خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - ۲۲
دردسر در یک مأموریت سری
در یکی از ماموریتها، قرار بود که من همراه یکی از برادران به مرز ایران و عراق بروم و چمدانی را که از محتوایش خبر نداشتیم به فردی که مشخصات و نشانههایش داده شده بود، در مکانی بین اهواز و آبادان تحویل دهیم. گفته بودند در فلان نقطه فردی را که ساکی سرمهایرنگ و یا چمدانی آبیرنگ همراه خود دارد، خواهید دید. پس از رد و بدل جمله رمز بیهیچ پرسش و پاسخی دیگر چمدان را به او تحویل دهید. و بدون هیچ کار اضافی دیگر تغییر مسیر داده برگردید. ما حتی اجازه ورود به کشور و یا حتی تماس با خانوادهمان را نداشتیم، سفر و ماموریتی کاملا سری
و محرمانه.
ماموریت تا مرحله تحویل چمدان و محموله به فرد مورد نظر به خوبی پیش رفت، اما هنگام بازگشت دچار مشکل و دردسر شدیم. قایقرانی که با بلم قرار بود ما را از میان هور و انبوه نیزارها به مرز برساند، در میانه راه گفت که وضع غیرعادی و مشکوک است؛ و از ما خواست که در باتلاقی پیاده شده منتظر بمانیم، تا او در شب و با استفاده از تاریکی به سراغمان بیاید و نسبت به انتقالمان اقدام کند.
در چنین شرایط و وضعیت پیشبینی نشدهای ما ناچار بودیم، به حرف بلمران اعتماد کنیم. وضعیت سخت و رقتآوری را آن روز داشتیم، نمیتوانستیم یک جا بایستیم چرا که در باتلاق خرچنگ زیاد بود؛ و اگر میایستادیم از سر و کولمان بالا میرفتند.
خستگی و گرسنگی نیز بر جسم و جانمان چنگ انداخته و شرایط را سختتر میکرد. دعا میکردیم که بلمران ما را قال نگذارد و همانطور که قول داده بود شب هنگام به سراغمان بیاید و چنین شد و بالاخره پس از کلی انتظار سر و کله آن فرد آبی پیدا شد و ما را از آن باتلاق و مهلکه نجات داد و به سوی مرز برد.
اعتصاب غذای کلیسای سن مری
خبرهای رسیده از ایران حکایت از موج دستگیریها و فشار بر روی مبارزان انقلابی داشت؛ در زندان آیتالله طالقانی بیمار و آیتالله منتظری و آیتالله ربانی شیرازی تحت فشار و شکنجه بودند، و با ایشان بد رفتاری میشد. علاوه بر این مرگ دکتر شریعتی را نیز از چشم رژیم میدیدند و انقلابیون خارج از کشور از این همه مسئله و اخبار ناگوار به خشم آمده بودند، و باید با حرکتی؛ به نحوی اعتراض خود را ابراز میداشتند، و برای کاهش فشارها و بهبود شرایط زندانها آنچه که میتوانستند انجام میدادند.
محمد منتظری برای اعتراض و جلب توجه افکار عمومی جهانیان طی برنامهای منظم در مهرماه سال 1356 اعتصاب غذایی گسترده در پاریس را شکل داد و در واقع کارگردان و طراح اصلی اعتصاب، او بود.
اعتصاب غذا در کلیسای سن مری شکل گرفت، از گروه ما به غیر از شهید منتظری آقایان محمد غرضی و علی جنتی نیز حضور داشتند.
به یاد دارم که آقای غرضی با این که روحانی نبودند، ولی لباس روحانیان را به تن کرده بود؛ که احتمالاً علتش، نشان دادن چهره مذهبی این حرکت بود، زیرا متولی این جریان گروه روحانیون مبارز بودند و ضروری به نظر میرسید که حضور روحانیون در چنین اجتماعی پر رنگتر باشد. حدود پانزده- شانزده نفر روحانی هم از کشورهای مختلف عراق (نجف)، لبنان و سوریه و یکی، دو نفر هم ازا یران آمده بودند.
تصور من از اعتصاب غذا به مفهوم کامل کلمه نخوردن و نیاشامیدن بود. در حالی که برای بعضیها این معنی فرق داشت، و تنها گویا رعایت ظاهر مسئله مدنظر بود.
پس از گذشت چهار روز از اعتصاب از شدت گرسنگی و تشنگی به ضعف و بیحالی دچار شدم و ساعتی بعد به اغما افتادم. خیلی سریع سر و کله آمبولانس صلیب سرخ پیدا شد و امدادگران میخواستند به بیمارستان منتقلم کنند. برادرانی که آنجا بودند، متوجه موضوع و خطرات احتمالی این کار بودند و بیم داشتند پای پلیس نیز به میان کشیده شود و با لو رفتن هویت من تشکیلات صدمه ببیند. از اینرو امدادگران را متقاعد کردند که نیازی به انتقال من به بیمارستان نیست.
پس از رفتن گروه امداد، بنیصدر گفت: «میتوانیم او را تا وقتی بهبود یابد به خانه من ببریم»، به این ترتیب من سه روزی میهمان بنیصدر و خانوادهاش بودم و به استراحت پرداختم.
در این سه روز از نزدیک شاهد نحوه زندگی و ملاقاتهای بنیصدر و خانوادهاش بودم. خانواده او (همسر و دخترش) نسبت به اصول و ارزشهای اسلامی کاملاً بیتفاوت بودند، نه نماز میخواندند و نه حجاب داشتند؛ کاملاً آزاد و رها بیهیچ قید و بندی. به راحتی میان مردان نامحرم بدون حجاب ظاهر میشدند و معاشرت میکردند. منزل بنیصدر از نظر امکانات و اسباب و لوازم چیزی کم نداشت، خودش اتاقی داشت که دکورش را به شیوه منزل علما و روحانیون درست کرده بود، در گوشهای از اتاق تشک و پتویی انداخته و روی آن پوستین پهن کرده بود و قرآن و مفاتیح را هم بر روی میزی کوتاه قرار داده بود. کاملاً ساده و محقر.