kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۳۸۳۱
تاریخ انتشار : ۳۱ تير ۱۳۹۹ - ۲۱:۴۲
ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع)-۳۶:

معنای امام در اصطلاح قرآن و احادیث



از جمله‏ حرف‌هایی که هشام به امام باقر(علیه‏السّلام) زد، این است که اى محمّدبن ‏على! «لا یزال الرّجل منکم قد شقّ عصا المسلمین و دعا إلى نفسه و زعم أنّه الامام»1 این سه جمله خیلى درخور تأمّل و دقّت است. هشام گفت: «اى محمّد بن ‏على! شما _ خانواده بنى‏هاشم، فرزندان علىّ‏بن ‏ابى‏طالب _ همیشه همین‌جور ‏بوده‌اید؛ هر‌کدام از شماها که نوبت به او رسیده، عصاى مسلمین را شق کرده»؛ یعنى بین مسلمان‌ها اختلاف‌انداخته. شعار وحدت؛ از طرف چه کسى؟ از طرف هشام! می‌گوید:‌ای محمّدبن ‌علی! تو بین مسلمان‌ها اختلاف افکندى. منظورش از این اختلاف چیست؟ منظورش این است: می‌گوید مردم همه مثل برّه‏هاى رامى زیر دست من بودند؛ چیزى نمی‌فهمیدند و نمی‌فهمند؛ به هر‌طرف آنها را حرکت دادم، حرکت کردند؛ هر‌جور خواستم، زندگى کردند؛ هرکه را خواستم، بالا بردم؛ هرکه را خواستم، پایین آوردم و مردم لب از لب باز نکردند و زبان نگشودند؛ همه یک‌نفس و یک‌سخن حامی من‌هستند؛ طرف‌دار من و علاقه‏مند به من هستند _ که البتّه معلوم است علاقه‏مند نیستند؛ به یک آدمِ ظالمِ مستبد چه کسی علاقه‏مند است؟ در مقابل او ساکت بودند _ تو که محمّدبن ‌علی هستی آمدى کم‌کم مردم را روشن کردى، یک عدّه‏اى را علیه من شوراندى، عدّه‏اى مخالف من شدند؛ بین مسلمان‌ها در آن یک‌جهتى و وحدتى که در طریق گمراهى و بدبختى داشتند، یک اختلافى به‌وجود آوردى؛ یک جبهه‏ تازه‏اى ایجاد کردى که این جبهه‏ تازه، دنباله‏روی آن برّه‏ رامِ سربه‏راهِ مطیع من نیست. منظورش از «قد شقّ عصا المسلمین» این است. «و دعا الى نفسه»؛ هرکدام از شماها که بعد از پدرتان سر کار آمدید، مردم را به خودتان دعوت کردید. یعنى چه «به خودتان دعوت کردید»؟ یعنى گفتید و به مردم فهماندید که شما شایسته‏ این هستید که مردم دورتان جمع شوند و فرمانتان را ببرند و شما را در مسند خلافت بنشانند.
دنبالش همین جمله‏ قبلى را توضیح می‌دهد: «و زعم انّه الامام»؛ هر‌کدام از شماها در پندار خود خیال کرد که امام، اوست. هشام به محمّدبن ‌على(علیه‏السّلام) می‌گوید: «شما همه‏تان خیال می‌کردید که امامید؛ خودتان را امام می‌دانستید.»2 امام یعنى چه؟ امام یعنى خلیفه،یعنى حاکم. اینکه هشام‌بن ‌عبدالملک به امام باقر(علیه‌السّلام) می‌گوید تو خودت را امام می‌دانى، یعنى تو خودت را به جاى من می‌پندارى و می‌دانى؛ نه امامت به‌معنایی که مثلاً حرفت حرف پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) است، یا حرفت حرف درستى در مسائل دینى است و مسائل مردم را باید بیان کنى. قبلاً عرض کردم این برای هشام اهمّیّتی نداشت. بعد در زمینه‏ زندگى امام صادق(علیه‌السّلام) خواهیم دید که منصور خودش مسئله‏ فتوا دادن را به امام صادق(علیه‌السّلام) پیشنهاد کرد و گفت: «شما فتوا بدهید و مشغول بیان مسائل دینى باشید!»3؛ امّا امام صادق(علیه‌السّلام) قبول نکردند و جواب ردّى به منصور دادند، که آن جواب خیلى جالب است که بعد می‌گویم. بنابراین هشام با اینکه محمّدبن ‌على(علیه‏السّلام) امام به اصطلاح شیعه‏ امروز باشد _ یعنى فتوادهنده باشد، مسئله‏گو باشد، معارف و اخلاق را بیان کند _ مخالف نبود؛ اینکه براى هشام چیز مهمّى نبود که به امام باقر(علیه‌السّلام) ایراد بگیرد و اعتراض کند که تو چرا خودت را امام دانستى؛ او خودش این را قبول دارد. اگر می‌پرسیدند امام کیست، اگر امام باقر(علیه‌السّلام) آن جنبه‏ دوّم را نداشت، او خودش امام باقر(علیه‌السّلام) را معرّفى می‌کرد؛ کمااینکه دیگران را معرّفى کرد. امامتى که ادّعایش از جانب امام باقر(علیه‌السّلام) براى هشام‌بن ‌عبدالملک غیر قابل تحمّل است، امامت به‌معناى حکومت است؛ و اساساً در اسلام و در اصطلاح قرآن و در اصطلاح حدیث، امام یعنى حاکم. کسى که زمامدار امور مردم است، در اصطلاح قرآن به او می‌گویند امام. در اصطلاح حدیث هم به چنین کسی می‌گویند امام. «ائمّة یدعون الى النّار»؛4 امامانى که مردم را به آتش دعوت می‌کنند؛ یعنى آن حکّامى که مردم را به‌سوى آتش سوق می‌دهند.
«و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثین»؛5 یعنى آنها را پیشوایان جامعه و رهبران جامعه و حاکمان جامعه قرار می‌دهیم. در آن روایت می‌فرماید: «لأعذّبنّ کلّ رعیّة فی الاسلام اطاعت اماماً جائراً لیس من الله عزّ و جلّ و ان کانت الرّعیّة فى اعمالها برّة تقیّة»6 از قول پروردگار عالم نقل می‌کند که من آن رعیّتى را که از امام ظالمى که از طرف خدا منصوب نشده است، اطاعت کند، عذاب خواهم کرد؛ اگرچه در کارهاى شخصى‏اش آدم خوب و باتقوایی هم باشد. در اینجا مراد از امام جائر کیست؟ یعنى حاکم جائر؛ والّا امام به اصطلاحى که من و شما می‌گوییم، که جور و ظلمى ندارد. امام، امام است دیگر؛ جورش چیست، ظلمش چیست؟ امام در اصطلاح قرآن و در اصطلاح حدیث و در اصطلاح مسلمانان صدر اسلام، یعنى آن کسى که حاکم است؛ آن کسى که در رأس جامعه قرار دارد، آن کسى که زمام امر جامعه در دست اوست و او هر جا بخواهد، جامعه را می‌کشد و می‌برد، به او می‌گویند امام. حال، هشام به امام باقر(علیه‌السّلام) می‌گوید: «و زعم انّه الامام»7؛ هر‌کدام از شماها که نوبتتان رسیده، خیال کرده‌اید که امام و حاکم، شما هستید؛ یعنى ادّعاى خلافت.
پانوشت‌ها:
1- کافی، کلینی، ج1، ص471
2- کافی، کلینی، ج1، ص476
3- مناقب آل ابی‌طالب(ع)، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 238، بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج 47، ص 180
4- سوره‌ قصص، بخشی از آیه‌ی 41؛ «و آنان را پیشوایانی که به‌سوی آتش می‌خوانند، گردانیدیم. »
5- سوره‌ قصص، بخشی ازآیه‌ی 5؛ «آنان را پیشوایان [مردم] گرد‌انیم، و ایشان را وارث [زمین] کنیم.»
6- بحار‌الانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج 25، ص110
7- کافی، کلینی، ج1، ص476