سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر - 3
پاسخ سینمای ایران به تاریخ و مردم
سعید مستغاثی
در حالی که تا پایان روز پنجم، جشنواره سیوپنجم فیلم فجر همچنان در کلیت خود بر طبل کلیدواژه یا هشتگهایی مانند خودکشی، قتلهای خواسته و ناخواسته، خانوادههای مضمحل یا در حال فروپاشی، خیانت یا سوءظن به خیانت در میان زوجین، عشقهای مثلثی، آدمهای مفقود شده، دعواهای بیپایان،گریه و ضجه و مویههای اعصاب خردکن، مردن بچهها، ظلم به زنها، مردهای هیولا، مرگ و بیمارستان و پزشکی قانونی و قبرستان و... میکوبد (به نظر میآید این سینما به جایی رسیده که با این موضوعات میتواند یک 36 وضعیت نمایشی جدید فراتر از کتاب «ژرژ پولتی» برای خود تهیه کند!) و با آثاری اغلب زیر خط استاندارد سینما، از جامعه و تاریخ و مردم منفک و جدا به نظر میرسد، اما معدود فیلمسازان و فیلمها بودهاند که سعی داشتهاند در حد توان خویش این بیتفاوتی را جبران کرده و برای ثبت در تاریخ هم که شده از میان خیل آثار جشنواره، چند فیلمی را هم اگرچه خیلی دیر اما در پاسخ به نیاز مردم ساخته و آبرویی برای این سینما بخرند.
چون شخصا با هرگونه سیاهنمایی مخالف بوده و هستم و از آن روی که پس از یادداشتهای اخیر متهم به این صفت ناپسند نشوم، به یکی از آن فیلمها اشاراتی خواهم داشت:
ماجرای نیمروز
در یک شب اتفاق نیفتاد
پس از گذشت 35 سال، اینک سینمای ایران به یکی از مهمترین برهههای تاریخ معاصر این سرزمین پرداخته که با سوءاستفاده تاریخپردازان فرمایشی و سفارشی از آن سوی آبها، در رسانههای وابسته و در برخی اذهان به تدریج به کیفرخواستی علیه انقلاب و نظام اسلامی و همچنین ملت ایران و سربازان گمنامش تبدیل شد و مجرمان آن روزگار کمکم به مظلومان آن کیفرخواست بدل گردیدند! این در حالی است که سینمای غرب برای آمریکا مدام تاریخ و قهرمان و منجی میتراشد، اما متاسفانه سینمای ما تاریخ قهرمانیها و رشادتها و مظلومیتهای این مردم و انقلاب را نادیده گرفته و بعضا آن را تحریف کرده است!
اما فیلمساز جوانی به نام محمدحسین مهدویان که پیش از این، سریال تلویزیونی «آخرین روزهای زمستان» (درباره سردار شهید حسن باقری) و فیلم سینمایی«ایستاده در غبار» (درباره سردار جاویدالاثر احمد متوسلیان) را ساخته بود اینک دوربین خود را به روی مقطعی از تاریخ ایران باز کرده که در آن مهیبترین تجربه تروریستی تاریخ خود و بلکه جهان را پشت سر گذارد. روزگاری که مردم در جبههای گسترده با صدام و حامیان جهانیاش (که هزاران کیلومتر مربع از خاک این کشور را اشغال کرده و مردم را با بمب و موشک تکهتکه میکردند)، درگیر بودند و گروهک تروریستی مجاهدین خلق (منافقین) با پشتیبانی اربابان غربی خود، در این سوی جبهه هم بر روی زن و مرد و بچه، آتش گشود و آنها را از این طرف خاکریز نیز به خاک و خون کشید. در آن شرایط سخت، گروهی گمنام و پاکباز میان نبرد رودررو و مستقیم در جبهه علیه دشمن بعثی با جنگ دشوار و حساس در کوچه و پسکوچههای تهران علیه دشمن منافق، دومی را انتخاب کرده و در شرایطی که دشمن داخلی تا بیخ گوش امنترین نقاط شهر و در میان امینترین نیروها، نفوذ کرده بود، به مقابلهای نابرابر و به جنگ در یک میدان نامشخص رفتند.
این اساس ماجرایی است که مهدویان و همکارانش در فیلم «ماجرای نیمروز» با ساختاری تاثیرگذار و جذاب، برای نسل امروز و دیروز روایت میکنند تا اگر با پول و هزینههای وهابیون و حامیان بینالمللی تروریسم و در تبلیغات رسانههای استکباری، همان گروهک تروریستی مخوف به شورایی صلحطلب و آزادیخواه بدل شده، این نسل و همچنین مردم جهان روایتی جدید بر پرده سینما مشاهده کنند و پسزمینههای تاریخی این گروهک را در قاب تصویر ببینند.
مهدویان و همکاران فیلمنامهنویسش در فیلم «ماجرای نیمروز»، از مقطع 30 خرداد 1360 (آغاز جنگ مسلحانه مجاهدین خلق علیه ملت ایران) تا 19 بهمن همان سال (کشته شدن موسی خیابانی و برخی دیگر از رهبران منافقین) را در فرازهایی به تصویر کشیده، فرازهایی که هرکدام بخشی مهم از تاریخ این سرزمین محسوب شده و این ملت طی آن برخی از رشیدترین فرزندان خود را از دست داد. فرازهایی که به روایت خود فیلم و البته اسناد و شواهد معتبر، قرار بود کار انقلاب و نظام اسلامی تمام شود. ماههایی که گویا سالها و سدهها بر این ملت گذشت اما شاید هیچ کس در آن روزگار و در تمام دنیا عمقش را درک نکرد به جز خود این مردم.
مهدویان ساختار این روایت را به درستی و دقت میچیند. او دوربینش را در سمت همان سربازان گمنام قرار داده و تروریستها را به جز یک مورد (آن هم برای نفوذ یکی از اعضای تیم) در کادر نزدیکش قرار نمیدهد. علاوه بر این، تیمی که گروه ضربت مقابله با تروریسم منافقین را تشکیل داده از شخصیتهای دوستداشتنی و سمپاتیکی شکل گرفته، از مسئول گروه به نام رحیم (با بازی متفاوت احمد مهرانفر) تا مسئول تحقیق و بازجویی به نام مصطفی (مهدی زمینپرداز که در سریال «آخرین روزهای زمستان» نقش سردار شهید حسن باقری را ایفا میکرد) تا صادق که مسئولیت تیمهای گشت را برعهده دارد (با بازی جواد عزتی) و بالاخره کمال (با بازی هادی حجازیفر همان احمد متوسلیان فیلم «ایستاده در غبار») که از همه عملگراتر به نظر میرسد و رحیم او را از عمق عملیات و قلههای «بازی دراز» به شهر کشانده تا در گروهش علیه تروریسمی که هر زمان مردم و انقلاب آنها را نشانه رفته، مبارزه کنند.
فیلم از یک سوی تلاش بیوقفه و خستگیناپذیر تیم ضربت رحیم را در شناسایی و دستگیری تروریستها نشان میدهد و از سوی دیگر جنایات بدون وقفه منافقین در ترور مردم کوچه و بازار و سران مملکت و به خصوص زنان و بچهها که در دو صحنه خاص بهگونهای تاثیرگذار، سعی دارد عمق ددمنشی و سبعیت منافقین را به تصویر کشیده و انواع برخوردهای نرم یا سخت با آنها را جا بیندازد. این نوع تصویرگری باعث میشود که مخاطب حتی در زمان برخوردهای ظاهرا تند و خارج از قاعده کمال، طرف او را بگیرد. خصوصا زمانی که در مقابل نبرد جوانمردانه گروه رحیم و حتی نوعی علقه یکی از اعضای گروه به نام حامد (با بازی مهرداد صدیقیان) به یکی از دوستانش (که اینک از ردههای مهم منافقین شده)، ناجوانمردی آنها را به نمایش میگذارد، چه در شلیک همان دوست به حامد، چه در کشته شدن یکی از توابین توسط خواهر خود با نارنجک در حالی که تواب یاد شده حتی خواهرش را به اصطلاح لو هم نداده بود و چه در اعتماد رحیم به عباس (نفوذی در میان تیم ضربت) و سوءاستفاده او از این اعتماد.
مهدویان و فیلمنامهنویسانش به بسیاری از نکات ریز و جزییات ماجرا توجه داشته و علاوه بر دقت تحسینبرانگیز به طراحی صحنه و لباس و حتی نوع رفتارها، به مسائلی مانند ناتمام ماندن پرونده انفجار 8 شهریور (اگرچه گذرا و در حد یکی دو جمله)، نفوذ منافقین در ایست و بازرسیها یا در همان تیم ضربت، نحوه کشف خانههای تیمی سران منافقین در تهران، شیوه تعقیب و مراقبت و... نیز میپردازد.
همچنان و مانند فیلمهای قبلی، مهدویان برای القاء حس و استناد زمانی، از طریق تصویر از نگاتیو و دوربین 16 میلیمتری و همچنین زوایای نامعمول دوربین (از ورای میلهها و موانع و پنجرهها و میزها و درون اتومبیل و...) و قابهای متحرک و روی دست بهره گرفته تا مخاطب بهگونهای سهلتر بتواند درون ماجرا و قصه قرار گرفته و از آن فاصله پیدا نکند. از همین روی حتی در هنگام مهمترین عملیات علیه لانه موسی خیابانی، دوربین، تماشاگر را با اعضای تیم همراه کرده و به هیچ وجه تصویری ورای این همراهی مثلا به وسیله هلیشات یا از زاویه بالاتر (مانند آثار هالیوودی) و یا نزدیکتر به تروریستها ارائه نمیدهد. دوربین مهدویان هیچگاه تماشاگر را به درون خانههای تیمی نمیبرد و از همین روی مانند برخی مدعیان که به اصطلاح میخواهند روایتی بیطرفانه داشته باشند! از این نوع ژستهای شبهروشنفکری که نهایت به درهم آمیختن حق و باطل میشود، فاصله میگیرد.
اما فیلمساز تلاش داشته به تناسب و برای دراماتیزه و سینماییتر کردن ماجرا برخی قصهها یا وقایع دیرتر یا زودتر را نیز به فیلم بیفزاید مثل همان علاقه قبلی حامد و یکی از منافقین (که شاید چندان در متن این ماجرا ضرورتی نداشت) یا جنایت تکاندهنده منافقین در شکنجه و سوزاندن 3 پاسدار کمیته انقلاب اسلامی که مربوط به سال1361 و پس از ضربات دیگر به خانههای تیمی مرکزیت مجاهدین خلق اتفاق افتاد و در فیلم، یکی از آن پاسداران، برادر مصطفی از اعضای تیم ضربت است که همواره معتقد به برخورد نرم و عمیق با بازداشتشدگان بود.
گفتنی است که فیلم 120 دقیقهای «ماجرای نیمروز» در میانههای خود و در زمان رفتوآمدهای تحقیقاتی و گشتزنیهای مداوم گروه، تاحدودی از نفس و ریتم میافتد که با بازسازی برخی عملیات و ضربات دیگر علیه مجاهدین خلق (مانند عملیات اواخر مرداد 1360 که چند مرکز مهم فرماندهی آنها را نابود کرد) میتوانست این مشکل حل شود.
اما آنچه برایم مبهم است حذف تیمهای ضربت دادستانی انقلاب مرکز (تهران) به مسئولیت شهید لاجوردی از عملیات 19 بهمن 1360 و انهدام خانه تیمی موسی خیابانی بود که در مکتوبات و اسناد منتشره از جمله کتاب 3 جلدی «سازمان مجاهدین خلق» (از معتبرترین منابع در این زمینه) توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ثبت شده و اینکه شعبهها و تیمهای ضربت این دادستانی نقش عمدهای در شناسایی و عملیات علیه مهمترین خانههای تیمی کادر مرکزی مجاهدین خلق در آن سالها داشتند. به جز اینکه نسل ما هنوز آن روز 19 بهمن را به خاطر دارد که در تصاویر تلویزیونی، شهید لاجوردی بچه رجوی را در آغوش گرفته (در فیلم «ماجرای نیمروز»، کمال این عمل را انجام میدهد) و بالای سر جنازه موسی خیابانی به تشریح عملیات یاد شده پرداخت.