kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۱۶۸۹
تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۹:۵۹
به مناسبت سالگرد شهادت حجت‌الاسلام سید مهدی تقوی؛ از شهدای حمله تروریستی داعش به مجلس

بوی دلـتنگی بابا




سید محمد مشکوهًْ الممالک
غواص کربلای5 که در خانه ملت به شهادت رسید
شهید حجت‌الاسلام سید مهدی تقوی از رزمندگان تخریب‌چی لشکر 10 سیدالشهدا(ع) جزو همان غواصان کربلای 5 بود، وی جانباز شیمیایی هشت‌ساله دفاع مقدس است. که با وجود سن کم و دستکاری شناسنامه وارد جبهه شده بود از اینکه از قافله شهدا جا مانده بسیار ناراحت بود؛ اما هیچ‌گاه دست از مبارزه در میدان علم و فرهنگ بر نداشت و همواره دغدغه‌های فرهنگی داشت، تا جایی که معتقد بود کار در این زمینه سخت‌تر از حضور در میدان جنگ سخت است و می‌گفت: «باید ماند و کارهای سخت‌تر کرد.» او ماند و در این جبهه مبارزه کرد و اما در نهایت تقدیرش این بود که بماند و بر جنازه رفقای شهیدش ‌اشک غربت بریزد تا بالاخره پس از ۳۰ سال آرزوی دیرینه‌اش توسط فرزندان حرمله برآورده شده و در ۱۲ رمضان یا همان هفدهم خرداد سال ۹۶ با لب تشنه و در خانه ملت در جریان حمله تروریست‌های تکفیری به مجلس به شهادت رسید و پر بکشد.
و حال صفحه فرهنگ و مقاومت این هفته به سراغ مریم سادات سمائی همسر این شهید بزرگوار رفت، تا وی از سیره همسر شهیدش برایمان بگوید...


معرفی
مریم سادات سمائی ضمن معرفی خود در رابطه با همسر شهیدش برایمان می‌گوید: آقا مهدی متولد سال 49 بودند و من متولد61، اهل تهران هستم و کارشناسی فیزیک و کارشناسی ارشد الهیات دارم. 13 سال پیش از طریق یک سری سؤالات دینی و مذهبی و کتاب‌هایی که ‌ایشان تدریس می‌کردند با هم آشنا شدیم و این آشنایی منجر به ازدواج ما شد. حاصل ازدواج ما هم سه فرزند است، ابوالفضل، زهرا و محمدرضا، محمدرضا فرزند بزرگ ما است و دوبار به کربلا رفته، یک بار در دو سالگی و یک بار هم وقتی 6 ساله بود؛ یعنی دو سال قبل، با پدرش رفته بود پیاده‌روی اربعین و این بهترین خاطر‌ه‌ای است که از پدرش دارد و می‌گوید: «از اینکه رفتم حرم امام حسین(ع) را دیدم لذت بردم.»
مهمان‌نواز و گشاده دست بود
وی بیان کرد: همه اخلاقیات شهید خوب بود، خیلی خوش اخلاق و مهمان نواز بود و روی گشاده داشت، مهمانی را ساده برگزار می‌کرد و برای همه گره گشا بود و اگر خودش نمی‌توانست مشکل کسی را برطرف کند شخص را به دیگران معرفی می‌کرد. زمانی که او بود از جهت تربیت بچه‌ها خیالم راحت بود و هر جا، چه در مشکلاتی که خودم داشتم و چه در مورد بچه‌ها کم می‌آوردم به ‌ایشان رجوع می‌کردم.
مسائل کشور را با سیره اهل بیت تطبیق می‌داد
انس عجیبی با آیات و روایات داشت و اگر مشکلی در مملکت پیش می‌آمد و می‌خواست آن را تحلیل کند به سیره اهل بیت برمی‌گشت و یک روایت یا سیره را می‌آورد که مخاطبش بداند جواب دین به ‌این مشکل چیست، یک گنجینه قوی از روایات را در سینه‌اش داشت.
فعالیت‌های متعدد علمی‌و فرهنگی داشت
همسر شهید تقوی تصریح کرد: شهید کارشناس ارشد حوزه داشت، طلبه بود و درس خارج می‌خواند، استاد دانشگاه هنر بود و معارف اسلامی‌درس می‌داد، بعد هم در جهاد دانشگاهی در بخش پژوهشی مشغول به کار شد، سپس ریاست خبرگزاری قرآنی (ایکنا) را به عهده گرفت و سه سال رئیس‌آنجا بود، بعد از تغییر دولت که مدیران را تغییر دادند، جابه جا شد و دوباره به جهاد دانشگاهی برگشت، بعد از آنجا به مجلس شورای اسلامی مامور شد، مدتی در جمعیت رهپویان با آقای دکتر زاکانی فعالیت داشت، در مجمع عالی بسیج هم با دکتر زاکانی بودند، همچنین با نهاد فرایند انقلاب اسلامی‌در سپاه هم همکاری داشتند و هم زمان درس خارج مقام معظم رهبری را هم شرکت می‌کردند، در واقع وی فعال فرهنگی بودند.
ماموریت‌ها به مجلس یک ساله بود و بعد از اینکه ماموریتش به مجلس تمام شد، آقای زاکانی در مجلس رای نیاوردند و آقا مهدی دوباره به بخش پژوهشی جهاد برگشت، بنده خیلی نگران بودم که دیگر نتواند با مجموعه همکاری کند چون که کارهای جهاد خیلی کلیشه شده و محدود است و برای کسی که ذهن فعال دارد نیاز به فضای بازتری است. من خیلی تاکید کردم که حتما کار را ادامه دهد که شکر خدا کارشان درست شد و وارد مجلس شدند. وقتی هم که در مجمع عالی بسیج و نهاد فرآیند سپاه بود، بیشتر دنبال تربیت طلبه‌های خاص بود.
حضور در جبهه با دستکاری شناسنامه
وی ادامه می‌دهد: همسرم با شهدا بود، از زمان نوجوانی جبهه رفته بود، شناسنامه خود را دستکاری کرده و یک سال سنش را بالاتر برده بود و از روی کپی کپی گرفته بود.در ابتدا به عنوان نیروی خدماتی رفته بود، بعد یک روز اعلام می‌کنند کسی که می‌خواهد برود داخل گروه تخریب چی‌ها باید آموزش‌های خاصی را ببیند، می‌گفت رفتم آنجا آموزش‌ها را دیدم، دو سال هم جبهه بود. در اروند مجروح شده بود، دست چپش تیر خورده بود، شیمیایی هم شده بود، گوش راستش هم سنگین بود، در کل 25 درصد جانبازی داشت.
از اینکه شهید نشده همیشه ناراحت بود
همسر شهید تقوی می‌افزاید: همیشه ناراحت بود که شهید نشده و جا مانده، همیشه منتظر شهادتش بودم، می‌گفت دعا کن که من شهید شوم، خودش را از کاروان شهدا عقب مانده می‌دانست، همیشه خاطره مجروح شدنش را که تعریف می‌کرد می‌گفت وقتی دست چپم تیر خورد با دست راستم کار را ادامه دادم. گویا قرار بوده سیم خاردارهای اروند را قطع کنند و بروند جلو، می‌گفت وقتی دیدم با یک دست نمی‌توانم کاری انجام دهم فهمیدم که باید برگردم، حالم هم بد بود و داشتم از هوش می‌رفتم، وقتی دیدم دارم از هوش می‌روم فکر کردم که دارم شهید می‌شوم و گفتم السلام علیک یا اباعبدالله؛ ولی دیدم از امام حسین(ع) خبری نیست و از هوش رفتم...
هنوز آب وضویش خشک نشده بود که شهید شد
سمائی ادامه می‌دهد: آخرین دیدار ما در سحر ماه رمضان در روزی بود که می‌خواست برود.... دوستانش می‌گفتند وقتی که تروریست‌ها آمدند، ما اول جدی نگرفتیم؛ ولی کم کم دیدیم که دارند می‌آیند بالا، حاج آقا هم هیچ هول و هراسی به خودش راه نمی‌داد و سر میزش نشسته بود و کارش را انجام می‌داد، اوضاع که خیلی جدی شد رفت وضویی گرفت و هنوز آب وضویش خشک نشده بود که شهید شد. او در اتاقش بود، در اتاقش هم یک فایل داشت که وقتی در باز می‌شد یک قسمت خالی بین در و فایل ایجاد می‌شد، یکی از دوستانشان آن پشت پنهان شده بود که تروریست‌ها در را باز می‌کنند، همکارش که خود را مخفی کرده بود در نتیجه زنده ماند؛ ولی شهید تقوی و شهید زارع طوری ایستاده بودند که وقتی تروریست‌ها در را باز می‌کنند آنها را می‌بینند و به رگبار می‌بندند.
وقتی خبر شهادتش را شنیدم...
همسر شهید تقوی درباره شنیدن خبر شهادت همسرش هم می‌گوید: روز شهادت همسرم نمی‌دانستم که به مجلس رفته، چون همیشه دوشنبه‌ها در مجلس بود؛ اما این بار چهارشنبه رفته بود، همان شب هم قرار بود مهمان داشته باشیم، من از صبح چند بار زنگ زده بودم تا برای تدارک شب با او صحبت کنم که دیدم جواب نمی‌دهد. تا ساعت سه بعدازظهر هیچ خبری از ایشان نداشتم تا اینکه یکی از دوستانش زنگ زد و گفت که شما از ایشان خبر داری؟ گفتم نه، گفتم اتفاقی افتاده؟ گفت نه خبر می‌دهم، قطع کرد و چند دقیقه بعد دوباره زنگ زد و گفت شما خبر گرفتی؟ گفتم نه، گفت می‌گویند که شهید شده. خودش هم پشت تلفن به‌گریه افتاد و قطع کرد، بعد هم هر چه زنگ زدم جواب نداد، حدود یک ساعت بعد به منزلمان آمدند...
ایشان خیلی شکه شده بود و نمی‌دانست وقتی این خبر را به من می‌دهد چه اتفاقی برای من می‌افتد، بنده هم آن روز در خانه تنها بودم و از همان لحظه که ‌این خبر را به من دادند احساس کردم که قلبم دو تکه شد، گویا نیمی‌از آن سوخت و دود شد و نیمی‌ از آن اوج گرفت و پرواز کرد.
 بعضی از دوستانش می‌گفتند که آقا مهدی گفته بوده که من دیگر باید بروم؛ اما چون فکر می‌کرد که من آمادگی این حرف‌ها را ندارم تا این حد به من نگفته بود؛ البته گفته بود دعا کن من شهید شوم. بنده هم در این حد آماده بودم، ولی فکر نمی‌کردم این قدر زود از کنارم برود.
می‌گفت باید ماند و کارهای سخت انجام داد
وی ادامه می‌دهد: صحبت سوریه هم شده بود و یک بار هم اقدام کرد که برود، وقتی هم می‌گفت می‌خواهم بروم سوریه مانعش نمی‌شدم؛ ولی در کل می‌گفت زمانی است که باید ماند و در کشور کار کرد و شاید رفتن راحت‌تر باشد، عقیده‌اش این بود که باید ماند و کارهای سخت‌تر کرد. می‌گفت زمانی می‌روم سوریه که به من امر شود، الان باید بمانم و اینجا کار کنم.
همسر شهید تقوی با ‌اشاره به اهمیت کار مدافعان حرم گفت: چند سال پیش مردم خیلی به مدافعان حرم انتقاد می‌کردند؛ اما الان آقا خیلی قضیه را روشن کرده‌اند، و فکر می‌کنم با روشنگری‌های رهبر کسانی که به مدافعین حرم انتقاد می‌کنند یا باید جاهل باشند یا خیلی حواس پرت. مسئله ‌این است که اگر ما در سوریه نجنگیم باید در کرمانشاه و کردستان بجنگیم و این اولا دفاع از خودمان است، ثانیا کسی که ببیند به حرم اهل بیت(ع) توهین می‌شود و ناموس مسلمانان را به غارت می‌برند و بنشیند مسلمان نیست.
همسرم روی فرمایشات حضرت آقا خیلی تاکید داشت و چون دوره‌های آموزشی برگزار می‌کردند و فرمایشات معظم‌له را به طلبه‌ها درس می‌دادند، می‌گفت همه باید ملازم سخنان رهبری باشند، می‌گفت باید چشممان به دهان رهبری باشد.
بخشی از رهنمودهای شهید
اگر می‌خواهید کسی را وارد عرصه انقلاب کنید. باید با عملتان، وارد کنید.عده‌ای باید دل به آتش بزنند و بسوزند.تا عده‌ای را روشن کنند.
انقلاب صاحب دارد و صاحب آن حضرت حجت(عج) است.
انقلاب است که دارد ما را نگه می‌دارد و انقلاب است که دارد ما را حفظ می‌کند.
قصه این هفته ما به پایان رسید؛ اما سیر در آن زمان و مکان تمام ناشدنی است، شناخت زمان و مکان دفاع مقدس کنکاشی به وسعت یک تاریخ می‌طلبد، هنوز در دل این تاریخ حرف‌های ناگفته و رازهای سر به مهر بسیاری نهفته که هر روز و هر لحظه گوشه‌ای از آن آشکار می‌شود و تلنگری می‌شود در این غوغای روزگار و هیاهوی پوچ دنیا که بایستی عاشق پرواز باشی و در نهایت پرواز می‌کنی، زمان و مکانش خیلی مهم نیست. چه در جبهه‌های تفتیده خوزستان، چه در سوریه و در دفاع از حرم عمه‌سادات و دردانه اباعبدالله حضرت رقیه (س) یا در قلب تهران و در خانه ملت آنهم به دست فرزندان ناپاک حرمله و چه سعادتی بالاتر از این برای سید مهدی تقوی عزیز قصه ما که در ماه مبارک رمضان هم چون جد غریبش حسین(ع) با لب عطشان به شهادت برسد و به اجدادش ملحق شود.
و امروز 12 خرداد ماه سال 98 نزدیک دو سالی است که این سید شهید از میان ما پرکشیده و نام و یادش همچون چراغ راهی برای ماست تا بدانیم چنانچه به راهت باور داشته باشی آخر به مقصودت می‌رسی حتی اگر این مقصود شهادت باشد.
اما سخت است، به سراغ خانواده‌ای بروی که مرد آن خانه شهید شده و هنوز نگاهبان خانه است در این بیت ابوالفضل سه ساله، زهرای شش ساله و محمدرضا ده ساله هنوز چشم براه پدرند آنها به خاطر سن و سال کمشان درکی از شهادت ندارند به آنها گفته شده پدرشان به آسمان‌ها پرکشیده، آنها که به خاطر سن و سال کم هنوز هم که هنوز است شاید متوجه کلمه مرگ یا شهادت نیستند چشم به راه بازگشت پدر دوخته‌اند، حتما مادر این کودکان بی‌گناه به فرزندان خود می‌گوید که پدر شما یک قهرمان است و شما بهترین بابای دنیا را داشتید و دارید اما نگاه ابوالفضل و زهرا کوچک هنوز هم که هنوز است بویی دلتنگی می‌دهد بوی از جنس دلتنگی بابا...