kayhan.ir

کد خبر: ۱۵۲۸۱۳
تاریخ انتشار : ۰۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۹:۱۴

در محضر امام خمینی(ره)



بهترین طنزهای گل آقا ، پس از دیدار با امام
‏‏چند ماه پیش از ارتحال آن وجود عزیز و نادره روزگار-امام خمینی‏‎ ‎‏قدّس سرّه الشریف-روزی به حجت‌الاسلام دعایی گفتم: ‏
‏‏«پیش از آنکه«گل آقا» باشم، در محضر شریف آقای خامنه‌ای و قبل از آن‌که در دفتر شهید رجایی-ره- بودم و افتخار آن را داشتم که در معیت آن بزرگواران، گاهی شرف‏‎ ‎‏ملاقات با حضرت امام را داشته باشم. اکنون، چند سالی است که از این‏‎ ‎‏فیض محرومم و دلم، هوای دیدار آن محبوب را دارد و به دیداری از راه دور، ‏‎ ‎‏قانع نیستم. آیا برای دست‌بوسی امام، راهی نیست؟»‏
‏‏آقای دعایی پس از سکوتی کوتاه، گفت: «خدا بزرگ است». ‏
‏‏دو هفته بعد، شبی آقای دعایی تلفن کرد که فردا صبح-ساعت 7-به‏‎ ‎‏خانه‌ات خواهم آمد تا به جایی برویم. ‏
‏‏دانستم که داستان چیست و آماده شدم.‏
‏‏در گذر از کوچه‌های جماران، پاسداران-این دلسوخته‌ترین عاشقان‏‎ ‎‏امام-وقتی به آقای دعایی سلام می‌کردند، کما بیش از«گل آقا» می‌پرسیدند که: شنیده ایم امام، گاهی با خواندن نوشته‌هایت‏‎ ‎‏لبخند می‌زند. از اینکه دل اماممان را شاد می‌کنی، از تو ممنونیم، آیا خود، ‏‎ ‎‏از این موضوع خبر داری ؟
کمابیش، خبر داشتم. چون در تعهدم بود که آزرده خاطرش نکنم و گاه از‏‎ ‎‏آقای دعایی می‌پرسیدم: «هنوز، نظر حضرت امام درباره گل آقا، همان است‏‎ ‎‏که بود؟»‏
‏‏و ایشان پاسخ می‌داد: «همان است که بود.»‏
‏‏عقربه ساعت 8 صبح را نشان می‌داد. به من گفته شد که امام، هر روز‏‎ ‎‏اخبار ساعت 8 را می‌شنوند. سپس اعضای دفتر، گزارش روزانه می‌دهند. ‎‏آنگاه امام، دیدارکنندگان را می‌پذیرند. ‏
‏‏دقیقاً چنین شد. سپس، امام به اطاق کوچکی تشریف بردند و پس از یک‏‎ ‎‏دیدار کوتاه با یک روحانی، آقای دعایی و من شرفیاب شدیم. ‏
‏‏ساده و بی‌پیرایه، نشسته بود. ابهت و جلال و شکوهی در اتاق نبود، جز‏‎ ‎‏در وجود نازنین خودش. آمیزه‌ای از وقار بود و مهربانی. ضعفی در جسمش‏‎ ‎‏به دید می‌آمد (اگر به عظمت روحش نمی‌اندیشیدی) باقی هرچه بود، ‏‎ ‎‏چیزی مخصوص بود که در زندگانی هیچ رهبر دیگری در جهان معاصر، ‏‎ ‎‏دیده نشده است: صمیمی و مهربان و استوار و ساده. ‏
‏‏سپس آقای دعایی مرا - که ظاهری متفاوت با دیگران داشتم - به آرامی به‏‎ ‎‏امام معرفی کرد: ‏
‏‏«ایشان، کیومرث صابری است. شاعر و نویسنده است. مشاور فرهنگی‏‎ ‎‏و مطبوعاتی شهید رجایی بوده است. در دفتر آقای خامنه‌ای هم ادامه‏‎ ‎‏خدمت داده است. برای انقلاب، می‌نویسد و... »‏
‏‏امام، زیر لب، ذکر می‌گفت. من به چهره نورانی‌اش می‌نگریستم. هیچگاه، ‎‏سر بلند نکرد و در کسی ننگریست. من ساکت بودم و آقای دعایی می‌گفت:‏‎ ‎‏«... و چرا خسته‌تان کنم. ایشان، «گل آقا» ست...»‏ آنگاه امام به لبخندی مهربان در من نگریست. ‏
‏‏پس به‌اشاره‌ای، کیسه‌ای نزدشان آوردند و امام، سه بار، دست در آن کرد‏‎ ‎‏و هر بار، چند سکه (ریالی) به من داد. چون، به بیرون آمدیم، 14 سکه بود و من آن را‏‎ ‎‏به نیت 14 معصوم(س) به فال نیک گرفتم و جز یکی، باقی را به دیگران دادم‏‎ ‎‏و... ‏
‏‏امام چه گفت؟ آن را در جایی دیگر خواهم گفت. ‏
‏‏من بهترین طنزهایم را پس از آن دیدار نوشته‌ام و شهرت گل‌آقایی من از‏‎ ‎‏آن روز، روزافزون شد و استقبال مردم از من بیشتر گردید و در قلب مهربان‏‎ ‎‏مردم و هموطنانم، جایی برای من گشوده شد و من به پاس این نعمت، ‎‏خدای را سپاس می‌گزارم. ‏
‏‏دشمن، از انقلاب ما، چهره‌ای خشن تصویر کرده است. بخشی از این، ‏‎ ‎‏به سخت دلی دشمن برمی‌گردد و بخشی، به ‌اشتباهات ما. اما من، به‌عنوان‏‎ ‎‏مطرح‌ترین طنزنویس این دوران، در پیشگاه تاریخ شهادت می‌دهم که: امام‏‎ ‎‏ما «طنز» را می‌فهمید و به طنزنویس دورانش«صله» داد و من در باب ‏‎ ‎‏عنایت مخصوصشان به «طنز» هنوز حرفها و اسنادی دیگر دارم... ‏
‏‏آیا اگر عنایت ایشان نبود، طنز گرفتن ممکن می‌شد؟ بعید می‌دانم. از‏‎ ‎‏این روست که طنز معاصر، نجیب‌تر از همیشه، در جامعه اسلامی ما جاری‏‎ ‎‏است. این نعمت را پاس بداریم و بدارند!
* آقای کیومرث صابری (گل آقا)، کتاب آن سفر کرده ، ص33