نگاه کوتاه بر اثری سیاسی
پژمان کریمی
سینمای سیاسی عرصه دشواری است.دشواری این سینما نه صرفا بدلیل برانگیختن دیدگاهها و واکنش های متفاوت و متضاد مخاطبان عام و طیفهای سیاسی است بلکه، ارائه تحلیل سیاسی مبتنی بر وجوه علمی که خصلت ناگریز سینمای سیاسی است، اساسا یک چالش بزرگ مخاطره آمیز به نظر میآید.
چرا؟
هر اثر سینمایی و در دید کلانتر؛ هر اثر هنری، خواه - ناخواه بیانیه پدیدآورنده و یا پدیدآورندگان آن است .این بیانیه به ضرورت؛ حاوی موضع گیری و دقیق تر بگوییم؛ تحلیل هنرمند است؛ تحلیل نسبت به جهان درونی وپیرامونی!
اثر متعلق به سینما و سینمای سیاسی نیز بیرون از قاعده هدف اشاره نیست.
تحلیل در اثر سیاسی، یعنی بازنمایی یک رویداد فرضی یا تاریخی در کنار تبیین و تفهیم روابط علی و معلولی حاکم و موجب آن رویداد.
بنابراین می بینیم که سینمای سیاسی نه با سلیقه و برداشت و نگاه یک شهروند معمولی و نه با شعارهای عوامانه ترادفی ندارد. بلکه کاملا و می باید بر بستری از دانش تاریخی و سیاسی و متکی بر قواعد علمی امر تحلیل، در بافهای سینمایی، شکل و معنای فهم پذیر پیدا کند.
«سیانور» به عنوان اثری سینمایی و متعلق به نحله سینمای سیاسی، از سد مخاطره یاد شده به سادگی عبور کرده است و خود را به عنوان نمونهای از یک اثر سینمایی سیاسی موفق معرفی می کند.
این فیلم کاوشی در ماجرای مارکسیست شدن سازمان مجاهدین خلق ایران موسوم به منافقین است .
نهضت آزادی ایران مشی تعامل گرایانهای در برابر رژیم پهلوی دوم داشت. و این مشی چیزی نبود که هدف خشنودی یکی از اعضای جوان این گروهک یعنی «محمد حنیف نژاد» قرار گیرد. وی وقتی از نهضت آزادی جدا شد، سازمان مجاهدین خلق ایران را در سال 1344 بنیان گذاشت.
این سازمان در ابتدای فعالیت کوشید ؛به عنوان یک گروه اسلامی با خط مشی مسلحانه در برابر استعمارداخلی و امپریالیسم شناخته شود. اما دیری نگذشت که به دلایلی چون اعدام حنیفنژاد، محکم نبودن پایه ایمانی ومرعوبیت اعضا و نفوذ وضربات ساواک، از راه خود منحرف شد.
این انحراف دراتخاذ وجه مارکسیستی وحذف نیروهای متدین سازمان نمودار شد.
سیانور علل این انحراف و معلولهای آن مثل ماجرای «مجید شریف واقفی» و امثال او را به وضوح و در دیدی کلان عینیت می دهد.
اما فرازهای تحلیل سیانور چیست؟
مثال:
موضوع عشق ورزی افسر جوان به یکی از اعضای سازمان و تبعات آن به عنوان یک زمینه یا بستر، از یک سو، جهان بسته و بیریشگی هویتی حاکم برسازمان را ترسیم میکند و از دیگر سو بهانهای می شود تا بیگانگی ساواک و سازمان با مقوله «عشق به مفهوم حقیقی و مجازی آن» به عنوان نقطه مشترک ساواک و سازمان توصیف شود.
یا در صحنهای از فیلم، آنجا که مجید شریف واقفی – با بازی کارگردان یعنی بهروز شعیبی- در برابر دو تروریست قرار می گیرد و خود را در بن بست ترور احساس مینماید، این واقعیت «بن بست» فکری سازمان است که در ابتدای تغییر ماهیت، در پیش چشم مخاطب سر برمیآورد و سرنوشتی محتوم تصویر گردد .
در پایان اثر، مخاطب در گذر از سطح ماجرا، با فرد و طرف پیروزی روبرو نیست. نه افسر جوان، نه افسر پرونده وساواک و نه عضو کشته شده سازمان، هیچ یک به مطلوب خود نمیرسند. القای این پایان نیز اشاره ای ظریف به مقدرات تاریخی است: سقوط پهلوی، ناکامی عشقورزی برخلاف باور و تقید عقلانی، خدمت به دشمنان خداوند و خلق او!
سینمای ایران به فیلم هایی چون سیانور نیاز دارد.اما پیش از فیلم،به هنرمندانی نیاز دارد که همپای فیلمساز بودن یک تحلیلگر با دانش و صادق عرصه سیاست به شمار آیند.