kayhan.ir

کد خبر: ۹۲۸۴۶
تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۴

یک شهید، یک خاطره



 مریم عرفانیان
کمک به انقلاب


شب عمليات خيبر در بسيج بردسکن خوابيده بودم، حدود یک تا دو نیمه شب خواب ديدم محمد در باغي سبز و خرم قدم می‌زند. دوان دوان خودم را به او رساندم. عطر شکوفه‌های بهاری مشامم را پرکرد. با برادر درد دل‌ها کردم که ناگهان متوجه شدم پشت و دست او زخمي است! پرسیدم:
-«چه شده؟ دستت خونی است.»
محمد با حالت شادابی که داشت، گفت:
- «چيزي نيست، با اين خون‌ها به انقلاب کمک کردم، آخر اسلام در خطر است.»
 یکباره با ناراحتی از خواب پریدم. می‌دانستم که عمليات خيبر ادامه دارد، منتظر بودم تا محمد بعد از حمله با ما تماس بگیرد و خبر سلامتی‌اش را بدهد؛ اما هر چه منتظر ماندم تماس نگرفت!
 بعد از دو ماه بالأخره اطلاع دادند که محمد در عملیات خیبر مفقود شده است. با این خبر ناراحتی‌ام تمام شد چون می‌دانستم او در باغی از بهشت، شاداب و سبکبال زیر سایه‌سار درختان پر شکوفه بهاری قدم می زند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
* خاطره‌ای از شهید محمد نصرتی کاریزک
* راوی: احمد نصرتی کاریزک، برادر شهید