بدن پُرستارهاش
مردی که غربتست همه سوگوارهاش
ریزد تمام عمر ز دلها شرارهاش
از کوچهی شبست هر آنچه کشیده است
سبزی صورت و جگر پارهپارهاش
تابوت زخمهای تنش را نهان نمود
دنیا ندید آن بدن پرستارهاش
قاسم که مرد عرصهی جنگاوری شده
باشد نمایشی ز جهاد همارهاش
بخشید با کرامت سبزش هر آنچه داشت
این است راه عشق نباشد کنارهاش
باید که ساخت گنبد او را در آسمان
باید که کرد دست ملک را منارهاش
عمری که در مدینه غم خانه کرده است
تنها نسیم بانی بر یادوارهاش
شعری سرودهام به هوای بقیع او...
شعری که بود غربت و غم استعارهاش
مهرداد قصریفر