kayhan.ir

کد خبر: ۸۷۴۰
تاریخ انتشار : ۲۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۸:۵۴
الزامات اسلامی‌سازی دانش در گفتاری از دکتر غلامعلی حداد عادل

بایسته‌های علوم‌ انسانی الهی

اهمیت علوم انسانی بر کسی پوشیده نیست، اگرچه در جامعه امروز ما علوم انسانی در مقایسه با رشته‌های دیگر بازار کار ندارد و شوق و اشتیاق در میان جوانان به علوم انسانی کم است، اما با اندکی تأمل می‌توان تصدیق کرد که اداره جامعه و مدیریت آن بدون علم انسانی ممکن نیست.
بحث خود را با این سؤال آغاز می‌کنم که آیا همان طور که در علوم پایه و علوم تجربی و علوم مهندسی در جهان امروز یک نوع علوم تجربی و علوم پایه داریم در علوم انسانی هم این حکم صادق است؟ آیا نمی‌توانیم چند نوع علوم انسانی داشته باشیم؟ آیا همان طور که در همه جهان یک علم فیزیک و یک علم شیمی در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود، جدا از همه فرهنگ‌ها و جهان‌بینی‌ها نباید یک نوع علوم انسانی تدریس شود؟ بعضی‌ها معتقدند که علم، علم است مگر می‌شود ما در دانشگاه‌های خودمان یک فیزیک، یک شیمی یا یک ریاضی تدریس کنیم که متفاوت با آن چیزی باشد که در دانشگاه‌های کشورهای غربی تدریس می‌شود. در رشته‌های علوم انسانی هم ما باید گیرنده باشیم و همان طور که در رشته‌های علوم طبیعی و تجربی و ریاضی از کشورهای دیگر اقتباس می‌کنیم در علوم انسانی هم باید بدین گونه عمل کنیم. در نظر این اشخاص تنوع در علوم انسانی معنایی ندارد.
علوم انسانی یا علمند یا علم نیستند. با طرح این سؤال، بنده سؤال دیگری مطرح می‌کنم و آن این است که آیا میان علوم انسانی و انسان‌شناسی رابطه‌ای وجود دارد یا خیر؟
جواب این سؤال بستگی به این دارد که ما معتقد باشیم که انسان چیست؟ متناسب با این پاسخ، علوم انسانی ما متفاوت می‌شود. اگر ما بر اثر اعتقادات و جهان‌بینی و مکتب‌مان درباره انسان نظر خاصی داشته باشیم آیا به موجب همین نظر خاص، ما نباید یک علوم انسانی خاص داشته باشیم؟ این نکته‌ای است که بنده بر سر آن تأکید دارم. ما در علوم انسانی دنبال چه چیزی هستیم؟ آیا می‌خواهیم به یک سلسله نبایدهایی درباره انسان دست پیدا کنیم؟
در هر علمی این طور است. مثلاً در فیزیک، ما با حوزه‌ای از تحقیقات، محض سروکار داریم که فایده تولید در آنها مترتب نیست اما معتقدیم که توسعه آن تحقیقات نظری پشتوانه فیزیک کاربردی می‌شود. پس در علم، نگاه ما نگاه کاربردی است. می‌خواهیم به یک سری بایدها و نبایدهایی دست پیدا کنیم، مثلاً در اقتصاد ممکن است یک اقتصاددان به این نتیجه برسد که این کار اقتصادی را باید انجام داد و این کار اقتصادی را نباید انجام داد. در علوم انسانی هم همین طور است. سؤال من این است آیا توجه به یک باید و نباید درباره هر امری، تابع چیستی آن امر یا موضوع است؟ اگر من و شما درباره یک شی‌ء اختلاف نظر داشته باشیم آیا می‌توانیم در این که از آن چه استفاده بهینه‌ای می‌توان کرد به توافق برسیم؟
اگر مراد ما از علوم انسانی به سعادت رسیدن انسان است در این صورت باید بگوییم این سعادت تابع تصوراتی است که ما از انسان داریم. همین جا عرض می‌کنم تصوری که از انسان در جهان‌بینی الهی هست با تصوری که از انسان در جهان‌بینی مادی وجود دارد متفاوت است. علوم انسانی الهی نمی‌تواند با علوم انسانی مادی یکی باشد و نتایج علوم انسانی الهی با علوم انسانی مادی یکی نیست.
ما در جهان‌بینی الهی شناخت خاصی از انسان داریم و انسان را موجودی مادی نمی‌دانیم که هستی‌اش با تولد آغاز و با مرگ پایان پذیرد. برای انسان قبل از تولد معنایی قائلیم و بعد از مرگ به ادامه وجود قائلیم و مرگ را پایان هستی انسان نمی‌دانیم بلکه آغاز یک زندگی ابدی گسترده‌تری می‌دانیم. ما انسان را محصول تجمع و برخورد کور و کر مولکول‌ها و اتم‌های مادی نمی‌دانیم. انسان را علاوه بر این پیکر مادی دارای یک روح الهی نیز می‌دانیم. استاد مرحوم آیت الله طباطبایی 70 سال پیش سه رساله نوشتند به نام «الانسان قبل الدنیا، فی الدنیا و بعدالدنیا». تفکر الهی راجع به انسان در این تقسیم‌بندی علامه محسوس است یعنی قبل از این که انسان به منزلگاه تولد برسد مسافر مسیری بوده، با یک کاروانی آمده و به منزلگاه ولادت رسیده است.
جهان‌بینی‌ای که چنین اعتقادی نسبت به انسان دارد آیا راه‌های سعادت را همان راه‌هایی می‌داند که جهان‌بینی مادی می‌داند؟ یعنی معتقد است که انسان یک فرصت محدودی دارد و آن هم بین تولد و مرگ است و بعد از مرگ دیگر خبری نیست و قبل از تولد هم خبری نبوده است؟
ما به حکم انسان‌شناسی مستقل، باید علوم انسانی مستقلی داشته باشیم. مایلم بدانم که اگر نتیجه‌گیری من اشتباه است، علت آن چه می‌تواند باشد. واقعاً اگر ما به این نتیجه برسیم که در این استدلال ما مغالطه‌ای نهفته است باید آن را کنار بگذاریم، اما اگر به این نتیجه برسیم که استدلال، استدلال درستی است، آن وقت باید به نتایج آن ملتزم باشیم. ما باید صاحب علوم انسانی مستقلی باشیم که بر انسان‌شناسی مستقل خودمان مبتنی باشد.
اگر ما معتقدیم که انسان یک موجود مادی نیست نباید این سخن را از روی تعصب بازگو کنیم، نباید این سخن را از روی عادت بگوییم. باید برای این اعتقاد خودمان استدلال منطقی بیاوریم. اگر نتوانیم ثابت کنیم که انسان غیر از شأن ماده‌ای که دارد شأن معنوی و روحی دیگری هم دارد پایه این استدلال ویران است.
فرض من در این سخن این است که مخاطب من اسلام را با استدلال عقلی پذیرفته و به عالم ماورا مابعدالطبیعه اعتقاد دارد و این را استدلالی پذیرفته است، اما اگر بخواهیم بحث را از آنجا شروع کنیم، باید آماده باشیم برای این که برای اثبات این مدعا بحث و استدلال کنیم.
اما چگونه در این مسیر گام برداریم؟
احیای تفکر و فرهنگ اسلامی
ما می‌خواهیم به برکت انقلاب اسلامی یک فرهنگ و تمدن اسلامی ایجاد کنیم و در این فرهنگ و تمدن اسلامی علوم انسانی ما باید اسلامی باشد. این علوم انسانی اسلامی چیست و چه فرقی با علوم انسانی رایج و حاکم بر جهان دارد؟
پاسخ به این سؤال بسیار دشوار است. پاسخ دادن به این سؤال مستلزم این است که اولاً ما علوم انسانی غربی را از لحاظ مبانی دقیق بشناسیم و ثانیاً بدانیم که چگونه این ساختمان علوم انسانی غربی بر پایه این شالوده‌ها استوار شده است و این کار هر کسی نیست. کار کسی است که بیشتر به نتایج کاربردی علوم انسانی غربی نظر دارد و از مبانی فلسفی اعراض می‌کند. علاوه بر این ما باید جهان‌بینی اسلامی را با تنوع و ابعاد آن به صورت همه جانبه بشناسیم و بعد در راه تأسیس و ایجاد علوم انسانی الهی و اسلامی قدم بگذاریم.
تفاوت‌های علوم انسانی الهی و غربی
در انسان‌شناسی الهی ما هم با عالم درون و هم با محیط بیرون کار داریم، یعنی هم عالم درون برای خودش یک شأن مستقیم دارد و هم محیط بیرون برای عناصر مادی. این تقسیم‌بندی البته جای نقد هم دارد. در علوم انسانی غربی عوامل مؤثر بر رفتار انسان، عوامل مادی است. این عوامل فردی است و به خودمان مربوط است. روانشناسی، فیزیولوژی یا عوامل اجتماعی و تاریخی جامعه روی اینها اثر می‌گذارد اما هر چه هست از یک صنف و در یک ساحت است، یعنی انسان یک موجود تک ساحتی است، چه عواملی از درون بر رفتار او اثر بگذارد چه عواملی از بیرون. همه در یک سطح و ساحت است اما اگر شما جهان‌بینی الهی را در نظر بگیرید، انسان خودش یک موجود تک ساحتی نیست، ساحت‌های گوناگون وجود دارد که این ساحت‌ها در رفتار او تأثیر می‌گذارند و در هستی او دخیل هستند و در وجود او مؤثرند. من با مسامحه، تقسیم‌بندی عالم در درون و محیط بیرون را پیش کشیدم. مراد من از محیط بیرون عوامل مادی است و از محیط درون عوامل معنوی. در انسان‌شناسی اسلامی ما باید عوامل مادی و عوامل معنوی هر دو را دخالت بدهیم.
وقتی شما بینش الهی را در علوم انسانی خودتان دخالت بدهید، می‌توانید یک نوع رابطه‌ای بین اینها ایجاد کنید یا وقتی در جامعه‌ای فقر بروز کند در آن جامعه فساد زیاد می‌شود. سؤال من در اینجا این است که نسبت دو عامل فقر و فساد که یکی متغیر و دیگری تابع است در همه جوامع یکی است؟ یعنی در یک جامعه‌ای که در آن دینداری، تقوا و ترس از خدا، معنویت، اخلاق و اعتماد به عالم پس از مرگ وجود داشته باشد، آیا رشد ناهنجاری‌ها و مفاسد براثر فلان تابع‌ها به همان اندازه است؟
این بینشی است که اصل وجود ارتباط بین پارامترها را انکار نمی‌کند ولی در میزان ارتباط اینها با یکدیگر عنصر دیگری را دخالت می‌دهد و آن عنصر عالم درونی است که تحت عنوان تقوا تعبیر می‌شود. آن عنصری است که می‌آید و برابر این جبر بیرونی مقاومت می‌کند و انسان دیگر خودش را تسلیم عوامل محض بیرونی نمی‌کند.
انسان یک حقیقتی در درون دارد که می‌تواند این جبر بیرونی را تغییر بدهد؛ آن قانون را به هم نمی‌زند ولی محدود می‌کند و انبیا برای این آمدند که انسان را متوجه این حقیقت درونی بکنند تا در تعامل این عوامل تهدیدکننده بیرونی یک چهره دیگری از خودش نشان بدهد. می‌توان گفت که این عامل درونی برخاسته از روح الهی است و آن ساحت معنوی انسان بر علوم انسانی تأثیر می‌گذارد. این به معنای این نیست که علوم انسانی اسلامی با دو کلمه تأسیس می‌شوداماامیدوارم که بتوانیم در این حرکتی که به نام اسلام در جهان معاصر انجام داده‌ایم، با ویژگی‌هایی که این جهان دارد، راه خودمان را به سمت استقلال و علوم انسانی ـ به نحوی که جانب هیچ واقعیتی فرو گذاشته نشود و حق هیچ حقیقتی ضایع نشود ـ باز کنیم. البته این راه درازی است و نباید شتابزده عمل کنیم اما نباید غافل شویم و سختی کار ما را به وادادگی برساند که دست‌هایمان را به علامت تسلیم بلند کنیم و تصور کنیم که باید تابع یک نوع علوم انسانی باشیم.