kayhan.ir

کد خبر: ۱۲۹۳۵۲
تاریخ انتشار : ۱۸ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۱
روایت امیر حسین یاسینی از دوران دفاع مقدس

۳۸ ‌تحویل سال در کنار سربازان!

سید محمد مشکوه الممالک

روایت، روایت عشق است و فتح الفتوح یعنی که فتح دل‌ها و حالا این عشق را می‌توان در وجود جوان‌های عاشق دید که در بهترین روز سال که باید در کنار عزیزان و نزدیکان خود باشند جایی وسیع‌تر را عزیز دانسته‌اند و در حاشیه مرزهای آن، سال نو را تحویل می‌کنند؛ انگار که سال نو را آنها از اقصی نقاط مرزهای خاکی ایران پاک اعلام می‌کنند. آری اینجا دروازه‌های بهشت است، درب‌های بهشت سال‌های قبل نیز در همین خطّه گشوده شده و چه دلاورهایی که پر نکشیدند؛ این چنین است که این روایت، روایت عشق است با هزاران لحظه ناب عاشقی و اینجا جنوب ایران است؛ جایی برای اتصّال زمین و آسمان و محل عبور و شهادت، عبور برای آسمانیان و شهادت برای بازماندگان تا گواهی دهند آنچه را که دیده و شنیده‌اند. آنها شهادت می‌دهند هر آنچه را که در سرزمین اسرارآمیز دفاع درک کرده‌اند، این یک شهادت است و روایت برش‌هایی از تاریخ کهن سرزمین مادری است، تاریخی که قدمت آن به وسعت دلاوری است و جوانه‌های این دلاوری در جای جای سرزمین ما شکوفاست، ایام ایام نیکوی دفاع بوده و بهار وقت خوشی برای مرور شجاعت مردان دلیر... به مناطق جنگی می‌رویم و پای شهادت یک دلاور ایرانی می‌نشینیم تا این روایت را برای مردم بازگو کنیم؛ فرماندهی که سال‌هاست با اینکه امیر شده اما هیچ تفاوتی را در رفتار و منش این کهنه سرباز به وجود نیاورده؛ وقتی راجع به سربازانش صحبت می‌کرد احساس معنویت و امنیت خاص ما را فرا می‌گرفت. سربازانی که همیشه سال جدید را در کنار فرمانده خود تحویل کرده‌اند... فرمانده، عیدت مبارک!

امیر بزرگوار پس از معرفی خودتان ، نحوه ورود به ارتش را برای خوانندگان بفرمایید؟
بنده سرتیپ دوم آزاده حسین یاسینی هستم، در سال 1357 افتخار پوشیدن لباس مقدس سربازی نصیبم شد، بعد از اینکه مراحل دانشجویی را به اتمام رساندم قصد داشتم یکی از واحدهای محروم را انتخاب کنم و محروم‌ترین یگان را در سیستان و بلوچستان و تیپ 3 ایرانشهر دیدم.تا مدتی آنجا بودم که مقارن با جنگ شد و وارد عرصه دفاع مقدس شدیم. نخستین حضورم در جنگ در عملیات فتح المبین بود. در طول جنگ شاهد رشادت‌های بی‌حد و مرز کسانی بودم که شاید هیچ وقت نامی از آنها برده نشده، آنها چه در ارتش، سپاه یا بسیج دوست داشتند گمنام باشند، گمنام آمدند و گمنام هم رفتند، خواست‌شان این بود که بی‌نام و نشان باشند خداوند هم همین گونه برایشان رقم زد.
کمی از عملیات فتح المبین برایمان بگویید؟
آن شب ما آمادگی این را داشتیم که عراقی‌ها حمله کنند، باد شدیدی می‌آمد و طوفانی درگرفته بود. نیروهای ما آماده مقابله بودند، طرح‌شان هم این بود که در صورت آماده بودن همه امکانات، عملیات را اجرا کنند. فتح‌المبین عملیات بسیار بزرگی بود که اگر موفق به اجرای آن می‌شدیم وسعت زیادی از سرزمین‌های تحت‌اشغال بعثی‌ها را آزاد می‌کردیم.این امر تحقق پیدا کرد، از میشتاق تا دشت عباس آزاد شد و به دنبال آن روند موفقیت تا نزدیکی‌های شرهانی، منطقه‌ایلام تا دهلران ادامه پیدا کرد.
می‌توان عملیات فتح‌المبین را یکی از موفق‌‌ترین عملیات از لحاظ راه‌سازی منطقه عملیاتی برشمرد. در این عملیات قریب به 15000 اسیر گرفته شد، تعداد زیادی از بعثی‌ها به هلاکت رسیدند و شمار زیادی غنائم جنگی به دست رزمندگان اسلام افتاد.ارتش در عملیات فتح‌المبین نقش بسزایی داشت در حقیقت نوک پیکان این حرکت عظیم، نیروی زمینی ارتش بود.
خانواده شما نسبت به لباس ارتشی که به تن کردید معترض نبودند؟
در منطقه‌ای که ما زندگی می‌کنیم، اکثریت به اتفاق نیروها دوست دارند خلبان باشند؛ شهید سرلشکر خلبان خلعتبری، سرلشکر خلبان شیرودی و برخی از خلبانان شهید از بچه‌محل‌های ما هستند، علقه همه نیروها از حضور در ارتش ابتدا خدمت در نیروی هوایی و در سمت خلبانی است و بعد خدمت در سایر نیروها. بنده هم همیشه علاقه داشتم که بعد از گرفتن دیپلم وارد ارتش شوم و لباس مقدس ارتش را به تن کنم، این آرزو محقق شد در حالی که من تنها فرزند خانواده بودم.وقتی چهار سال داشتم پدرم را از دست دادم، ما نزدیک به یازده خواهر و برادر بودیم که متاسفانه همه آنها در طفولیت از دنیا رفتند، من فرزند دهم خانواده بودم اما به یک نحو تک فرزند هم محسوب می‌شدم.
من از کلاس دهم به ارتش فکر می‌کردم، آگهی‌های ارتش را در روزنامه‌ها می‌خواندم، به سراغ بچه‌های محل که ارتشی بودند مثل شهید شیرودی و شهید خلعتبری می‌رفتم و از آنها سؤال می‌کردم که چطور می‌شود وارد ارتش شد، آنها من را از این کار منع می‌کردند. البته منعشان به خاطر تک فرزند بودنم بود. می‌گفتند همین که شما مراقب مادر و در کنار وی باشی بهتر از این است که وارد ارتش شوی، اما من آن زمان احساس می‌کردم که آنها به من حسادت می‌ورزند.من تصمیم گرفته بودم به هر ترتیبی که هست وارد ارتش شوم، این تصمیم در سال 57 محقق شد و من وارد ارتش شدم.در سال 1360 ازدواج کردم، ثمره ازدواجم دو فرزند دختر و پسر است، من سعی کردم هر چه می‌توانم در راه رشد و پیشرفت فرزندانم تلاش کنم البته آنها هم کم نگذاشتند و توانستند مراحل تحصیل را با افتخار و موفقیت طی کنند.
از ورودتان به جنگ برایمان بگویید؟
من در لشکر 88 زرهی بودم، واحد ما به گونه‌ای بود که هم از منطقه شرق پاسداری و حراست می‌کرد و هم در ماموریت‌های جبهه جنوب، شمال غرب و غرب فعالیت می‌کرد، بعد از مدتی که به جنوب آمدیم در عملیات فتح‌المبین شرکت کردیم.
بنا بر مقتضیات از واحد ما خواستند که به شمال غرب برویم و ما چیزی حدود 70 یا 80 کیلومتر در خاک عراق بودیم، آن طرف دشت پنج‌وین شهری است که متعلق به کشور عراق است ما در منطقه عملیاتی والفجر 4 به کار گرفته شدیم، قریب به سه سال آنجا بودیم که باز ما را خواستند و گفتند باید به سومار در منطقه غرب تغییر موقعیت بدهیم.
من در آن منطقه خاطرات بسیار زیبایی از ایستادگی نیروهای انقلابی دارم. کمال جمال از بچه‌های نیشابور گروهبان وظیفه‌ای بود که توانسته بود با ابتکاراتش با دشمن مقابله کند. او یک گروهبان وظیفه بسیار شجاع، نترس و در گشتی‌های شناسایی بهترین نیروی شناسایی بود، بهترین اطلاعات را به دست می‌آورد، همچنین ایشان از گشتی‌های نظامی بود که می‌بایست به دشمن ضربه می‌زد در همه عملیات‌ها در نوک پیکان حمله با شجاعت قرار می‌گرفت.کارهای این جوان بسیار چشمگیر بود، یکبار که صیاد شیرازی در سال 1363 وارد یگان ما شد پرسید کدام یک از یگان‌ها بیشتر در معرض خطر دشمن است من گفتم تپه شاهین، گفت چرا اسمش را شاهین گذاشتید گفتم شاهین به معنای عقاب است و با خود اقتدار می‌آورد.به همراه شهید صیاد شیرازی به تپه شاهین رفتیم، ما از کارهای گروهبان کمال جمال برای شهید شیرازی گفتیم؛ احداث مواضعی که آن گروهبان وظیفه در تپه شاهین به کار برده بود، آموزش سلاح‌ها، همچنین تونل‌هایی ایجاد کرده بود تحت عنوان محل کلاس‌های آموزش که نیروها کلاس‌های آموزشی را با امنیت بگذرانند و از تیر و ترکش دشمن در امان باشند، در آن مکان نماز جماعت هم برگزار می‌شد، موفق شده بود در عملیاتی دیده‌بان توپخانه عراقی را اسیر کند. این مسائل را که به شهید صیاد شیرازی گفتیم ایشان گفتند من باید این جوان را ببینم. وقتی گروهبان جوان را دید پیشانی‌اش را بوسید و او را بغل کرد و مبلغی پول به عنوان هدیه به او داد.
چند روزی از این ماجرا گذشت که گروهبان جمال نزد من آمد و گفت من می‌خواهم هدیه‌ای را که فرمانده نیرو به من اعطا کرده به یکی از سربازان بی‌بضاعت بدهم منتهی نگران این هستم که متوجه شود. با هم قرار گذاشتیم که من در جمع بچه‌ها سؤالاتی مطرح کنم و آسان‌ترین سؤال را از سرباز مدنظر بپرسم و مبلغ هدیه را تحت عنوان تشویقی به آن سرباز بدهم که همین اتفاق هم افتاد.گروهبان کمال جمال در عین حال که انسانی بسیار شجاع و باشهامت بود از بعد معنوی نیز انسانی خودساخته، فداکار و بسیار مهربان بود.
خاطره دوم
من با گروهبان جمال در یک عملیات مشترک همراه هم بودیم، من در این عملیات به شدت ترسیده بودم، وقتی برای عملیات شناسایی رفته بودیم به منطقه‌ای رسیدیم که در آن منطقه در فاصله بسیار نزدیکی مستقیما با دشمن مواجه شدیم. آنها روی ما اسلحه کشیدند، دشمن در بلندی بود و ما 5 متر پایین‌تر از نوک قله قرار داشتیم، آنها در موضعی حفر شده و پناهگاه قرار داشتند و ما روی زمین بودیم، من به گروهبان جمال گفتم بهترین راه فرار است اگر اسیر شویم دشمن از ما استفاده تبلیغاتی می‌کند، اما او با شجاعت می‌گفت ما باید بایستیم. یک نارنجک درآورد و به سمت عراقی‌ها پرتاب کرد، سروصدای زیادی از سمت دشمن بلند شد، به احتمال زیاد تعدادی از عراقی‌ها کشته شده بودند، آنها هم دست به کار شدند و آن منطقه را زیر آتش سنگین خود گرفتند، پشت سر هم منور می‌زدند و آسمان را روشن نگاه می‌داشتند، ما به هر ترتیبی که بود توانستیم جان سالم از مهلکه به در ببریم.
در راه برگشت یکی از همراهان گفت من سیم‌چین را در میدان مین جا گذاشتم، شهید کمال جمال گفت نگران نباش من می‌روم و سیم‌چین را می‌آورم، من گفتم سیم‌چین ارزشی ندارد که تو جان عزیز خودت را برایش به خطر بیاندازی، قضیه جا گذاشتن سیم‌چین را صورت جلسه می‌کنیم و مشکلی پیش نمی‌آید! اما او قبول نکرد و گفت بیت‌المال است! بالاخره در زیر آن آتش شدید و منورهای پی‌درپی دشمن که آسمان را کاملا روشن کرده بود به میدان مین برگشت و سیم‌چین را پیدا کرد.
این شهید بزرگوار درجه‌دار بسیار خلاق، شجاع و مبتکری بود، یک روز که از کنار رودخانه به سمت موضع خود برمی‌گشت، خمپاره‌ای در نزدیکی‌اش به زمین برخورد می‌کند و یک ترکش بسیار ریز به پهلوی او اصابت می‌کند و قسمتی از روده‌اش را می‌شکافد. شهید جمال می‌گفت چیزی نشده یک زخم کوچک است که با یک چسب کوچک بسته می‌شود! به هر طریقی بود یک هفته در بیمارستان سنندج بستری شد و بعد از آنجا او را به تهران فرستادند. در تهران قبل از اینکه جراحی صورت بگیرد خبر دادند گروهبان کمال جمال به علت عفونت داخلی به شهادت رسید.
خاطره سوم
ما عاشق تفحص و گشت و شناسایی بودیم، در کربلای 6 صحنه‌ای دیدم که برایم بسیار سخت بود، ما مامور شده بودیم بین شیارها را بگردیم تا کسی در آن میان جا نمانده باشد، همین طور که در شب در میان شیارها حرکت می‌کردیم صدایی به گوشمان رسید. ابتدا فکر کردیم عراقی‌ها هستند و زمینگیر شدیم. برای بهتر شنیدن، گوشمان را روی زمین می‌گذاشتیم تا صداها را بهتر بشنویم، صدای نفس نفس زدن کسی به گوشمان می‌رسید کمی که نزدیک شدیم با دوربین‌های دید در شب دیدیم یک نفر به صورت کرال پشت به سمت ما می‌آید. یکی از بچه‌ها پرسید ایرانی هستی؟ آن شخص هم گفت بله من ایرانیم. بالای سر آن رزمنده مجروح که رسیدیم دیدیم از نوک پا تا فرق سرش ترکش خمپاره خورده و از زخم‌هایش خون و چرک همزمان می‌آمد این بنده خدا هفت روز قبل در عملیات مجروح شده بود اما به دلیل اینکه بر روی خاک‌ها مانده بود زخم‌هایش عفونت کرده و کرم انداخته بود، من از این جانباز ایثارگر پرسیدم در این مدت چطور زنده ماندی؟ گفت وقتی متوجه شدم بچه‌هایی که کنارم هستند شهید شدند آب و خوراکی‌هایشان را از کوله‌ها در می‌آوردم و استفاده می‌کردم.
شیرین‌ترین خاطره خودتان از سال‌های دفاع مقدس را برایمان بفرمائید؟
عملیات فتح‌المبین بهترین هفت سینی که در روز عید در سفره تمام ایرانی‌ها تحت عنوان پیروزی فتح‌المبین قرار گرفت، یکی از شیرین‌ترین خاطرات دوران دفاع مقدس است. به دنبال پیروزی فتح‌المبین، آزادی خرمشهر نیز رقم خورد، 575 روز طول کشید تا خرمشهر عزیز به مام میهن بازگردد.
شما هر سال همین موقع به منطقه می‌آیید؟
من سعی می‌کنم هر سال 15 اسفند تا 15 فروردین در منطقه باشم، ۳۸ عید نوروز است که لحظه تحویل سال در کنار سربازان هستم!بنده قریب به 60 ماه در دوران دفاع مقدس، 249 ماه بعد از جنگ و 27 ماه در اسارت افتخار خدمت به انقلاب اسلامی را داشتم، 3-4 درصد هم جانباز هستم، اما هنوز هم اگر جنگ بشود باز هم دوست دارم در جنگ شرکت کنم.خانواده وقتی می‌بینند که من با مناطق عملیاتی مانوس هستم، من را تشویق می‌کنند، من هم از اینکه خانواده به خواسته‌ام احترام می‌گذارند قلبا سپاسگزارم، دوست دارم اگر روزی زمان مرگم فرا برسد در این مناطق باشم و روی همین خاک‌ها که دوستان عزیزم پرکشیدند، جان بدهم.
از حال و هوای سال تحویل در منطقه بگویید؟
من چندین سال تحویل را در دهلاویه، چند سال در فکه، چند سال در چذابه و یکی دو سال در رمضان بودم، ارتش در این مناطق یادمان‌هایی ایجاد کرده است، هر ساله فرماندهان محترم نیروی زمینی، فرماندهان لشکرها، قرارگاه‌ها و تیپ‌ها در جایی که ارتش تعیین می‌کند جمع می‌شوند و مراسم سال تحویل را برگزار می‌کنند.
مراسم سال تحویل در دو سال گذشته در دهلاویه و سال قبل از آن در مزار شهدای گمنام چذابه برگزار شد. در آن مراسم فرمانده محترم نیروی زمینی امیر سرتیپ دکتر حیدری ایراد سخنرانی کردند، هدایایی را هم به رسم یادگاری به بعضی از عزیزان دادند و بعد هم ناهار را در جمع سربازها صرف کردند، جمع بسیار خاطره‌انگیزی بود، همواره و در تمام ساعات شبانه‌روز تعدادی از سربازان موظف هستند از حدود و مرزها مراقبت کنند، حضور فرماندهان در جمع این عزیزان سبب دلگرمی آنها می‌شود.
هر ساله در لحظه سال تحویل تلویزیون را روشن می‌کنند و صحبت‌های رهبر معظم انقلاب را می‌شنوند، بعد از آن هم فرماندهان صحبت می‌کنند و اکثرا نوید مرخصی تشویقی به سربازانی که سال تحویل در منطقه ماندند، می‌دهند.
شما چطور با سربازانی که شب سال تحویل دور از خانواده هستند برخورد می‌کنید و چطور به آنها قوت قلب می‌دهید؟
طبیعتا برنامه ماندن و رفتن سربازها از قبل تعیین شده، سربازها هم نهایت تلاش خود را می‌کنند که شب عید را در کنار خانواده باشند اما به هر حال تعدادی از آنها باید در منطقه بمانند، برای این عزیزان حضور فرماندهان در جمع‌شان و سرکشی آنها از سنگرها و محل‌های استراحت سربازان، نشستن پای درددل‌های آنها، شنیدن مشکلات سربازان، اعطای تشویقی‌ و هدایای مختلف و بخشیدن برخی از اضافه خدمت‌ها از جمله کارهایی است که فرماندهان در دلجویی از سربازان انجام می‌دهند. هر روز یکی از فرماندهان سعی می‌کنند در جمع سربازان حاضر شوند و پای صحبت و درددل آنها بنشینند، فرماندهان سعی می‌کنند به گونه‌ای رفتار کنند که اگر جوان سرباز در جمع خانواده نیست خود را در یک خانواده بزرگ‌تر به نام ارتش ببیند، و سعی می‌کند غم بعد مسافت را از دل سربازان درآورند و همچون یک خانواده دلسوز برای آنها باشند.
سربازان عیدی هم می‌گیرند؟
بله، اولین عیدی مرخصی تشویقی است، فرماندهان هر یگانی بنا بر وضعیت یگان خود حتما مبالغی را به عنوان عیدی به سربازان تقدیم می‌کنند، فرمانده محترم نیروی زمینی هر بار که برای بازدید یگان‌ها می‌آیند به همراه خودشان مبالغی پول به عنوان عیدی می‌آورند، مراسم‌ها و جشن‌هایی برای سربازان برگزار می‌شود، گاهی جشن مرزی هم داریم و بعضی خواننده‌های شناخته شده در این جشن‌ها دعوت می‌شوند، گاهی سربازها را به سفر زیارتی می‌فرستند.
امروز سربازی زیاد سخت نیست چرا که سرباز، فرمانده را از خود و فرمانده نیز سرباز را مانند فرزند خود می‌داند. انس و الفت خاصی بین سربازان و فرماندهان حاکم است، سربازها به راحتی می‌توانند با فرمانده خود صحبت کنند و از مشکلات‌شان بگویند.
شما فرمودید هیچ عیدی، سال تحویل را کنار خانواده نبودید، به هر حال هر کسی دوست دارد سال تحویل را در کنار خانواده خود باشد، چه چیزی باعث می‌شود که شما از خواسته خود بگذرید و به خاطر سربازانی که از خانواده خود دور هستند در منطقه بمانید؟
ما سال گذشته 13 فروردین در همین منطقه بودیم. من دو روز جلوتر با فرمانده این قسمت صحبت کردم و گفتم روز سیزده بدر رسم همه ایرانی‌ها این است که به دامان طبیعت بروند و در کنار خانواده تفریح کنند. از ایشان خواستم کسانی که امکان رفتن و به جمع خانواده پیوستن را دارند برگردانید و برای بقیه جمع نیروهای حاضر تدارک نهار جوجه‌کباب روز سیزده بدر را بدهیم، بعضی از دوستان درجه‌دار که بومی منطقه هم بودند به من گفتند که ما هستیم اگر بنا باشد همچین کاری انجام بدهید ما هم به خانه برنمی‌گردیم و می‌مانیم در این کار به شما کمک می‌کنیم. با همکاری و هماهنگی دوستان آن سال سیزده بدر یک روز به یادماندنی و خاطره‌انگیز شد. فرمانده امیر سلیمانی هم دستور داد امکانات کباب کوبیده و جوجه‌کباب و میوه و برنج و مخلفات فراهم شد و یک سفره عریض و طویل چیدیم. جوی بسیار صمیمی و خودمانی ایجاد شد، نیروهایی که در این فضا، در گرمای شدید، گرد و غبار و دوری خانواده خالصانه خدمت می‌کنند حقیقتا مانند فرزندان ما هستند و ما نیز دلسوزانه آنها را دوست داریم و هر کاری که از دستمان برآید برایشان انجام می‌دهیم.
صحبت پایانی
من به همه جوان‌هایی که به مناطق جنگی می‌آیند، توصیه می‌کنم نگاهی به گذشته داشته باشند، بنگرند که این مناطق چگونه با کمترین امکانات و بیشترین اخلاص آزاد شد. ایثارگری رزمندگان اسلام موجب شد تا ما امروز در امنیت و آسایش زندگی کنیم. چرا که آنها با اینکه بهترین دوستان و یا حتی نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌شان به شهادت می‌رسیدند نگذاشتند پرچم دفاع از انقلاب روی زمین بیفتد؛ به منطقه آمدند و راه شهدا را ادامه دادند.
از جوان‌ها می‌خواهیم که مراقب باشند در دوران دفاع مقدس جنگ سخت برپا بود و امروز جنگ نرم، جنگ نرم از جهاتی سخت‌تر و ویرانگرتر است. لحظه‌ای غفلت در جنگ نرم سبب می‌شود دشمن به اهداف و مقاصد پلیدش برسد و راهی که دشمن می‌خواهد در افکار و اذهان ما ایجاد کند تسهیل می‌شود.
حضرت آقا فرمودند جوانان امروز بسیار باانگیزه‌تر از جوانان قدیم هستند. اگر جوانان باانگیزه و معتقد ما خود را باور کنند، بصیرت و بینش خود را افزایش دهند، تلاش‌های دشمن بی‌نتیجه خواهد ماند و دشمنان انقلاب اسلامی نمی‌توانند تفکرات پوچ و بی‌پایه و اساس خود را به خورد جوانان ما بدهند و کنترل افکار آنها را به دست بگیرند.