وقت اختصاصی برای خدا (فانوس)
گفتم: با فرماندهتان کار دارم. گفت: الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمیکند. رفتم پشت در اتاقش در زدم، گفت: کیه؟ گفتم: مصطفی من هستم. گفت: بیا تو. سرش را از سجده بلند کرد، چشمهایش سرخ شده و رنگش پریده بود. نگران شدم : گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریاش شده؟! دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زُل زد به مُهرش و گفت: ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. برمیگردم کارهایم را نگاه میکنم. از خودم میپرسم کارهایی که کردم، برای خدا بود یا برای دل خودم؟! ( در زمان جنگ و در منطقه، این ساعت زمان مناسبی برای ارتباط با خدا بود.)
(جلد 8 یادگاران، خاطره 22) (خاطرهای از شهید حجتالاسلام مصطفی ردانیپور فرمانده قرارگاه فتح سپاه)