kayhan.ir

کد خبر: ۹۳۲۴۸
تاریخ انتشار : ۰۱ دی ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۰

آقا اجازه هست؟(چشم به راه سپیده)


دفتر من
فقط نه صبح من از ابرهای تار پر است
گلوی جاده هم از بغض انتظار پر است
بیا که زردی پاییز با تو بی معناست
چرا که عهد تو از سبزی بهار پر است
اگر که دفترت از خاطرات من خالیست
میان دفتر من از تو یادگار پر است
به خاکهای مسیرت نگاه کن گاهی
که زیر هر قدمت قلب بی قرار پر است
مگیر خرده اگر منتسب شدیم به تو
چرا که دور و بر گل همیشه خار پر است
مرا برای خودت کن به خلق وا مگذار
دل خراب من از دست روزگار پر است
برای جد تو کم گریه می‌کنم آقا
ز بس که آینه قلبم از غبار پر است
چگونه یاد تو از خاطرم گذر نکند
که لحظه لحظه‌ام از لطف بی‌شمار پر است
پس از دعای فرج کربلاست حاجت ما
و در سر همه سودای آن مزار پر است
محمد بیابانی
***
این جمعه
اگر به راه تو مژگان دیده تر گردد
تمام دشت امیدم پر از ثمر گردد
به گوش باد صبا خوانده‌ام که این جمعه
بگو که یوسف زهرا به خانه برگردد
مجید قاسمی
***
یک سر ناقابل
برای آمدنت گرچه چشم دنیا هست
به خاک هم نظری کن که دیده ما هست
اگرچه باز گذشت و نیامدی امروز
دوباره وعده به دل می‌دهیم فردا هست
شنیده‌ایم که هستی تو، ما نمی‌بینیم
وگرنه ماه جمالت همیشه پیدا هست
برای آن که به زیر قدومت اندازیم
هنوز یک سر ناقابلی به تن‌ها هست
نگو چو قطره‌ای افتاده‌ایم از چشمت
درون وسعت قلب تو تا ابد جا هست
برای مرهم زخمش اگرچه فاطمه نیست
ولی هنوز جراحات قلب مولا هست
خدا کند که ببینیم آن دمی را که
مدینه هست و تو هستی و قبر زهرا هست
اگر به رفتن تا کربلا مجالی نیست
همیشه کرببلا در میان دلها هست
***
خوب می‌شوم
آقا قسم به جان شما خوب می‌شوم
باور کن آخرش به خدا خوب می‌شوم
این روزها ز دست دل خویش شاکی‌ام
قدری تحملم بنما خوب می‌شوم
حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش
با یک نگاه لطف شما خوب می‌شوم
من ننگ و عار حضرتتان تا به کی شوم
کی از دعای اهل بکا خوب می‌شوم
با یک دعای مادر دلسوز و مهربان
ام الائمه النجبا خوب می‌شوم
جمعی کبوتر حرم فاطمه شدند
من هم شبیه آن شهدا خوب می‌شوم
من بدترین غلام حقیر ولایتم
ای بهترین امام بیا خوب می‌شوم
با این همه بدی به ظهور شما قسم
با یک نسیم کرب و بلا خوب می‌شوم
***
آقا اجازه هست؟
عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل
وایم نشد که راهی بازارتان شوم
واصل اگر به عرضه حسن تو می‌شدم
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
باری ز دوش حضرتتان برنداشتم
شرمنده‌ام که تا به کجا بارتان شوم
ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
با آنکه سرشکسته و سرخورده مانده‌ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
در روز انتقام شهیدان کربلا
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم
در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین
***
یک سبد امید
تا کی به شکل خاطره‌ای گم ببینمت
در عطر سیب و مزه گندم ببینمت
من آن همیشه چشم به راهم به من بگو
یک جمعه در هزاره چندم ببینمت؟
در کوچه‌های یافتنت پرسه می‌زنم
شاید که در میانه مردم ببینمت
در خشکسال شادی و در قحط عاطفه
با یک سبد امید و تبسم ببینمت
امشب دوباره گریه من در غزل تنید
شاید میان بغض و ترنم ببینمت
باید که باشی و معنا کنی مرا
تا کی به شکل خاطره‌ای گم ببینمت