نگاهی به سریالهای «ماه و پلنگ» و «هشت و نیم دقیقه»
«انسان، گرگ انسان» سرمشق سریالهای پاییزی سیما !
آرش فهیم
زیربنای درام و داستان پردازی در همه سریالهای تلویزیونی در جهان امروز، سبک زندگی و ایدئولوژی است. این جریان، در ملودرامهای خانوادگی برجستهتر است، به طوری که در اغلب این آثار، به ویژه سریالهای آمریکایی میتوان مهندسی سبک زندگی مصرفگرا و مطابق با سرمایه داری را دید. اما در تلویزیون ما برخلاف انتظار و برعکس آنچه در غرب انجام میشود، اغلب سریالها، تصویر و تصوری متناقض و مغشوش را در حوزههای اخلاق و سبک زندگی نمایش میدهند. این مسئله که ناشی از عدم سیاستگذاری دقیق و فقدان فعالیت عمیق اتاقهای فکر سیماست در مجموعههای نمایشی اخیر تلویزیون بهطور بارزی به چشم آمدند. «ماه و پلنگ» و «هشت و نیم دقیقه» موضوعات اخلاقی و خانوادگی را محور قرار دادند، اما دقیقا به برجسته نمایی ضدالگوها پرداختند.
نکته قابل تأمل این است که تم هر دو مجموعه، شبیه به هم است. در هر دو ما با حوادثی تلخ و تراژیک مواجه میشویم که باید از ورای آنها راه رستگاری را تشخیص دهیم. هدف، همان کلیشه نه چندان موثر عبرت گرفتن از عاقبت سیاه آدمهای گناهکار و ظالم است. اما سوال این است که اگر قرار بود با تماشای گناهان دیگران به سعادت رسید که الان دیگر در دنیا نباید هیچ ظلم و گناهی وجود داشت، چون محتوای اکثریت قریب به اتفاق فیلمها، سریالها، نمایشها و رمانها در همه جای دنیا، همین است! در هر دو سریال «ماه و پلنگ» و «هشت و نیم دقیقه» نیز نه تنها هیچ نشانی از اخلاق و فرهنگ و جهان بینی و خانواده الگو دیده نمیشود، بلکه در آنها شاهد انسانهایی هستیم که در کشاکش شکستهای عاطفی، هدفی جز انتقام نمییابند و به تدریج تبدیل به گرگهایی انسان نما میشوند. به طوری که حتی به نزدیک ترینهای خود نیز رحم نمیکنند و تا انتهای پلیدی پیش میروند.
در سریال «ماه و پلنگ» که از شبکه سوم سیما پخش میشود، دقیقا چنین اتفاقی میافتد. این سریال با برداشتی سطحی از قصه قدسی قربانی کردن حضرت اسماعیل توسط پدرش، ابراهیم نبی، قرار بوده تا انتقام و بخشندگی را به مخاطب خودش آموزش دهد. اما شگفت اینکه ناگهان در نیمه راه، تغییر لحن میدهد و تبدیل به ملودرامی با مضمون خیانت و عشق مثلثی میشود، آن هم از نوع کاملا ماهواه ای! بیننده این سریال، از أثری با لحنی جدی و در تلاش برای دادن پند و اندرز به بیننده، یک دفعه وارد فضایی جوانانه و پر از ماجراهای سطحی و گاه تهوع آور عاشقانه میشود! سابق بر این رسم بود که در فیلمها و سریالهای شعارزده، جذابیت کاذب بهانه طرح مسائل اخلاقی خشک و سخت باشد، اما در سریال «ماه و پلنگ» این فرایند پیچیده رسانهای(!) معکوس شده و مخاطب ابتدا به تماشای أثری «توبه نصوح وار» مینشیند و بعد، از پس این سراب، در دریایی پر از شوخی و مضحکه غرق میشود و اثری در حد نازلترین کارهای تلویزیون ترکیه را میبیند! اوج این تصویرسازی کج و معوج، آن قسمت از سریال بود که وکیل، برای همکارش بطور پی در پی دسته گل ارسال میکرد! مجموعه «هشت و نیم دقیقه» نیز که کمی پیشتر از شبکه دو سیما پخش میشد، روایتگر چند قصه متقاطع و مرتبط با هم است؛ در این سریال، برشی از زندگی چند خانواده که سرنوشت همه آنها با هم یکی شده به نمایش در میآید. شهرام شاه حسینی، کارگردان این سریال همچون سریال قبلی خودش یعنی «همه چیز آنجاست» کلیشههای مخاطب پسند را کنار هم چیده است؛ از رقابتهای خانوادگی بر سر ارث و میراث گرفته تا مانور در فضاهای پرزرق و برق و همچنین ماجراهای عاشقانه و ... یعنی همان موضوعاتی که معمولا علاقه مندان ملودرامهای خانوادگی، به پی گیری آنها مشتاق هستند و همه چیز بر مدار ذائقه مخاطب عام جلو میرود. هر چند که سیر داستان سریال، روان نیست. وفور اتفاقات و خطوط داستانی، بینندهای که کار را از ابتدا تا انتها نمیبیند و یا قسمتهایی از سریال را از دست میدهد را کمی سردرگم میکند. آنچه در این میان اندکی تازگی دارد، طرح یک کشمکش و معمای حقوقی است؛ اینکه درگذشت فرزند اگر قبل از پدر اتفاق بیفتد، دیگر هیچ ارثی به خانواده فرزند تعلق نمیگیرد. همین ضابطه حقوقی، آزمونی برای پایبندی شخصیتهای این سریال به اخلاق میشود.
اما آنچه بر زمینه اخلاقگرایی در این سریال سایه انداخته، اغراق در حوادث و فقدان منطق در اتفاقات و رفتار شخصیتها و همچنین خشونتی است که بر روابط انسانی است. سریال «هشت و نیم دقیقه» قصد دارد از طریق نمایش پر حجم زشتیها مخاطب را به سوی نیکیها ترغیب کند. یعنی در تمام مدت پخش سریال، ما آدمهایی را میبینیم که بطور پی در پی شکست میخورند، به دیگران بدی میکنند و حالا ما باید از آنها درس عبرت بگیریم؛ باز هم حکایت ادب آموزی از بیادبان، مبنای محتوای این سریال شده است! بطور مثال، دختر جوانی فریب مردی را میخورد و از مسیری اشتباه قصد ازدواج دارد. او حتی برای این هدف، روبروی خانواده اش هم میایستد. اما در نهایت، جز ناکامی و حرمان نصیب دیگری نمیبرد و مخاطب باید از این ماجرا به این نتیجه برسد که ازدواج، بهتر است از طریق خانواده و زیر نظر بزرگترها انجام شود. میتوان نام روش به کار رفته در سریال «هشت و نیم دقیقه» را مهندسی معکوس آموزش سبک زندگی و ارزشهای خانوادگی نامید. این درحالی است که روش معمول و تأثیرگذارتر، الگوسازی مثبت است. یعنی باید به مخاطب نشان داد که در پیش گرفتن ارزشها و پایبندی به اخلاق میتواند سبب رستگاری و موفقیت و آرامش شود.
یکی از بایستههای اساسی تولید فیلم و سریال، تعیین استراتژی و چشم انداز برای تصویرگری دراماتیک اخلاق و الگوهای زیستی و فرهنگی متناسب با رسالت رسانه ملی است. اما مشخص است که سریالهای سیما -حداقل این دو نمونهای که بررسی شد- بدون هیچ ارزشیابی و نظارت دقیق محتوایی و ساختاری به تولید و پخش رسیدند. وگر نه چطور میتوان باور کرد که در صداوسیما برایتولیدسریالها منابع ناب اخلاقی و اعتقادی بومی خودمان نادیده گرفته شوند و اندیشههای خاصی مثل «انسان گرگ انسان است» که ربطی به جهان بینی و فرهنگ ما ندارند، سرمشق سریالسازی قرار بگیرند؟