دفـاع امـام رضـا(ع) از خـلافـت الهـی
سعیدرضا درگاهی
سبک زندگی امامان معصوم(ع) بهعنوان حجتهای الهی، سرمشقی برای همگان از جمله شیعیان و پیروان ایشان است. مواضع آنان در شرایط گوناگون با همه تفاوتهای ظاهری، چیزی جز استمرار ولایت الهی نیست که از پیامبران آغاز و به اوصیای الهی ختم میشود. بنابراین، همگی را میبایست بهعنوان یک «واحد» حقیقی در نظر گرفت و افکار و رفتار ایشان را مانند دگرگونیهای اعضاء و جوارح با توجه به مقتضیات و شرایط هر زمان و مکانی دانست. نویسنده با این نگرش کلی بر آن است تا مواضع سیاسی امام رضا(ع) را در منظومه فکری و عملی واحد جانمایی کند و نشان دهد که یک انسان کامل در طول تاریخ بشریت با توجه به مقتضیات و شرایط زمانی و مکانی چه کنش و واکنشی نشان میدهد تا پیروان و شیعیان براساس این آموزههای علمی و علمی بتوانند مواضع مناسب و هماهنگ و همسو با خلیفهًْالله داشته باشند.
اولیای الهی، حقیقتی واحد
از نظر آموزههای قرآن، همه اولیای الهی بهعنوان مظاهر ولایت الهی عمل میکنند و بر آن هستند تا این حقیقت ولایت الله را به منصه ظهور برسانند. بر همین اساس، اگر همه پیامبران و اولیای الهی برخوردار از ولایت کامله الهی را در یک جا جمع کنید، هیچ اختلافی با هم ندارند و مواضع همگی در یک موضوع در شرایط و مقتضیات یکسان هیچ تفاوتی با دیگری نخواهد داشت. بر همین اساس وظیفه هر مسلمانی است که مواضع پیامبران(ع) در طول تاریخ را بهعنوان مواضع الهی در نظر گرفته و براساس آن عمل و رفتار کنند، هر چند که این مواضع با توجه به مقتضیات و شرایط زمانی و مکانی متفاوت باشد (بقره، آیه 285؛ آلعمران، آیات 19 و 85؛ مائده، آیه 48؛ شوری، آیه 13)؛ زیرا همه آنها به یک حقیقت دعوت میکردند و صراط مستقیم الهی در عبودیت برای رسیدن به فلسفه و اهداف دین را تبیین مینمودند. (آلعمران، آیه 64)
بنابراین، اگر پیامبر یا ولیالله در یک شرایط زمانی و مکانی، قیام یا قعودی داشته باشد، اگر ولیالله یا پیامبری دیگر در مقام ایشان قرار میگرفت، همان طور عمل میکرد. این حقیقت هر چند که درباره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از سوی پیامبر(ص) بیان شده و آن حضرت(ص) میفرماید: الْحَسَنُ وَالْحُسَیْنُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا؛ حسن و حسین دو امام هستند، قیام کنند یا قعود و صلح کنند. (علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۶، ص۳۰۷ و ج۳۶، ص۲۸۸؛ شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حججالله علیالعباد، ج۲، ص۳۰)
بر همین اساس، هنگامی که امام حسن مجتبی(ع) صلح میکند، برخی از اصحاب ایشان نزد امام حسین(ع) میروند و از ایشان خواهان قیام میشوند؛ اما ایشان مواضع امام حسن مجتبی(ع) را همان مواضع حق میداند که اگر خود در جایگاه امامت قرار داشت انجام میداد.
روایت شده که پس از امضاء صلح امام حسن(ع)، گروهی از بزرگان شیعه در کوفه مانند جندببن عبدالله ازدی و مسیب بن فزاری و سلیمانبن صرد خزاعی و سعیدبن عبدالله حنفی با امام حسین(ع) ملاقات و تلاشکردند صلح امام مجتبی(ع) را زیر سؤال ببرند. امام حسین(ع) در برابر ایشان واکنش نشان داده و فرمودند: «همانا فرمان خدا اندازه معینی دارد و فرمان خدا اجرا شدنی است. من هم مرگ را برصلح ترجیح میدادم؛ اما برادرم با من صحبت کرد و مصالح مسلمین را طرح فرمود. من هم از او اطاعت کردم. در حالیکه گویا با شمشیرها بربینی من و با کارد برقلب من میکوبیدند و به تحقیق خدای عزیز و بزرگ فرمود: «گاهی چیزی را خوش ندارید، اما خدا خیر فراوان را در همان قرار داده است» و فرمود: «وگاهی چیزی را خوش ندارید، در حالی که برای شما خیر است و گاهی چیزی را دوست دارید که برای شما بد است. خدا میداند و شما نمیدانید.» اما اصحاب اصرار فراوان کردند تا نظر امام حسین(ع) را از حفظ صلح برگردانند، که امام در تداوم رهنمود خویش فرمودند: قیام بر ضد معاویه در چنین شرایطی نه امکان دارد و نه صلاحیت دارد.» (فرهنگ سخنان امام حسین(ع)، ص۶۶ و ۶۷به نقل از انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۰و۱۵۱)
هر چند به روایتی امام حسین(ع) حتی حاضر به بیعت با معاویه نشد، اما این معنا مخالفت با امام حسن(ع) و مواضع سیاسی ایشان نیست؛ زیرا امام حسن(ع) «هنگامی که معاویه برای گرفتن بیعت از حسین او را خواست، به معاویه گفت: ای معاویه ! مجبورش مکن، همانا او ابدا بیعت نمیکند تا کشته شود؛ و او کشته نمیشود، مگر اهل بیتش کشته شوند؛ و اهل بیتش کشته نمیشوند تا اینکه اهل شام کشته شوند». (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص 57)
باید توجه داشت که عدم بیعت با معاویه به معنای مخالفت با صلح امام حسن(ع) نیست، بلکه عدم پذیرش مسئولیت بیعت است؛ زیرا آنچه وظیفه بر امام حسین(ع) است، اطاعت از امام حسن(ع) در مواضع اوست، نه تعهد و بیعت بستن با دشمن اهل بیت(ع) که به مکر و زور، خلافت را تصاحب کرده است.
از نظر آموزههای اسلام، همه اولیای الهی از جمله اهل بیت عصمت و طهارت، نور واحدی هستند که یک حقیقت را به نمایش میگذارند، هر چند که با توجه به شرایط زمانی و مکانی و اختلافات زمان و مکان ناچار هستند مواضع ظاهری متضادی را بگیرند که در تقابل یکدیگر قرار دارد.
با توجه به این نگرش نه تنها باید گفت که چهارده معصوم(ع) یک نفس کامل الهی در چهارده بدن هستند، بلکه همه پیامبران از آدم(ع) تا خاتم(ص) و اولیاء و اوصیای آنان که در آیات قرآن از مواضع آنان یاد شده، بهعنوان «یک نفس» هستند و باید مواضع آنان که مورد تایید قرار گرفته بهعنوان مواضع «اسوه» مدنظر قرار گرفته و بدان عمل شود. (بقره، آیه 285؛ ممحتنه، آیات 4 تا 6؛ احزاب، آیه 21 )
در حقیقت سبک زندگی و مواضع اولیای الهی در طول تاریخ بشریت، بهعنوان مظاهر ولایت الهی و تجلیات آن باید مدنظر قرار گیرد، تو گویی یک انسانی در طول تاریخ بشریت با توجه به شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی ، براساس ولایت الهی، مواضعی روشن اتخاذ کردند که میبایست اتخاذ میشد. بنابراین، هنگام بحث از سبک زندگی و رفتار سياسيـ اجتماعي ائمه(ع) بايد توجه داشت که زندگي معصومان همواره با جهتگيريهاي فرهنگی، اجتماعی، سياسي آنان با نگاهی الهی و براساس مظهریت در ولایتالله همراه است که در صراط مستقیم الهی برای تحقق عبودیتی است که هدف و غایت آفرینش انسان قرار داده شده است. (ذاریات، آیه 56؛ حمد، آیات 6 و 7؛ نساء، آیه 69) درواقع سياست و حکومت در ديدگاه اهل بیت(ع) همان ادامۀ جريان هدايت بشريت به سوي خير، فضيلت و سعادت محسوب ميشود و بديهي است پيروي از طريق اهل بیت که «ساسةالعباد» (زيارت جامعه کبيره) و «شجره النبوه و محط الرساله و مختلف الملائکه و معادن العلم و ينابيع الحکم» (نهجالبلاغه، خطبۀ 109) هستند، تنها راه نجات و رستگاري بشريت است.
باید توجه داشت که نگرش قرآنی به این مسئله موجب میشود تا مومنان و پیروان الهی با توجه به شرایط زمانی و مکانی رفتار کنند و با بهرهگیری از سبک و سنت اولیای الهی(ع) بتوانند در شرایط گوناگون رفتاری در چارچوب اسلام و صراط مستقیم الهی داشته باشند و هرگز در بن بست فکری وعملی قرار نگیرند و مواضع ثابت و سالمیداشته باشند. اگر شخصی در ایران اسلامی با توجه به شرایط زمانی و مکانی لازم میبیند تا براساس رفتار امام حسین(ع) عمل کند، شخصی دیگر در عراق با شرایط زمانی و مکانی آنجا بر خود لازم میبیند براساس رفتار امام حسن(ع) یا یوسف(ع) یا طالوت عمل کند. هرگونه رفتاری که در چارچوب صراط مستقیم الهی انجام میشود، اسلامی و راهکاری است که براساس شرایط زمانی و مکانی با اجتهاد مبتنی بر عقل و نقل انجام میشود. البته اتخاذ چنین مواضع رسمی و در سطوح عالی تنها بر عهده کسانی است که برخوردار از شرایط عمومی اجتهاد و نیز ویژگیهایی است که امام صادق(ع) بیان کرده و فرموده است: فاما من کان من الفقهاء: صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاٌ لامر مولاه، فللعوام ان یقلدوه؛ هر کدام از فقها که صیانت نفس دارد، از دینش محافظت مینماید، با هوای نفس مخالفت میکند و امر مولای خود (ائمه معصومین- ع) را اطاعت میکند، پس بر مردم است که از او تقلید کنند. (وسائل الشیعه، ج 27، ص 131)
امام مهدی(عج)نیز میفرماید: و اما الحوداث الواقعه، فارجعوا فیها الی رواهًْ حدیثنا، فانهم حجتالله علیکم و انا حجتالله علیهم؛ و اما در حوداث و رخدادهای اتفاقی پس به راویان حدیث ما (فقها و مجتهدین) رجوع کنید که آنان از ناحیه من بر شما حجتند و من حجت خدا بر آنان هستم. (بحارالانوار، ج 53، ص 181)
امام علی(ع) نیز میفرماید: «العلماء حکام علی الناس؛ عالمان فرمانروایان بر مردمند. (الحیاهًْ، ج2، ص 449) البته شکی نیست مصداق اتم و اکمل عالمان همان امام معصوم(ع) و پس از ایشان عالمان اسلامی هستند که خصوصیات پیش گفته را داشته باشند.
خلافت الهی برای مظاهر ولایت الهی
از نظر آموزههای قرآن، خلافت الهی به دو شکل برای انسان اثبات شده است: 1. خلافت عمومی برای انسان؛ زیرا انسانها در میان مخلوقات الهی از شرافت و کرامت ذاتی برخوردار هستند و خدا انسان را بر بسیاری از آفریدههای خویش فضیلت داده است. (اسراء، آیه 70؛ تین، آیه 4) در آیات قرآن برای خلافت عمومی انسان فلسفه غایی و اهدافی بیان شده است که از جمله آنها میتوان به آبادانی زمین (هود، آیه 61) اشاره کرد؛ 2. خلافت انحصاری برای اولیای الهی: این خلافت برای همه انسانها نیست، بلکه اگر انسان بر دیگر آفریدهها فضیلت داده و کرامت یافته است؛ اما در میان خود انسانها کسانی بهعنوان برگزیدگان الهی انتخاب شده و به آنان کرامت داده شده تا بهعنوان پیامبران و رسولان الهی ماموریتهای خاص را انجام دهند؛ البته از نظر قرآن میان همین برگزیدگان نوعی تفاوت است که ریشه در تفضیل الهی دارد؛ زیرا برخی از آنان بر برخی دیگر فضیلت داده شدهاند تا ماموریت انحصاری و خاصتری را بهعنوان خلفای الهی انجام دهند. (بقره، آیه 253؛ اسراء، آیه 55؛ قلم، آیه 50؛ نمل، آیه 15)
از نظر آموزههای قرآن، خلافت به معنای انحصاری که ولایت انسان بر انسان را نیز شامل میشود، اختصاص به انسانهای برگزیده الهی دارد که به نصب خاص به دلیل داشتن فضایل برای این امر انتخاب میشوند، بدین معنی که کسی نمیتواند از چنین خلافت و ولایت و امامتی بدون نصب الهی برخوردار باشد؛ یعنی همان طوری که در میان انسانها برخی با انتخاب الهی برای پیامبری و رسالت انتخاب میشوند (انعام، آیه 124) ، در میان انسانها و حتی پیامبران نیز برخی برای ولایت خاص به شکل ولایت مطلق و کلی انتخاب میشوند. (بقره، آیه 124) این افراد که در مقام ولایت خاص و امامت و خلافت خاص قرار میگیرند، همانند فرشتگان از عصمت برخوردارند و جز به آنچه خدا میگوید فکر و عمل نمیکنند؛ به سخن دیگر، چنانکه خدا درباره فرشتگان میفرماید: وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ؛ هر چه را انجام میدهند که بدان امر شدند (نحل، آیه 50) درباره این دسته از اولیای الهی که در مقام خلافت خاص و امامت و ولایت کلیه قرار میگیرند، میفرماید: و جعلناهم ائمهًْ يهدون بأمرنا؛ آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت میکنند. (انبیاء، آیه 73)
از همین رو سخن ایشان جز وحی نیست (نجم، آیات 3 و 4)، و چون در مقام قرب نوافل و قرب فرائض نشستهاند، عین الله و ید الله میشوند و کار ایشان، کار خدا و کار خدا کار ایشان خواهد بود (انفال، آیه 17) بهطوری که وقتی متأسف میشوند، تأسف خدا است (زخرف، آیه 55) و در مقام نفس مطمئنه و راضیه مرضیه، رضایت خدا و رضایت ایشان یکسان است (فجر، آیات 27 و 28)؛ چنانکه امام حسین(ع) میفرماید: «رضي الله رضانا اهل البيت؛ رضاي خدا، رضاي ما اهل بيت است» (بحار، ج 44، ص 367)؛ و همچنین پیامبر(ص) میفرماید: فَاطِمَهًْ بَضْعَهًْ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي يَرْضَى الله لِرِضَاهَا وَ يَغْضَبُ لِغَضَبِهَا وَ هِيَ سَيِّدَهًْ نِسَاءِ الْعَالَمِين؛ فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده و خدا براى خوشنودى فاطمه خوشنود مىشود و بواسطه خشم او خشمگين مىشود و او بزرگ زنان جهانيان است. (ارشاد القلوب إلى الصواب، دیلمی، ج2، ص، 232)
از آنجا که براساس صریح آیات و روایات معتبر، کسی نمیتواند خلافت خاص الهی را بدون نصب الهی داشته باشد؛ و اگر در این مقام قرار گرفت بهعنوان غاصب و جائر و حکومت و ولایتش، ولایت طاغوتی است، نه ولایت الهی؛ چرا که خدا در آیات قرآن ولایت طاغوتی را در تقابل ولایت الله قرار داده است (بقره، آیه 257؛ نساء، آیه 76؛ مائده، آیه 60)؛ بنابراین، ولایت غیرمنصوص و غیرمنصوب از سوی خدا، ولایت طاغوتی است.
از نظر آموزههای\قرآن، قرار گرفتن در این منصب ولایت خاص و ولایت الله براساس فضایل ذاتی است که خدا به شخص عنایت کرده است. البته وجود این فضایل ذاتی مانع از کسب فضایل اکتسابی نیست که با تلاش و سعی انسان به دست میآید؛ از همین رو اولیای الهی با دارایی فضایل ذاتی در کسب فضایل اکتسابی بسیار سعی و تلاش میکردند و از آنجا کسب فضایل اکتسابی با عبودیت شدنی است؛ ایشان در عبودیت جزو صاحبان عزم و اراده و همت عالی بودند بهطوری که از عبادت نه تنها خسته نمیشدند بلکه بدان عشق میورزیدند. (مزمل، آیات 1 و 2 و 20)
بنابراین، از نظر آموزههای قرآن و اسلام، خلافت لباس الهی برای اولیای الهی است که دیگران حق تصاحب آن را ندارند و اگر به تن کنند بهعنوان ظالمین و غاصبین خواهند بود و ولایت آنان بهعنوان ولایت طاغوتی باطل و پیروی از آن، گناه و حرام و جرم نابخشودنی است.
نقد امام رضا(ع) به خلافت مأمون
امام رضا(ع) همانند دیگر اولیای الهی براساس آموزههای قرآن و اسلام، خلافت و ولایت را مختص اولیای الهی میداند که غیرقابل واگذاری به دیگری است؛ زیرا اگر کسی در حضور و زمان خلیفهالله و اولیای الهی بخواهد ولایتی داشته باشد، میبایست در طول ولایت الهی و اولیای خاص الهی و بهعنوان مظاهر ایشان باشد. از همین رو ولایت متقابل مومنان بهعنوان مظاهر ولایت ایشان در یک حدود مشخص و معینی مطرح است که از جمله مصادیق بارز آن ولایت متقابل مومنان در فریضه امر به معروف و نهی از منکر است. (توبه، آیه 71)
کسانی که از سوی اولیای خاص الهی ماموریتی مییابند، بهعنوان مظاهر ایشان از این ولایت برخوردار خواهند بود؛ بنابراین، کسی که از چنین مظهریتی برخوردار نیست، نمیتواند از ولایت طولی و مظهری ایشان برخوردار باشد. برهمین اساس حضرت موسی(ع) برادر خویش را در طول ولایت خویش بهعنوان مظهری از ولایت الهی خویش مطرح میکند.
از نظر آموزههای قرآن، ولایت الهی در مظاهر چون یک ولایت باطنی و حقیقی است نمیتواند به دیگری واگذار شود و بدون اذن الهی و نصب خدا، این ولایت برای کسی اثبات نمیشود.
بر همین اساس، امام رضا(ع) به مأمون عباسی میفرماید: اگر این خلافت برای توست و خدا برای تو قرار داده است، پس جایز نیست آن لباسی را بر کنی که خدا بر تن تو کرده است و آن را به دیگری بدهی؛ و اگر این خلافت برای تو نیست پس جایز نیست که چیزی که برای تو نیست بر تن کنی. (بحارالانوار، مجلسي، ج49، ص 129).
در حقیقت مأمون که برای مهار و مدیریت اوضاع سیاسی به مکر دست یازید تا با ایجاد وضعیتی، دشمنان و مخالفان را خلع سلاح کرده و حکومت جور و غاصبانه خویش را تثبیت کند، با واکنشی از سوی امام(ع) مواجه میشود و ایشان اجازه نمیدهد تا مقاصد پلید خویش را به سادگی جامه عمل بپوشاند. آن حضرت(ع) با چنین واکنشی، به مأمون گوشزد میکند که ریشه خلافت او باطل و از مصادیق طاغوت است؛ زیرا مأمون پیشنهاد میکند که خلافت را به امام رضا(ع) بدهد. امام(ع) گوشزد میکند کسی میتواند نصب و عزل در حوزه خلافت الهی داشته باشد که از ولایت الهی برخوردار و منصوب از سوی خدا باشد. اگر مأمون خود را خلیفهالله میداند، پس نمیتواند به دیگری بدهد؛ زیرا خلیفهای که خدا نصب کرده تنها خدا میتواند او را عزل کند؛ و اگر خدا او را نصب نکرده است، پس نمیتواند چیزی که مال خودش نیست به دیگری بدهد.
امام رضا(ع) با چنین موضعگیری سیاسی، اجازه نمیدهد تا مکر مأمون به نتیجه برسد، بلکه او را در حالتی قرار میدهد که ناچار میشود تا شرایطی را پدید آورد که ایشان بهعنوان ولی عهد قرار گیرد تا اینگونه دهان مخالفان را ببندد و علویان و محبان اهل بیت(ع) را که در خراسان آن روز اکثریت را تشکیل میدادند، به سوی خویش جلب و جذب کند. امام رضا(ع) میدانست که مأمون برای خلافت خویش حتی به جنگ برادرش امین رفت و او را کشت. چنین کسی به سادگی حاضر نیست خلافت الهی را به صاحبان آن بازگرداند، بلکه در صدد است تا شرایطی را فراهم آورد و حکومت خویش را تثبیت کند.
امام رضا(ع) نمیتوانست همانند امام حسین(ع) عمل کند و قیام نماید؛ زیرا شرایط ایشان با شرایط امام حسین(ع) فرق اساسی داشت. بر همین اساس، با توجه به شرایط زمانی و مکانی خود تصمیم میگیرد که با شرایطی ولایتعهدی را بپذیرد که در عمل ایشان را از هرگونه رفتار سیاسی که موجب تایید حکومت و حاکمیت مأمون بود، دور نگه میداشت. مأمون گمان میکرد با تحت فشار قراردادن امام(ع) میتواند در نهایت او را به سمت و سوی هدف خویش بکشاند و در همان مسیر اهداف خویش نگه دارد؛ اما امام رضا(ع) در مجالس گوناگون علمی و مذهبی و مباحثات و مجادلات نشان داد که نه تنها در مسیر اهداف مأمون گام بر نمیدارد، بلکه ضمن تثبیت اصول اساسی شیعه و تحکیم مواضع حق اهل بیت(ع)، پایههای حکومت او را روز به روز تضعیف میکند.
به هر حال، مواضع سیاسی امام رضا(ع) به خوبی روشن میکند که خلافت امری نیست که مأمون مستحق آن باشد و بتواند آن را بگیرد یا به دیگری واگذار کند. همین موضعگیری اساسی که به اشکال گوناگون در زمان ولایت عهدی از سوی امام رضا(ع) اتخاذ و تکرار و تایید میشد، موجب شد که همه مکر مأمونی باطل شود؛ چنانکه خدا میفرماید: وَمَكَروا وَمَكَرَ الله والله خَيرُ الماكِرينَ؛ دشمنان (یهود و دشمنان مسیح ، برای نابودی او و آیینش) نقشه کشیدند و خداوند (بر حفظ او و آیینش) چارهجویی کرد و خداوند ، بهترین چارهجویان است... (آلعمران، آیه 54 )