kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۴۶۲۹
تاریخ انتشار : ۲۲ مهر ۱۳۹۷ - ۲۱:۲۳
یک اربعین عاشقی (۳)

تهیدستان سخاوتمند

محمد خامه‌یار

هنوز آفتاب بر تیغ بام خانه ننشسته است که صاحب خانه سفره را پهن می‌کند. نان، تخم مرغ، سرشیر، چای شیرین و....
 برای صرف صبحانه، بر سر سفره دعوت می‌شویم. نمی‌دانم به خاطر این همه لطف و محبت و مهمان‌نوازی چه طور از صاحب‌خانه تقدیر و تشکر کنم.
هوا روشن می‌شود که از خانه بیرون می‌زنیم. همه خانه‌های روستا، همانند حسینیه با بیرق‌های بلند سبز و سیاه و سرخ رنگ عزاداری حال و هوای خاصی به خود گرفته‌اند و مقابل هر خانه‌ای خیل ایرانی‌ها در انتظار ماشین به سر می‌برند. روستا با انبوه جمعیت مهمان‌اش، به روستایی از روستاهای ایران شباهت دارد. شگفت‌زده‌ام از اینکه امام حسین(ع) چه طور این دل‌ها را به هم پیوند داده است.
جنگ هشت ساله‌ای که صدام لعنتی بر دو ملت ایران و عراق تحمیل کرده بود، دائم فکرم را به خود مشغول می‌کند. انگار بغض و نفرین ما از رژیم بعثی عراق کمتر از بغض و تنفر مردم این کشور از صدام و عوامل رژیم او نیست و در هم سویی دو ملت و نفرت از استکبار حرفی نیست. این را از لابه‌لای حرف‌های اهالی روستا متوجه می‌شوم.
بگذرم. ابوعلی ماشینی را آماده می‌کند تا عازم نجف شویم...
تصویر در تصویر ذهنم  را به خود مشغول می‌کند. تصویری از عشق به زیارت اربعین و جنب و جوش مردم و تصویری از تلاش اهالی این خطه برای مهمان‌نوازی. تصویری از آتش خشم و رد و بدل آتش دو توپخانه در جنگ هشت ساله و مقوله به حق دفاع مقدس ما و ظلم و تجاوزگری رژیمی حاکم بر عراق و خیانت و جنایت بر ملت خود و کشور همسایه...  
حالا وقت سوار شدن و دل بریدن و خداحافظی است. بچه‌های کوچولوی ابوعلی از خواب بیدار شده‌اند و برای دیدن مهمانان و بدرقه آنان، پای ماشین آمده‌اند. به دور از چشم پدر و مادر  به هر یک از آنان تراول پنجاه هزار تومانی هدیه می‌دهم. لحظاتی بعد که ابوعلی متوجه می‌شود، ناراحت به سراغم می آید و به زبان عربی می‌گوید: حاجی این چه کاری است که کردی؟ چرا نیت ما را خراب می‌کنی؟
متوجه می‌شوم اهل این خانه و روستا چند شبی است که به مهمانداری خود افتخار می‌کنند و در تدارک  این مهمانی در هفت، هشت روز باقی مانده تا اربعین هستند! ادامه دارد