kayhan.ir

کد خبر: ۹۲۱۷۴
تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۳۹۵ - ۱۹:۵۶
خاطرات مرحوم حجت‌الاسلام شجونی

دیدار با شهید نواب صفوی در یک مسافرخانه



یک بار هم در مدرسه فیضیه به اینها حمله کردند و مرحوم واحدی، لباده و عبا و عمامه‌اش را درآورد و پیچاند و به من داد و گفت: «آقای شجونی، این را نگه‌دار». از کنار حوض فیضیه، شیخ علی لر با چماق به او حمله کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد. شیخ علی لر شلوار سفیدش را هم پیچانده بود و بالا آورده بود و هوسه(۱) می‌کرد؛ هوسه لری و فریاد می‌زد و حمله می‌کرد. این خدا بیامرز هم تا آن راه‌پله‌های طبقه دوم مدرسه دارالشفاء کتک می‌خورد و فرار می‌کرد. حالا منظور این آقایان این بود که مثلاً شاید اینها در سخنرانی کنایه‌ای به آیت‌الله بروجردی زده باشند. در زمانی که جنازه رضاشاه را به ایران منتقل کردند(۲)، قرار شد او را در شهر ری دفن بکنند. ابتدا جنازه را به قم آوردند که طواف بدهند ولی نهضت فدائیان اسلام و اعلامیه‌های آنها و سخنرانی‌هایی که ما در هر گوشه‌ای ایراد می‌کردیم، باعث شد که روحانیت در آن روز اصلاً از خانه بیرون نیاید. در آن روز، عمامه و لباده حدود چهارده، پانزده نفر از این زیارتنامه‌خوان‌های حرم مطهر حضرت معصومه(س) را یک مقدار مرتب کردند و فیلم‌برداری و عکس‌برداری کردند برای این که وانمود کنند اینها از روحانیون هستند؛ حال آن که روحانیون همه در خانه‌ها بودند. من خودم بیرون قدم می‌زدم و در صف‌هایی که دژبان برای انتقال جنازه درست کرده بود، رخنه می‌کردم و علیه رضاخان حرف می‌زدم. گاهی می‌خواستند که مرا همان‌جا بگیرند اما موفق نشدند. علی ای‌حال جنازه را آوردند، ولی به آن صورت استقبال نشد. شاید هم می‌خواستند ببینند اگر استقبال خوبی می‌شود، در قم دفن کنند ولی به هرحال، جایگاهش را در تهران درنظر گرفته بودند.
من عضو رسمی فدائیان اسلام بودم و به این نام شناخته شده بودم. البته، اینها تشکیلات منظمی برای نام‌‌نویسی نداشتند ولی برای کارهای خود برنامه مشخصی داشتند و مثلاً معلوم بود که حجت‌الاسلام مرحوم گلسرخی کاشانی(۳) شب‌های شنبه سخنرانی دارد که شهید محلاتی هم در این مراسم شرکت می‌کرد.
من نواب را در تهران یا در قم می‌دیدم. چند بار ایشان را دیدم. جلساتی بود که همه می‌نشستند و صحبت می‌شد ولی نوبت به من نمی‌رسید که صحبت کنم. یک بار من از قم به تهران آمدم که ایشان را ببینم. گفتند که ایشان در مسافرخانه اتوتاج است. اتوتاج مقابل گاراژ اتوتاج در همین خیابان ناصرخسرو تقریباً مقابل بازار آهنگرها بود من رفتم ایشان را دیدم و خیلی محبت کرد. البته، ایشان مرا خواسته بود که بیایم مأموریتی برایشان، انجام بدهم. متأسفانه به خاطر اینکه برادرم را با ماشین ارتش در فومن زده و کشته بودند، نتوانستم آن مأموریت را انجام بدهم. ایشان می‌خواست مرا به سبزوار پیش بنده‌خدایی که از نظر اقتصادی وضع خوبی داشت، بفرستد ایشان معتقد بود که اگر ما امسال برادران را به مکه ببریم و در مسجدالحرام یک سخنرانی جهانی ایراد کنیم و چنین و چنان کنیم، کار ارزشمندی است. او مأموریت این کار را به من داد ولی در عین حال، دستش خالی بود. من یادم است از مسافرخانه پایین آمدیم و به اتفاق سوار تاکسی شدیم. شوفر تاکسی که نواب صفوی را می‌شناخت، به ایشان احترام می‌کرد. در جیب من شاید سه تومان بیشتر نبود. سه تا یک تومانی که دو تومان یا پانزده ریالش را باید می‌دادم تا با اتوبوس به قم برگردم. من دست کردم در جیبم. می‌دانستم که کرایه تاکسی در تهران برای دو نفر، یک تومان است که بعد از مدتی پانزده ریال شده بود. من یک تومان را در دستم نگه داشته بودم که به ایشان بدهم. آن بنده خدا هم مثل این که در جیبش پول نبود، یواشکی به من گفت که شما خوب نیست بدهید، پول را بدهید من بدهم. او این قدر غرور و شخصیت داشت. خیلی آقا بود، ولی با وجود چنین روحیه‌ای این همه تهمت به اینها زدند. یک تومان را به ایشان دادم که توی دست خودش نگه داشت و بعد که تاکسی ما را به مقصد رساند، یک تومان را به شوفر تاکسی داد و گفت: «بفرما برادر».
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حالت خاصی است که لرها هنگام دعوا سخنانی به زبان می‌آورند و نوعی رجزخوانی به حساب می‌آید.
2. رضاشاه پس از شانزده سال سلطنت در شهریور 1320، با ورود قوای متفقین به ایران، از مقام خود استعفا داد و توسط متفقین به جزیره موریس و سپس به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی تبعید شد. وی در چهار مرداد 1323 در ژوهانسبورگ درگذشت و جنازه‌اش به قاهره انتقال یافت. سپس جنازه وی در هفده اردیبهشت 1329 از مصر به تهران منتقل شد و در آرامگاه اختصاصی در شهر ری به خاک سپرده شد. (دولت‌های ایران از میرزانصرالله‌خان مشیرالدوله تا میرحسین موسوی، ص136-135)
3. در جلسات شب‌های شنبه فدائیان اسلام در قم با مرحوم گلسرخی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی نمایندگی امام(ره) را در پاکستان برعهده داشت، آشنا شدم. (راوی)