kayhan.ir

کد خبر: ۹۲۱۳۴
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۹۵ - ۲۲:۳۲

اما تو با نیامدنت نیز، حاضری(چشم به راه سپیده)



حضرت خوبی‌ها
تقصیر ماست غیبت طولانی شما
بغض گلو گرفته پنهانی شما
بر شوره‌زار معصیتم گریه می‌کنی
جانم فدای دیده بارانی شما
پرونده‌ام برای شما دردسر شده
وضع بدم، دلیل پریشانی شما
ای وای من! که قلب شما را شکسته‌ام
آقا چه شد تبسم رحمانی شما؟
ای یوسف مدینه مرا هم حلال کن
«عفو و گذشت» سنت کنعانی شما
آیا حقیقت است که اصلا شبیه نیست؟
رفتار ما به رسم مسلمانی شما
ایران ما اگر چه بسی شاه دیده است
چشم امید بسته به سلطانی شما
صدها هزار نوح و سلیمان نشسته‌اند
در انتظار منصب دربانی شما
عشاق شهر یکسره تعریف می‌کنند
از لحن و صوت مکی قرآنی شما
نشنیده یاد روضه گودال کرده‌ام
دل می‌برد تلاوت روحانی شما
این اشک روضه حال مرا خوب کرده است
رد خور نداشت، نسخه درمانی شما
«یا فارس الحجاز» برایم دعا کنید
درمانده است شاعر ایرانی شما
وحید قاسمی

موعود من
می‌آیی از آن دورها می‌دانم این را
پر می‌کنی از عدل، دامان زمین را
در انتظار گام‌هایت می‌کنم فرش
این دل، دل شیدایی بی‌بغض و کین را
سر می‌نهم بر شانه‌هایت تا بیایی
تسکین دهی یک لحظه این جان حزین را
موعود من کی خواهی آمد؟ می‌شمارم
تا آن زمان این لحظه‌های واپسین را
وقتی بیایی مهربان از شوق دیدار
بر خاک درگاه تو می‌سایم جبین را
در ظهر یک آدینه می‌گویند ای خوب
می‌آیی و فریاد خواهی کرد دین را
می‌آیی و شمشیر سرخ عدل در دست
امضا کنی آن وعده‌های راستین را
از ریشه می‌گویند خواهی کند ای مرد
در لحظه‌ موعود نسل ناکثین را
سیدعلمدار ابوطالبی‌نژاد

در محضر غائب
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه، مانند پدر، آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه‌ای را غرق حیرت کرده باشی
در سال‌های سال دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بی‌آن‌که مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچه‌های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق، قسمت کرده باشی
پس بوده‌ای و هستی و می‌آیی از راه
تا حق دل‌ها را رعایت کرده باشی
پس مردمک‌های نگاه ما عقیم‌اند
تو حاضری بی‌آن‌که غیبت کرده باشی
نغمه مستشار نظامی

نیامدن
تقویم، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن و پس از آن نیامدن
این قصه مال توست بیا مهربانترین
کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟
این خانه پر از گل پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدون آمدنش نیست بی‌گمان
مرگ است در تصور باران، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن
اشیاء خانه جمله‌ تاریک رفتن‌اند:
آیینه، عکس، پنجره، گلدان، نیامدن...
محمد سعید میرزایی

غزال
دل را برای دیدنتان باز می‌کند
شعری برای خواندنتان ساز می‌کند
پر را گشوده در نگه صاف آسمان
در ازدحام قافیه پرواز می‌کند
آنجا که مطلع غزلم چشم‌های توست
بیتی برای طبع روان ناز می‌کند
کار دل غریب به جایی رسیده است
با نامتان غزل غزل آغاز می‌کند
رامش کن این غزال غزل‌زاده را عزیز
وقتی که بی‌حضور تو پرواز می‌کند
لطفی که در حضور تو احساس می‌شود
هر واژه تا سحر به تو ابراز می‌کند
حسین سنگری