‌ترس در دلشان انداخته ولی دل را به دریا زده و وارد خانه آن مرد غریبه می‌شوند. چند ساعتی به تنهایی در این خانه روستایی در فضایی ابهام آمیز می‌گذرد تا اینکه سر و کله چند خانواده دیگر پیدا می‌شود؛ صاحب خانه می‌گوید: بخوابید چون شب باید راه زیادی را پیاده برویم! کریم و عبدالرحمان عصر بود که خوابیدند، شب هنگام که بیدار شدند خانه مملو از جمعیت بود، ایرانی، افغانی و... یعنی همه اینها زائر کربلایند؟
میزبان شام را می‌آورد و اعلام می‌کند موعد حرکت ساعت 12 شب است؛ ساعت موعود فرارسید، زن و مرد، پیر و جوان سوار بر نیسان شدند؛ ماشین از میان روستا گذر می‌کند و وارد جاده خاکی می‌شود، همه جا تاریک تاریک است و معنای ظلمات را می‌شود به ملموس‌ترین شکل ممکن درک کرد. قطعا راهی سفری ناشناخته شدن بیم و هراس بسیاری دارد و تمام این لحظات با انبوهی از سؤالات بی‌پاسخ و افقی نه چندان روشن برای کریم و عبدالرحمان می‌گذرد.
همچنان نیسان در تاریکی شب در جاده‌ای خاکی در حال حرکت است و هیچ جنبده‌ای به چشم نمی‌خورد، به ناگاه ماشین می‌ایستد و همه را پیاده می‌کند، کمی‌دورتر چند مرد چراغ به دست دیده می‌شوند، نزدیک‌تر می‌روند، باورکردنی نیست، جمعیتی قریب به هزار نفر آنجا بودند؛ آن همه آدم آنجا چه می‌کردند؟ یعنی همه زائر کربلایند؟
هر دسته یک بلد داشت؛ در واقع اینجا محل قرار و تجمعشان بود، کردهای راه بلد
دسته دسته زائرین را تا این محل می‌آوردند و تحویل بلدهای بعدی می‌دادند و بازمی‌گشتند؛ بلدها با لباس کردی، چراغ قوه به دست پیش‌دار قافله می‌شدند و مردم هم دنبالشان راه می‌افتادند و همه با هم حرکت می‌کردند. به جرات می‌توان گفت هیچ‌کدام نمی‌دانستند کجا می‌روند و یا چه اتفاقی قرار است برایشان پیش بیاید، حتی وسیله ارتباطی مثل موبایل هم نبود که کسی بتواند با جایی در ارتباط باشد. در واقع همه خود را به خدا و آقایی که به قصد زیارتش از خانه خارج شده بودند سپرده بودند.
 در سرمای زمهریر زمستان تا دم دمای صبح پیاده‌روی کردند. از تپه‌ها بالا و پایین رفتند.نیمه‌های شب بود که در آن تاریکی وهم‌انگیز چند نفر چراغ به دست مسلح جلویشان سبز شدند، بلدها تا آنها را دیدند جمعیت را متوقف کردند؛ آنها می‌دانستند جریان از چه قرار است، گفتند شما بمانید، ما جلو می‌رویم و با آنها صحبت می‌کنیم؛ بلدها جلو رفتند و مکالماتی به زبان کردی میانشان رد و بدل شد و گویا با توافقی سروته قضیه هم آمد، راهزنان حاضر شده بودند در قبال دریافت پول اجازه عبور بدهند، راهزنان در واقع قاچاقچیانی بودند که می‌دانستند زائران از این راه به‌صورت مخفیانه‌تردد می‌کنند به همین خاطر برای گرفتن باج راهشان را سد می‌کردند؛ بعد از عبور از مهلکه جمعیت به راه خود ادامه می‌دهد، هوا گرگ و میش است که جاده‌ای از دور پدیدار می‌شود. روستایی در نزدیکی شهر بدره است، ماشین‌های عراقی به تعداد زیاد ایستاده‌اند، گویا ساعت‌ها منتظر
بوده‌اند؛ می‌دانند که اینجا محلی است که بلدها زائرین را می‌آورند.از آب نهری که از روستا می‌گذشت وضو گرفتند و نماز صبح را خواندند؛ راننده‌ها فریاد می‌زدند: نجف، کربلا، کاظمین... سوار ون‌ها و سواری‌های عراقی شدند و هر کسی راه خود را گرفت و به سمت قبله عشاق روانه شد.
چهار پنج ساعتی با ماشین در راه بودند تا به کربلا رسیدند، به مغناطیس عاشقی، به آرزوی دیرینه، به قبله عاشقان، مقابل حرم حضرت عباس(ع) قرار می‌گیرند، حرم پر از خاک و خلوت است و خبری از زرق و برق و امکانات امروزش نیست. و این بزرگ‌ترین شعف و عجیب‌ترین لحظه‌ای است که منتظرش بودند.
کریم و عبدالرحمن در کربلا خانه‌ای پیدا و درخواست جا می‌کنند؛ ولی تمام اتاق‌ها پر شده است. صاحب خانه می‌گوید: جا ندارم، فقط آشپزخانه خالی است که کریم و رفیقش آن را در هوا می‌قاپند و با شبی پنج هزار تومان آنجا را اجاره می‌کنند.
* * *
اولین عرفه‌ای است که صدام ساقط شده؛ طنین نوای جان بخش دعای عرفه در
بین‌الحرمین طنین انداز می‌شود، آن سال مراسم عرفه کربلا مستقیم از صدا و سیما پخش شد.
مداحان معروف ایرانی. هر شب در
بین‌الحرمین برنامه داشتند. نیمه شب‌ها هم، نوای مداحی قطع نمی‌شد، این طرف «علیمی»، آن طرف «نریمان»
تمـوم مردم دنیـا ما را می‌خونـن دیوونه
آره ما دیوونه هستیم بی‌خیال این زمونه
وخلاصه بزم عاشقان تازه جان گرفته بود، غم سال‌ها فراق و دوری از معشوق را با سیل‌اشک می‌شستند و دل‌ها را جلا می‌دادند.البته
بین‌الحرمین مثل امروز نبود؛ یک خیابان آسفالت بود و دو طرف آن دست‌فروش‌ها و میوه فروشها حضور داشتند.اما برای آنان چه فرقی می‌کرد، سنگ باشد یا خاک، سرد باشد یا گرم، آنها سر از پا نمی‌شناختند.
کریم و شیخ که حالا زیارت حرم ثارالله و علمدارش آبی بر عطششان ریخته ماشینی را دربست کرده و عازم زیارت کاظمین می‌شوند، به نزدیکی بغداد که می‌رسند قدم به قدم ایست بازرسی نیروهای
چندملیتی است.
 هر یک کیلومتر یکی دوتا‌تانک خارجی ایستاده، سامرا کاملاً بسته و عبور و مرور ممنوع است. از کربلا که خارج شدند مخصوصاًً در بغداد آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها با‌تانک وسط خیابان‌ها ایستاده بودند.
نجف و کوفه دست نیروهای مقتدا صدر است و با اسلحه نگهبانی می‌دهند ولی کسی را تفتیش نمی‌کنند؛ فقط اوضاع را تحت نظر دارند؛ به همین خاطر خبری از آمریکایی‌ها در نجف نیست، در کربلا هم خیلی خبری از خارجی‌ها نبود.
بعد از بازگشت از کاظمین راهی خانه پدری در نجف می‌شوند؛ همانجا که هر شیعه علوی احساس آسودگی و فراقت می‌کند، زیارت حضرت امیر(ع) که تمام می‌شود به سمت کوفه روان می‌شوند. حیاط مسجد کوفه خاکی و خبری از سنگفرش‌های سفید و زیبای کنونی نبود؛ روزی که آنها به مسجد کوفه رسیدند باران می‌بارید و حیاط مسجد کاملاً گل شده بود و همه زائران پاهایشان تا مچ در گل فرو می‌رفت، خانه امام علی(ع) هم گلی و محجور بود و این نشان می‌داد زمان حکومت صدام نهایت بی‌توجهی به اعتاب مقدسه صورت گرفته است. از رو‌به‌روی مسجد کوفه تا درب خانه امام علی(ع) و آرامگاه میثم تمار تماما بازارچه دستفروش‌ها بود و خبری از نظم و نظافت نبود و بساطی‌ها و میوه‌فروشی‌های کپری آنجا جولان می‌دادند.
زیارت شش گوشه که روزی آرزویی دست نیافتنی بود میسر شده بود و دو رفیق خدا را بابت این نعمت شاکر بودند.
* * *
برای بازگشت از کربلا سوار بر ون می‌شوند و دوباره به سمت بدره حرکت می‌کنند؛ به خروجی گیت مرز عراق می‌رسند؛ این قسمت از مرز عراق دست اوکراینی‌ها بود، سربازهای عراقی هم ایستاده بودند ولی عملاً هیچ کاره بودند. اوکراینی‌ها همه را نگه داشته و فقط به آنهایی که گذرنامه داشتند اجازه عبور می‌دادند، جمعیتی بیش از هزار نفر پشت مرز جمع شده بودند؛ چون اکثرا گذرنامه نداشتند، به‌خاطر اینکه آن زمان هیچ تمهیداتی برای زیارت نه در ایران و نه در عراق به شکل امروزی شکل نگرفته بود و مردم هم به‌صورت خودجوش اقدام می‌کردند و از بسیاری از قوانین هم اطلاع نداشتند.
ساعت نزدیک 12 شب شده بود، مردم که از معطلی و بلاتکلیفی اذیت شده بودند شروع به سرو صدا کردند که این اقدام نتیجه داد و بلافاصله شهردار بدره به میان جمعیت آمد و موضوع را که متوجه شد با اوکراینی‌ها وارد مذاکره شد ولی آنها کماکان مخالفت می‌کردند و اجازه خروج نمی‌دادند. می‌گفتند باید دستور از مسئولان بالادستیمان بیاید.
 شهردار بدره هم به جمعیت گفت: «دیروقت است به شهر بیایید در مسجد جامع شهر بخوابید تا صبح ببینیم چه کار می‌شود کرد.» آن جمعیت همه وارد مسجد شدند، جای سوزن انداختن نبود، هر طور بود در حد استراحت روی زمین دراز کشیدند؛ ولی همهمه مجالی برای خواب نمی‌داد. هوا که روشن شد مجوز عبور صادر شد ولی به این راحتی هم مرخصشان نکردند، اول باید به صف می‌شدند تا همه تفتیش بدنی بشوند چون آن زمان به دلیل شرایط بی‌ثبات عراق قاچاق اسلحه و مواد مخدر به وفور صورت می‌گرفت.
 همه جمعیت به صف شدند ولی گشتن این جمعیت ساعت‌ها طول می‌کشید. مردم دوباره سر و صدا کردند؛ آنها هم مجبور شدند همه را سریع رد کنند.ورود به خاک وطن احساس رهایی از بند اسارت را داشت؛ همراه با شعفی که از توفیق زیارت رویایی سرور و سالار شهیدان داشتند.
* * *
نکات دیگری هم در این میان مطرح می‌شود که پرداختن به آن درس آموز است خاصه برای دولتمردان کشورمان؛ ماشینی که کرایه کرده بودند تا از کربلا آنها را به کاظمین ببرد و برگرداند؛ 30 هزار دینار کرایه می‌گرفت،که سال 82 معادل 15 هزار تومان ایرانی بود، این در حالی است که امسال هم این کرایه در عراق همان مقدار است و تغییری نکرده است اما به دلیل کاهش ارزش پول ملی ما، برای ایرانی‌ها معادل 300 هزار تومان شده و این سؤال را در ذهن ایجاد می‌کند که چگونه کشوری جنگ زده در عرض چند سال ارزش پولش را زنده کرد؟
کریم که از سال 95 تا کنون هر سال توفیق زیارت اربعین نصیبش شده، این سفرها را از جهت آسایش و امنیتی که برای زائران فراهم است با سفر پرفراز و نشیبشان قابل قیاس نمی‌داند و تأکید دارد سفرهای اربعین موهبت است و سفرهای سخت و خاطراتش درس عبرتند برای خیل مشتاقان زائران اباعبدالله که به راحتی و در شرایط امن به زیارت می‌روند.
 اما زوار امسال که باردیگر راه بر عاشقان بسته شده بیش از پیش به قدر و ارزش زیارت‌های آسوده اربعین سال‌های گذشته پی می‌برند، زیارتی که در ضیافت میزبان با کرامت پذیرایی و با سلام و صلوات در میان دود عود و اسپند استقبال و بدرقه می‌شدند. بر زخم‌هایشان مرهم می‌گذاشتند و برای بیرون کردن خستگی از تنشان شربت‌های گوارا و مخده تدارک می‌دیدند و به همین هم بسنده نمی‌کردند و بر پای زوار حسین بوسه می‌زدند و خاک پایشان را توتیای چشمان خویش می‌کردند، در روزهایی که روزهای اوج سروری زوار حسین علیه‌السلام بود.
اکنون که پای رفتنمان بسته شده باید دست به دعا و استغاثه به درگاه الهی برداریم تا این نعمت عظیم را از ما گنهکاران دریغ ندارد و ما را به اربابمان برساند.
تمام عمر نهم سر بـه خاکِ این درگاه
کـه لحظه اي تـو کنی زیر پایِ خویش نگاه
بـه دامنت ز ازل چنگ مـن گره خورده
بر آن مباش کـه دست مرا کنی کوتاه
تـو و کشیدن دامن ز دست مـن؟ هیهات
مـن و جدایی از این آستان؟ معاذالله
اگر تمامِ زمین را نهند بر دستم
گر از سپهر بـه جنگم بیاورند سپاه
نه دست میکشم از دامن محبت تـو
نه رو نهم بـه در دیگری از این درگاه