kayhan.ir

کد خبر: ۹۷۲۶۶
تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۸:۴۳
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - ۱۹

شهید چمران انسانی که به آسایش و رفاه پشت‌پا زد




شبی در جنوب لبنان در منزل شهید چمران بودیم. بعد از این که همه میهمانان رفتند او گفت که برویم کنار نهر داخل حیاط. رفتیم، صحنه خیلی جالب و زیبایی بود؛ کنار حوض سنگ‌هایی به طرز زیبا و بدیعی در اشکال مختلف هندسی چیده شده بود که از برخورد آب با این سنگ‌ها موسیقی و صدای دلنشینی برمی‌خاست، آبشاری هم ایجاد شده بود که خیلی دلربا بود و روح و جان انسان را نوازش می‌داد. دکتر چمران وقتی دید من محو زیبایی آن صحنه‌ام گفت: «این سنگ‌ها را با دست‌های خودم از کنار دریا به این جا آورده‌ام» و از آن مرد با چنان روح بزرگ و لطیفی، چنین کاری عجیب بود. مردی پیشگام در تمام عرصه‌ها: مجاهدت با نفس، تحصیل علوم کلاسیک و آکادمیک، کسب انواع فنون رزمی، نظامی و چریکی، انجام تمام فرایض واجب و اکثر مستحبات... از خدمتکار آن خانه شنیدم که آقای دکتر شب‌ها به کنار آن جوی می‌رود و در ساعتی که همه غرق در خواب هستند، به نماز می‌ایستد و دل به راز و نیاز با خدا می‌سپارد.
شهید دکتر مصطفی چمران، عارفی به تمام معنا بود. یک درویش و انسانی خاکی؛ وارسته از دنیا، مال و مقام و نام. به هیچ کس و هیچ چیز حتی زن و فرزند وابستگی نداشت. در زندگی‌اش فقط خدا بود و خدا. انسان‌هایی مثل او در جامعه ما کم‌نظیر و انگشت‌شمارند. انسانی که در آمریکا به خاطر منزلت علمی‌اش برایش سر و دست می‌شکستند، به تمام پیشنهادات وسوسه‌انگیز و رفاه و آسایش موجودش پشت کرد و با زن و بچه‌هایش از آمریکا به لبنان آمد. پس از مدتی همسرش نتوانست شرایط جدید را تاب آورد، بچه‌ها را برداشت و به ‌آمریکا بازگشت، اما دکتر خم به ابرو نیاورد. باکش نبود، به راحتی زندگی می‌کرد و زندگی برایش یعنی مبارزه و این چقدر زیبا بود!
وقتی خبر رسید که پسر هفت-هشت‌ساله‌اش در آمریکا غرق شده، خم به ابرو نیاورد و راست‌قامت ایستاد و گفت انا لله و انا الیه راجعون، از این حادثه بی‌تاب نشد و تغییری در برنامه‌های روزانه‌اش چون نماز، مدیریت مدرسه و هدایت جوانان، جلسات و رفت‌وآمدها و... به وجود نیامد. این صلابت و استواری تنها از شخصیتی خدایی ساخته است. شخصیتی که روحش با خدا عجین شده باشد. این مرد که بود که وقتی خبر مرگ عزیزترینش به او رسید قامتش شکسته نشد و چون کوه استوار ایستاد؟! مردی پارسا، متقی، بی‌باک و متهور، شجاع، دانشمند، باگذشت و فداکار، عارف و مجاهد فی‌سبیل‌الله... که خداوند با شهادت عزیزترش کرد.
روزی با برادری در یکی از خیابان‌های لبنان می‌رفتیم که باران شدیدی درگرفت. برای در امان ماندن از باران به زیر چادر (سایه‌بان) مغازه‌ای رفته و از آن جا به داخل مغازه رفتیم. شاهد صحنه‌ای جالب شدیم، در یک طرف مغازه بطری‌های الکل و مشروب کنار هم چیده شده و در طرف دیگر عکس حضرت علی(ع) نصب بود!! گفتم: «این دیگر چه وضعی است که در یک طرف مشروب و در طرف دیگر عکس حضرت علی(ع) است؟!» مغازه‌دار گفت: «من الحمدلله شیعه هستم! و این کارم [مشروب‌فروشی] به خاطر ارتزاق و تامین معاش خانواده است و خودم استفاده نمی‌کنم!»
از آنچه آن روز در آن مغازه دیدم و شنیدم خیلی متاثر شدم. روزی به امام موسی صدر گفتم: «چرا شما برای این موضوع فکری نمی‌کنید؛ در جنوب لبنان که همه شیعه و مسلمانند و به مسجد می‌روند و نماز می‌خوانند چرا مسلمانان به شغل‌های حرام مشغولند. من خود شیعه‌ای را دیدم که در مغازه مشروب‌فروشی‌اش عکس علی(ع) را نصب کرده بود و می‌دانم بیشتر مردم در خانه‌هایشان نرد و قمار بازی می‌‌کنند.» امام موسی صدر پاسخ قابل تاملی داد: «باید آرام‌آرام پیش رفت ما تا الان که روی اینها کار کرده‌ایم توانسته‌ایم به ایشان بفهمانیم که مبارزه هم جزء اسلام است، در مقابل دشمن ایستادن هم جزء اسلام است، تنها ادعای خالی برای مسلمانی و شیعه بودن کافی نیست، عمل هم می‌خواهد. فعلا آنها را تا این جا رسانده‌ایم. حالا زود است که به ایشان بگوییم زنت باید حجاب داشته باشد، فرزندانت نباید فیلم مستهجن ببینند، نباید مشروب بخورید و یا خرید و فروش کنید. پیغمبر اکرم(ص) پس از ده سال از رسالتش به اصحابش دستور مهاجرت دادند و فرمودند: قولوا لا اله الا الله تفلحوا و...»
درک سخنان امام موسی صدر در آن روز برایم سخت بود، ولی پس از مدت‌ها زندگی  کردن در میان ا‌ین مردم، خود به درستی و صحت سخنان صدر رسیدم؛ و دریافتم که او تا این جا چه راه سختی را پیموده است.