kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۶۸۵۲
تاریخ انتشار : ۱۴ مرداد ۱۳۹۸ - ۲۱:۵۴

گردش به راست اروپا (نگاه)

 
  پیش از آنکه بوریس جانسون برای مقام نخست‌وزیری انگلستان انتخاب شود، ترامپ حمایتش از او را صریح اعلام کرده بود. وقتی او به نخست‌وزیری رسید، این موضع‌گیری ترامپ، افزون بر رفتارهايِ ترامپیِ پیشین خود جانسون، مثل سادیست خواندن هیلاری کلینتون، کنیایی و ضد انگلیس خواندن اجداد اوباما، بر زبان‌ها انداخت که «ترامپِ کوچک» آمده است و تحلیل‌ها از به قدرت رسیدن جانسون به «ترامپیست» خواندن‌اش، فروکاهیده شد. تحلیل برآمدن جانسون، به مثابۀ یک پدیدۀ ترامپی –گرچه می‌تواند درست باشد– اما کافی نیست. برآمدن او را باید در بستر گسترده‌تری دید: «گردش به راستِ اروپا» و «چرخش کل اروپا به سمت محافظه‌کاری». جانسون با دفاع جدی از ایدۀ برگزیت و خروج از اتحادیۀ اروپا توانست به این مَسند برسد و این ایده، ایده‌ای محافظه‌کارانه‌ای است که این روزها در کل اروپا طرفدارانی جدی دارد.
امروز در اروپا احزاب محافظه‌کار در حال قدرت گرفتن‌اند. در اتریش حزب افراطی آزادی به قدرت رسیده؛ خطر لوپن و حزب محافظه‌کار فرانسه بیخ گوش ماکرون است؛ احزاب راستِ مخالف مهاجرتِ آلمان، گسترده‌تر از قبل علیه حزب حاکم و مرکل فعال‌اند؛ در انگلستان هم حالا افرادی از حزب محافظه‌کار انگلستان به قدرت رسیده‌اند که در محافظه‌کاری آتش‌شان تندتر از طیف دیگر حزب است. البته روشن است که منظور ما از «راست و محافظه‌کار» در این جستار، جریان راست و محافظه‌کارِ امروز اروپاست و بررسی جریان‌های راست و محافظه‌کار در نقاط دیگر جهان و نیز جریان محافظه‌کاریِ کلاسیک در گذشتۀ اروپا در این مختصات، که ما در اینجا از آن‌ سخن خواهیم گفت، نمی‌گنجد.
برای روشن‌تر شدن بحث، ویژگی‌های مشترک دست راستی‌های اروپا را مرور می‌کنیم: غالب این‌ها پوپولیست به معنای دقیق کلمه‌اند، همیشه از ارادۀ مردم می‌گویند بی‌آن‌که مجرایی واقعی برای تحقق ارادۀ مردم در ساختار سیاسی موجود نشان دهند و حرف‌های عوام پسند می‌زنند بی‌آن‌که به لوازم حرف‌ها پایبند باشند؛ راست‌ها شعارهای ملی‌گرایانۀ افراطی می‌دهند که رنگی از آرمان‌های اروپای واحد ندارد؛ راست‌ها –کم و بیش– مخالف مهاجرت هستند و شعار قطع یا کاهش پذیرش پناه‌جو می‌دهند و همه دچار نوعی بیگانه‌هراسی‌اند؛ این‌ها به اتحادیه اروپا مشکوک‌اند –اگر به کل مخالف‌اش نباشند– و هزینۀ حضور در آن را بیش از منفعت‌اش می‌دانند و همواره به دنبال سهم‌خواهی بیش‌تر از اتحادیه یا به دنبال جدا شدن از آنند؛ محافظه‌کاران و راست‌ها در اقتصاد رویکردی –بیش‌تر– مرکانتیلیستی دارند و به‌گونه‌ای ملی‌گرایی افراطی اقتصادی، در تضاد با بازار مشترک اروپایی، معتقدند. افکار راست‌ها همه به تضعیف رؤیای اروپای واحد می‌انجامد. کشورهای اروپایی که روزی شعارشان مأخوذ از آرمان‌های اتحادیه اروپا بود، حالا شاهد برآمدن دولت‌هایی هستند که به این شعارها وقعی نمی‌نهند؛ اروپایی که اقتصادش را مبتنی بر اقتصاد آزاد بین دولت‌های اروپایی قرار داده بود، حالا شاهد قدرت گرفتن دولت‌هایی با یک ملی‌گرایی اقتصادی غلیظ است که جای چندانی برای بازار اروپایی مشترک
نمی‌گذارند.
حالا به مورد بریتانیا بازگردیم. انگلستان هم مثل بسیاری از کشورهای اروپا شاهد برآمدن یک دولت راست است و بوریس جانسون همان شعارهایی را می‎‌دهد که هم‌کیشانش در دیگر نقاط اروپا می‌دهند. او –که خود تباری ترک دارد و یکی از وزرای خود را فردی با نسبی پاکستانی قرار داده است– در طول حیات سیاسی‌اش بارها حرف‌هایی زده است که نشانی از نژادپرستی داشته، مثل کله‌هندوانه خواندن سیاهان یا حتی زدن طعنۀ جنسی زشت به اردوغانِ ترک! او حضور کشورش در اتحادیه اروپا را اعظم مشکلات کشورش می‌شمارد و با وعدۀ خروج سریع از این اتحادیه به مسند نخست‌وزیری رسید؛ او از همان اقتصاد ملی‌گرایانه‌ای حمایت می‌کند که راست‌گرایان دیگر می‌کنند.
مهم نیست جانسون در پیاده کردن این افکار تا کجا خواهد رفت و تا چه میزان بخت‌یارش خواهد بود، مهم آن است که شعارهایی او را بالا کشید که همه تیشه به ریشۀ اسطورۀ اروپای واحد است. حال سؤال این است که چرا حرف‌ راست‌ها –حتی از نوع افراطی– امروز خریداران زیادی دارد؟ چرا شعارهای محافظه‌کاران در گوش مردم اروپا بیش از پیش می‌گیرد؟ پاسخ را باید در بحرانِ ایدۀ اروپای واحد و محقق نشدن آرزوهای اتحادیه اروپا و نیز در خلأ گفتمانی جریان‌های چپ و لیبرال اروپا جست‌و‌جو کرد. ایدۀ اروپای واحد این قدر قدرت ندارد که بتواند روحیۀ ناسیونالیستی‌ای که پس از تشکلیل دولت-ملت‌های مدرن در اروپا شکل گرفت را هدایت کند تا اتحادیه‌ای باقوام در اروپا بسازد. از سوی دیگر چپ‌ها و لیبرال‌ها به عنوان جریان‌های رقیبِ محافظه‌کاری و راست افراطی سال‌هاست که حرف تازه‌ای ندارند و مسیر وعده‌هایشان به بن‌بست خورده است. این‌ها تمام این سال‌ها فرصت داشتند که شعارهای خود را بدهند، اما نتیجه این است که امروز شاهد افزایش بیگانه‌ستیزی، نژادپرستی و خشونت در اروپا هستیم. تمام این تناقضات راه را برای برآمدن جریان «راست‌ افراطی» با شعارهای عوام‌گرایانۀ هموار
کرده است.    
راست‌ها، اتحادیه اروپا را به عنوان یک «کل» به خطر انداخته‌اند و حالا ایدۀ اروپای واحد که پس از جنگ جهانی دوم راه‌حل درگیری‌ها در اروپا محسوب می‌شد، بیش از گذشته تضعیف می‌شود. راست‌های اروپا از یک سو شعارهای یکسان می‌دهند و از سوی دیگر به خاطر پررنگ‌کردن سویه‌های ملی‌گرایانۀ افراطی و تضعیف آرمان‌های اروپاییِ مشترک از هم دور می‌شوند و هیچ تضمینی نیست که روزگاری، دوباره غولی چون غولِ جنگ جهانی دوم بیدار نشود تا اروپا را در آتش بسوزاند.
امین الاسلام تهرانی