خاطرات مرحوم حجتالاسلام شجونی
رژیم پهلوی با شاعری که علیه اختناق شعری سروده بود چه کرد؟
در زمان بیحجابی (کشف حجاب) که من کودک بودم، یک روحانی به نام شیخ یوسف گیلانی(1) را به فومن تبعید کرده بودند. ایشان یک شخصیت روحانی بودند که بعدها کتابی به نام «طومار عفت» از او منتشر شد. ایشان در همان زمان بیحجابی شعری علیه رضاخان سروده بود. حاکم گیلان، فضلالله خان بصیردیوان (همان تیمسار فضلالله زاهدی) بود که کودتای 28 مرداد را به راه انداخت.(2) اما در ان زمان به او فضلالله خان میگفتند. بصیر دیوان، ایشان (شیخ یوسف گیلانی) را به رشت و از رشت به فومن تبعید کرده بود. ریش او را تراشیده بودند و در بین مردم معروف بود که ریشش را خشک خشک تراشیدهاند. شعری که ایشان گفته بود در آن زمان خیلی مهم بود و در آن حال و هوای اختناق و خفقان و قلدری رضاخان، یک چنین شعری گفتن واقعاً دل شیر میخواست و شعرش این گونه بود که:
ارکان فلک فتاده از چشم ملوک
رذلان همه حاکمند در شهر و بلوک
گفتم که به دهر رذل پرور شدهای
خندید که الناس علی دین ملوک
البته، از ظلم و ستم رضاخانی بیاطلاع نبودم تا این که خودم یکی دو سال بعد از فرار رضاخان طلبه شدم. همین اشعار انقلابی راگاهی در روی منابر میخواندم. اگر چه زمان پسرش (محمدرضا پهلوی) یک مقدار آزادی بود ولی آن آزادی مقدمه یک خفقان بود. چون حکومت ضعیف بود، سر بهسر ما نمیگذاشت ولی یادم نمیرود که گاهی اشعاری که ظلم و ستم رضاخانی را تداعی میکرد را در منبرها میخواندم.
حوادث شهریور سال 1320
در مدرسه ابتدایی بودم که ناگهان کلاسها تعطیل شد و گفتند که رضاخان پا به فرار گذاشته است. هواپیماهایی که ما در جنگ میدیدیم، هواپیماهای روسی بود که خیلی پایین حرکت میکردند. من تقریباً نوجوان بودم (در سن نه یا ده سالگی) که برای چیدن گردو به بالای درختهای بلند میرفتم و میدیدم که هواپیماها مدام میآیند و دور میزنند و آن دوستانم را که پای درخت مینشستند یا خودم را برانداز میکنند که مسلح هستیم یا نه. روسها کوچه و خیابانهای ما را اشغال کرده بودند. مرحوم پدرم برای این که از شر این افسرها و سربازها در امان باشد پیش آنها میرفت و گاهی میوه هم برایشان میبرد. آنها هم ملاحظه ریش سفید پدرم را میکردند و با او کاری نداشتند.
یادم نمیرود که یک زمان پدرم در سینی بزرگی سه چهار هندوانه قاچ کرده بود و کارد گذاشته بود و برای همین گروه چند نفری که مسلح توی کوچهها و خیابانها میگشتند، برد. اول احتیاط کردند که نکند مسموم باشد. نخوردند اما بعدها که به پدرم اطمینان کردند و فهمیدند که اهل این حرفها نیست، میخوردند و ترجیح میدادند که در خانه ما میوه،آجیل یا خوردنی دیگر بخورند. گاهی هم خودشان درخواست میکردند.
گاهی اوقات کنار رودخانه میرفتیم و روسها را که در آنجا با نارنجک یا تیر ماهی میگرفتند، میدیدیم. ماهیها به خاطر انفجار از عمق رودخانه بالا میپریدند. گاهی هم اسبهای اینها در باتلاق کنار رودخانه تا زیر شکم در گل فرو میرفتند و هر چه با طناب میکشیدند که اسبها را از گل بیرون بیاورند، نمیشد. ولی نمیدانم چطور به این اسبها یاد داده بودند که مثلاً یک نفر میرفت طناب سر اسب را میگرفت، بعد یک تکان میداد و میگفت: «استالین» و اسب یک دفعه از توی این باتلاق کنده میشد و بیرون میآمد، یعنی اسب هم از اسم استالین میترسید.
آنها آدمهای بیرحمی بودند مثلاً گربه بالای دیوار را با تیر میزدند که این را من خودم دیدم. ما با قلاب از رودخانه ماهیهای حرام را که خیلی هم بزرگ بودند، میگرفتیم و میانداختیم آنجا و خانه نمیبردیم، ولی این روسها که میفهمیدند، میآمدند آنها را میبردند یا انصار و اعوانی داشتند که میآمدند آن ماهیها را از بچهها میخریدند. روسها همه کوچهها و خیابانها را خوب میگشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1. شیخ یوسف نجفی گیلانی از روحانیون و علمای مبارز استان گیلان در زمان رضاشاه بود که با تألیف کتاب «طومار عفت» به مبارزه با جریان بیحجابی برخاست. ایشان در آغاز ظهور رضاشاه به خاطر اعتراض به دستگاه حکومتی دستگیر و برای مدتی زندانی و تبعید شد. آیتالله شیخ جواد مؤمنی حائری به روایت اسناد ساواک ستمستیزان نستوه، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، چاپ اول، تهران، 1377، ص 102.
2. فضلالله زاهدی فرزند بصیر دیوان همدانی در سال 1271 هـ.ش در همدان متولد شد. وی در جریان سرکوب احسانالله خان و میرزاکوچکخان تحت فرماندهی رضاخان شرکت داشت. پس از کودتای 1299 نیز در تخته قاپو کردن ایلات و عشایر نقش زیادی داشت و در زمان رضاشاه دوبار مورد غضب واقع شد و خلع درجه گردید اما دوباره به خدمت بازگشت. زاهدی در اولین کابینه حسین علاء به وزارت کشور رسید و این سمت را در کابینه نخست دکتر مصدق هم حفظ کرد ولی چند ماه بعد از وزارت کناره گرفت و به مجلس سنا بازگشت و عملاً به صف مخالفان دکتر مصدق پیوست. سرانجام در 28 مرداد 1332 طی یک کودتا که توسط عوامل انگلیس و آمریکا سازماندهی شده بود، حکومت مصدق را ساقط کرد و به نخستوزیری رسید. وی عاقبت در فروردین 1334 از نخستوزیری کنارهگیری کرد و به عنوان سفیر سیار ایران در دول اروپایی برگزیده شد و در سال 1342 در سن 71 سالگی در سوئیس درگذشت. (دولتهای ایران از میرزا نصرالله خان مشیرالدوله تا میرحسین موسوی، تهیه و تنظیم اداره کل آرشیو، اسناد و موزه دفتر رئیس جمهور، چاپخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران 1378، ص 260).