یک اربعین عاشقی (۱۴)
کربلا به شما خوشآمد میگوید...
محمد خامهیار
حالا پس از چند روز پیادهروی نگاهم به تابلویی سبز رنگ میافتد که روی آن نوشته است: کربلا یرحب بکم.... کربلا به شما خوشآمد میگوید...
اشک در چشمانم حلقه میزند. میخواهم پای این تابلو بمانم. خستگی پیادهروی، تاول پاها و کشیدن آب آبلهها و پیچ خوردن پا و شکستن استخوان آن و... را فراموش میکنم.
مدهوش دو گنبد و بارگاهی میشوم که در این شهر خودنمایی میکند و دلهای عالم را تسخیر کرده است. دلتنگ و بیقرار حرم امام حسین(ع) هستم. کبوتر دلم گاه بهانه حرم مولا را و گاه علمدار او دارد. من با کاروانی به این محشر آمدهام که مسافران آن مثل هزاران کاروان دیگر آسمان چشمانشان بارانی است. هنوز چشمانم به گنبد و گلدستههای حرم نیافتاده است که بغض میان دعاهایی که زیر لب زمزمه میکنم میدود و امانم را میگیرد.
خدا را شاکرم که توفیق رفیق راهم شد و مرا به این سرزمین مقدس راه داد و از قافله عشق جا نماندم. ناخودآگاه یاد آنان میافتم که با چشمانی بارانی ما را بدرقه کردند و اشک حسرت آنان همدم قلب مشتاق ما به ابن زیارت شد. یاد آنان که کبوتر دل غم دیدهشان با ما بود هستم و حالا پرده اشکی مقابل دیدگانم جاری شده است و جایشان را خالی میبینم...
هنوز هم نگرانی دارم. شاید اجل مهلت ندهد و این پاهای خسته نتواند مرا تا کنار یاری دهد. دلم میخواهد با این جماعت که هرولهکنان بر سر و سینه میزنند همراه شوم اما پاهایم ناتوانتر از آنند که مرا همراهی
کنند!
کنار دروازه کربلا بوی عشق و عاشقی به مشامم میرسد. بوی وفاداری یاران حسین(ع).
کنار این دروازه که امتداد آن تا آسمان است و آن را دری از درهای بهشت میدانم بوی یاس را استشمام میکنم.
***
نشانههای زیادی از جنایت دشمنان بر پیکره عراق وجود دارد که دلها را به درد میآورد. گروههای تروریستی، حملات هوایی آمریکاییها، گروههای تکفیری داعش، آثار جنایت رژیم بعثی که زندگی مردم را به چالش کشیده و تحت تاثیر خود قرار داده، نتوانسته است بر عزم و اراده محبان اهل بیت(ع) در پذیرایی از زائرین خللی وارد کند. دروازههای ورودی کربلا و خیابانهای منتهی به حرم مملو از موکبهایی است که از چند روز پیش خیمههای آن برافراشته شده است و خادمان آن برای خدمت سر از پا نمیشناسند. کنار یکی از همین موکبها پیرمردی با محاسن سفید و صدای بلند و رسا و با چشمانی سرخ و اشکآلود با خوشآمدگویی به زائرین، میگفت: شرافت و کرامت ما در گرو خدمت به شماست. بفرمایین برای استراحت، نماز و ناهار. قدمتون روی چشم... ما را از ثواب خدمتگزاری محروم نکنین.... اما یادآوری عمق مصیبت میل خوردن و آشامیدن را از انسان میگیرد و برخی همراهان کمتر غذایی را تناول میکنند.
از لابهلای نخلها که اطراف شهر را در احاطه خود دارند نگاهم به گنبد و بارگاه دو حرم میافتد و ذوقزده و مشتاق یک سلام، با صدایی لرزان از سر محبت و ارادت به او که همه زندگیام فدای او است، سلام میدهم و میگویم: بابی انت و امی یااباعبدالله...پدر و مادرم فدای تو آقاجان... ازدحام جمعیت چنان زیاد است که مجال و فرصت حرکت را از همه سلب میکند. کربلا به اقیانوسی بزرگ و پر تلاطم انسانها تبدیل شده است. اقیانوسی که در امواج آن انسانهای سیاه و سفید، روستایی و شهری از اجر و قرب یکسانی برخوردارند. همه با هم و در کنار هم هر لحظه خود را به حرم نزدیک میکنند. شهر با نفس زائران جان تازهای گرفته است. مسافرانش هم حیاتی دوباره یافتهاند. کربلا یک صدا فریاد لبیک یا حسین سر میدهد.