kayhan.ir

کد خبر: ۹۴۱۲۹
تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱۳۹۵ - ۱۸:۳۸
خاطرات مرحوم حجت‌الاسلام شجونی-بخش پایانی

نفوذ بهائیان در دربار پهلوی


در اثر این واقعه، بین آیت‌الله بروجردی و حکومت تیرگی به وجود آمد. ما همه به تهران آمدیم و در محاکمه مسلمان‌های مظلوم شرکت کردیم. به جای بهایی‌ها، مسلمان‌ها را محکوم کردند. من با یکی از فدائیان اسلام به دادگستری آمدم؛ شلوغ می‌کردم؛ آقای دادستان یا به اصطلاح قاضی، مدام اشاره می‌کرد که آن آقا چرا شلوغ می‌کند، آن آقا باید بیرون برود. به بنده اشاره می‌کردند. من هم سکوت می‌کردم. الان یادم نمی‌آید که چه بلایی بر سر آنها آوردند ولی آیت‌الله بروجردی از این که اینها این جنایات را در کشور مرتکب می‌شدند، ناراحت و نگران بودند. دربار در چنگ آنها بود. اولش که قصه کینیاز دالگورکی۱ بود، بعد هم قصه «اینتلیجنت سرویس» انگلستان و نهایتاً هم در چنگ سازمان سیا افتادند. آنها واقعاً گروه کثیف و ملعونی بودند. دربار را هم اینها اداره می‌کردند. اما براثر مبارزات اخیری که انجام شد، حظیرهًًْْ‌القدس بهایی‌ها را گرفتند. البته، سخنرانی آقای فلسفی نیز مؤثر بود. در همان سال، من در شیراز کنار صندوق بلور در کوچه شمشیرگرها- که همه بهایی بودند- منبر می‌رفتم. کتاب‌های «اقدس و ایقان و بیان» را مطالعه می‌کردم. شبی بیست، بیست و دو روایت از آنها نقل می‌کردم و بی‌محتوا بودن آیات اینها را عنوان می‌کردم و مردم پای منبر، قاه‌قاه می‌خندیدند که چه مزخرفاتی اینها در کتاب‌هایشان دارند! البته، دربار آلتِ دستِ ابرقدرت‌ها بود و یک «بله قربان» مصلحتی هم به آیت‌الله بروجردی می‌گفتند و افراد موجّهی را خدمت او می‌فرستادند.
انتقاد از جامعه
در سخنرانی‌ها
از سال 1337 ش مبارزه شدیدی را علیه تشکیلات مملکتی که به سود قرآن و اسلام کار نمی‌کرد، شروع کردم. در این زمان، حدود دو الی سه سال از اعدام فدائیان اسلام می‌گذشت. در مدرسه صدر تهران- از پله‌های مسجد امام که پایین می‌رویم، دست راست مدرسه صدر است- افراد زیادی پای منبر من می‌آمدند.
مرحوم حاج محقق خراسانی، واعظ شهیر گاهی می‌آمد پای منبر مرا تشویق می‌کرد. مرحوم حاج آقا مصطفی طباطبایی قمی و علمای زیاد دیگری نیز پای منبرم می‌آمدند. سخنرانی من در مدرسه صدر در مورد ماه رمضان و نزول قرآن بود. آنچه در مساجد می‌گفتیم در جامعه آن را نمی‌دیدم. بنده به عنوان غلط‌گیر (منتقد) غلط‌ها را از جامعه اسلامی می‌گرفتم. شما می‌دانید که خیلی‌ها از غلط‌گیر خوششان نمی‌آید. مثلاً در مدرسه که بودم، معلم از املای من دوازده تا غلط می‌گرفت و یک نمره هشت برایم می‌گذاشت تا ناراحت می‌شدم. حضرت زهرا(س) به حکومت ابی‌بکر گفت: «افی کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابی»، آیا در کتاب خدا هست که تو (ابوبکر) از پدرت ارث ببری و من ‌حضرت فاطمه(س) از پدرم ارث نبرم؟! من جسته گریخته با مسائل جامعه آشنایی داشتم و غلط‌ها را می‌گرفتم و می‌گفتم:
آقا آنچه در مساجد از قرآن گفته می‌شود، در جامعه نیست، قرآن راجع به حجاب می‌گوید، جامعه ما این است؛ قرآن راجع به شراب می‌گوید، جامعه ما این است؛ قرآن راجع به قمار می‌گوید، جامعه ما این است؛ راجع به رشوه می‌گوید، این هم جامعه ما. اصلاً آیات قرآن، کتاب دوست‌شناسی و دشمن‌شناسی است. ای ملت مسلمان، ای دولت ایران،‌ شما با دشمنانتان دوست شدید. قرآن می‌گوید که شراب، قمار و زنا حرام است و شما با اینها دوست شدید. شما با شراب دوست شدید. علی‌الظاهر، اینها حرف‌های تازه‌ای بود. خدا شاهد است که من خودم هم نمی‌دانستم که این جمعیت که روزها پای منبر زیاد می‌شوند، برای چه زیاد می‌شوند. من سه ماه رمضان جلوی خان مسجد امام (مدرسه صدر) منبر رفتم. جمعیت، بی‌نظیر بود. مردم تا بالای درخت هم می‌رفتند، حتی آنجا هم جا نبود. یعنی پشت بام‌ها هم پر بود. الان کسانی هستند که از مدرسه صدر یاد می‌کنند. بعدها فهمیدم مثل اینکه در تهران واعظی نیست که این حرف‌ها را بگوید و الان، پرونده‌های من هم گویای این واقعیت است و شاید بالغ بر چندین جلد باشد. البته همه سخنان منبر مرا نمی‌نوشتند. یک ساعت سخنرانی می‌کردم و یک قسمت آن را می‌نوشتند. مبارزات من به این صورت شروع شد. مرا می‌گرفتند و می‌پرسیدند که تو چرا راجع به حجاب صحبت کردی و من در پاسخ می‌گفتم که در قرآن گفته شده است. می‌گفتند: «نخیر! دیگر تو نباید صحبت بکنی». می‌گفتم: «من به شاه و پدر شاه که بد نگفتم.» می‌گفتند: «نه! چون در این مملکت، کشف حجاب شده است، شما دیگر نباید صحبت کنید.» می‌گفتم: «در این مملکت، شراب و قمار هم آزاد است و اگر قرار باشد که ما نگوییم، پس در مساجد را ببندید».
زمان آیت‌الله بروجردی بود که مرا گرفتند و شلاق زدند. بعضی از مأمورین هم واقعاً شلاق نمی‌زدند. به دیوار می‌زدند و به من می‌گفتند که تو فریاد بزن تا مافوق تصور کند که تو را شلاق می‌زنیم. از وقتی که نهضت امام شروع شد، آسوده شدم. خدا شاهد است من یک بار خدمت امام به شوخی عرض کردم که آقا، من از سال 31 مبارزه کردم و شما از سال 41. ایشان با آن ژست بزرگوارانه‌ خودش فرمودند: «می‌دانم، می‌دانم، ارادت دارم».

ـــــــــــــــــــــــــــــ
۱- Keyniaz Dalghorky؛ چند سال بعد از اعدام «باب» در تبریز، سه تن از بهائیان خیال سوء قصد به جان ناصرالدین شاه را داشتند که دستگیر شدند. میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله)- رئیس بابی‌ها- در آن زمان نهایت کوشش را به کار برد تا مداخله خود را در امر سوء قصد انکار کند ولی پناهنده شدن او به سفارت روس و حمایت علنی کینیاز دالگورکی، سفیر روسیه در تهران، از وی سبب شد تا شاه ایران، مهد علیا، مادرش و سایر درباریان بیشتر به وی مظنون شده، طرح توطئه سوء قصد را از جانب او بدانند. سفیر روسیه در ابتدا از تسلیم «بهاءالله» امتناع می‌ورزید اما پس از آن که وی از سفارت روسیه به زندان منتقل شد، کنسول روسیه - که با استناد به مقررات کاپیتولاسیون از اتباع روس در ایران حمایت می‌کرد- به دفاع از او و تلاش برای نجات جانش پرداخت و سرانجام، بهاءالله با وساطت و دخالت دیپلمات‌های روسی، به خصوص دالگورکی و حتی حمایت دولت روسیه از زندان آزاد شد و تحت حمایت سفارت روسیه به بغداد تبعید شد. (اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، مؤسسّ تحقیقی رائی، تهران [بی‌تا] صص 100-113.)