به یاد بسیجی شهید، «صفر زینتی»
دوست دارم از تو یاد بگیرم!(حدیث دشت عشق)
تماشای بازی تنیس او را دوست میداشتم. بازی او چیز دیگری بود. چنان آرام و مسلط ضربات برشی را از زیر میز بالا میآورد و در زمین حریف میخواباند، که نهتنها من، بلکه دیگران هم غرق شادی میشدند. دلم میخواست من هم میتوانستم مثل او بازی کنم. میگفت: «پهلوان غصه نخور بالاخره خودم بازی تنیس را یادت میدهم.»
چند روزی میشد که ندیده بودمش. آمدنش خیلی کمتر شده بود. پانزده روز که گذشت، زمزمه آمدنش در روستا پیچید. هم خوشحال بودم و هم شگفتزده که چقدر زود «صفر» آمدنی شد. آخرین بار، بازگشت برادرانم بعد از اعزام به جبهه، دو ماه طول کشیده بود.
فردای آن روز برادرم را دیدم که هراسان به سمت خانه «صفر» میدوید. با عجله خودم را به خانه «صفر» رساندم. پدر صفر جلوی آمبولانس، دستانش را رو به آسمان گرفته بود و اشک میریخت؛ مدام میگفت: «خدایا هدیهام را بپذیر. خداوندا علیاکبرم را بپذیر.»
نگاهش کردم. زیباتر شده بود و بوی خوش گلاب میداد. باورم نمیشد؛ چقدر لباس رزم برازندهاش بود! لبانش با همان لبخند همیشگی زینت یافته بود. اما بینی قلمیاش شکسته بود و رد نازک خون روی صورتش خشک شده بود. او آرام خوابیده بود آرام آرام...
هنوز هم وقتی راکت تنیس به دست میگیرم، یاد بازی روان و نرم شهید «صفر زینتی» میافتم!
گفتنی است بسیجی شهید «صفر زینتی»، فرزند یحیی، در دو شهریور سال 1349 در روستای «شجاع محله» عباسآباد مازندران متولد شد و اول تیرماه سال 1366 به علت اصابت ترکش و مسمومیت شیمیایی در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید.
روحش شاد.
علی محقق- پاییز 1397