kayhan.ir

کد خبر: ۸۸۳۶۶
تاریخ انتشار : ۰۱ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۷

شعر


بشتابید که مهمان حرم آوردند
 زهرا سپه کار
زیر قدقامت باران حرم آوردند
بشتابید که مهمان حرم آوردند
چشم کنعانی شهرم همه روشن شده است
یوسف از سمت خیابان حرم آوردند
قصه این است: جهان بر دلشان تنگ آمد
رو به دلبازی ایوان حرم آوردند
بال در بال رسیدند کبوتر‌ها هم
خبر از صحن چراغان حرم آوردند
کافران، وقت عذاب است چرا که امروز
آیه‌ای از دل قرآن حرم آوردند
 هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
گرچه بر دوش، شهیدان حرم آوردند

مدیون سربازان گمنام‌اند نامی‌ها
 زهرا کاردانی
راه حرم را بسته‌اند اینک حرامى‌ها
تا چند در چنگال خونخواران گرامی‌ها
نفرین به طراحان این ترفندهای شوم
نفرین به اربابان جنگ و تلخکامی‌ها
هر کس مدافع می‌شود محکم‌ترین شعری
از باده این شعر می‌نوشند جامی‌ها
دارایی رود خروشان چشمه‌ها هستند
مدیون سربازان گمنام‌اند نامی‌ها
در سینه خاصان عالم راز جانسوزى ست
این راز را هرگز نمی‌فهمند عامى‌ها
«یک روز می‌آید کسی روشن‌تر از خورشید»
چشم انتظار صبح باید بود شامى‌ها!!

نامه‌ای برای بدرقه بان‌کی‌مون
بیهوده نخند...

 محمدجواد آقاجانی
پرواز گلبرگ‌های سرخ شکوفه‌های گیلاس،
فانوس‌های روشن کاغذی،
و حتی سوغات دوگانه‌ای که ترمن از آسمان برای‌تان فرو فرستاد؛
همه چیز را از یاده برده‌ای.

جنگل‌ها، کوه‌ها
نبودن تو را فریاد می‌کشند
و مردگان
تنها، خواب دهان تو را می‌بینند
که برای کبوتران صلح، آواز می‌خوانی.

تو جز مشتی حروف سربی
چیز تازه‌ای به جهان بخشیده‌ای؟

نه روزنامه‌های دمشق می‌دانند کجایی
و نه کتابفروشی‌های بغداد.
نام تو
در رزرو هیچ مسافرخانه‌ای نیست
و بلیط قطار تو را کسی به چشم ندیده است.
مادران سوری
با هر عروسکی، فرزندی خاک می‌کنند
و تو با قهوه استانبولی
گرم می‌شوی.

آقای جنگل‌بان!
به این همه اشک، که در برکه چشم‌هایمان جوانه می‌زند،
بیهوده نخند.
روزی دیگر، مرگ
با همان لبخند مضحک همیشگی‌اش
برای شکار شما نیز
پارو می‌کشد.