شهید احمدعلی نیّری ندید تا ببیند!
انوشه میرمرعشی
اما فعالان فرهنگی موضوع عفاف و حجاب به خوبی میدانند که برای حل معضل بدحجابی، باید پیشزمینههای فرهنگی آن یعنی عفاف، حیا و پوشش مورد توجه قرار گیرد. و از آنجا که قاطبه مردم شهدا را الگویی قابل اعتماد و متعالی میدانند، میتوان برای گسترش فرهنگ عفاف و حجاب از سلوک و رفتار شهدا کمک گرفت...
لزوم پرداختن به موضوع عفاف چشم
قرآن کریم قبل از مطرح کردن بحث «حجاب» مبحث «عفاف» 1 و به ویژه عفاف چشم «غمض بصر و حیا»2 را به مردان و زنان گوشزد کرده است. یعنی مردان و زنان مسلمان در نگاه به نامحرم و تصاویر گناهآلود در فضای مجازی باید حیا کرده و با غمض بصر از دیدن آن خودداری کنند. براین اساس قطعا میتوان با معرفی شهدایی که با غمض بصر و عفاف چشم به مقامات معنوی رسیده بودهاند، الگویی عملی به مخاطبان ارائه کرد.
مثلا با شناساندن شهید «احمدعلی نیّری» به جامعه، رفتار او را در داشتن عفاف چشم به الگویی ملموس به جوانان و نوجوانان تبدیل کرد.
شهید احمدعلی نیّری کیست؟
شهید احمدعلی نیّری در سال 1345 و در روستای «آینهورزان» دماوند به دنیا آمد. خانوادهاش در کودکی او به تهران مهاجرت کرده و در محله مولوی ساکن شدند. از همان زمان کودکی پای او به مسجد امینالدوله که آیتالله حقشناس امام جماعتش بود، باز شد.
او یکی ازشاگردان خاص آیتالله حق شناس بود و سیر و سلوک معنوی را از 10 سالگی و در محضر ایشان آغاز کرد. مسیری که در موقع شهادتش در اسفند 1364 و در حالی که تنها 19 سال سن داشت، از او یک عارف واصل ساخته بود. به طوری که آیتالله حقشناس شب روز خاکسپاری او در قطعه 24 بهشت زهرا-سلامالله علیها- وقتی به همراه چند نفر از دوستان به منزل این شهید رفته بودند، خطاب به برادرش گفتند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم . به جز بنده و خادم مسجد، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است؛ اما نه روی زمین! بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت تا زندهام به کسی حرفی نزنید...
از عفاف چشم به این مقام رسید...
محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف میکند که:
«یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لابهلای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!»
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن»3
خاطرات بانوان ایثارگر و وصیتنامه شهدا
در مرحله بعد از معرفی سردارانی که پرچمدار نهضت عفاف چشم هستند، برای گسترش فرهنگ رعایت پوشش اسلامی و حجاب در مقابل بدپوششی ها و بدحجابیها، میتوان از ظرفیت خاطرات بانوان ایثارگر و انقلابی همچون خانم دباغ، یا معصومه آباد و... با موضوع حفظ حجاب در سختترین شرایط استفاده کرد. همچنین استفاده از ظرفیت وصیتنامه شهدایی که در آنها بر حفظ حجاب از سوی بانوان تاکید شده است، هم راهکار موثر دیگری برای گسترش فرهنگ پوشش اسلامی و حجاب است، که میتوان از آن در کارهای فرهنگی بهره برد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشتها
1- عفاف از ریشه کلمه عفت است. عفت در مفردات راغب اصفهانی به معنای ایجاد حالتی است که انسان با کمک آن از غلبه شهوت بر عقل جلوگیری میکند. در روایات اسلام هم تعاریفی از عفت صورت گرفته که همین معنا را میرساند. از جمله مولای متقیان حضرت علی(علیهالسلام) میفرمایند: «عفت، نفس را مصون میدارد و آن را از پستیها دور نگه میدارد.» غررالحکم و دررالکلم ص 256، ح 5420
2- آیه 30 سوره نور
3 - برگرفته از کتاب «عارفانه»- زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمدعلی نیری- ، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ نوزدهم 1396.ش