ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
وقتی براون از یک زن بابی قهرمان میسازد
جاذبه فردي براون را در نامهاي كه حكمران يزد براي حكمران كرمان نوشته بود، نيز به خوبي ميتوان دريافت.
«[...] و اما بعد حامل اين نامه دوست با احترام و با افتخار و داراي عزت و بضاعت (ادوارد باروم صاحب) ميباشد كه انگليسي است و از وطن خود به ايران آمده كه اينجا را ببيند و اكنون قلب او وي را به طرف كرمان نزديك مستخدمين آن شاهزاده والاتبار ميكشاند، لزومي ندارد كه من راجع به مشخصات اين مرد با عظمت چيزي به شما بگويم زيرا بعد از اينكه او را ملاقات كرديد به خصايص بزرگ او پي خواهيد برد و خواهيد ديد كه ميزان معلومات او چيست.
براون جوان و بسيار باهوش بود، هوشي كه به او كمك كرد تا ضمن قواعد دشوار ريشه زبانهاي فارسي، عربي، هندي و تركي، را نيز بياموزد اما تظاهر احساسات مذهبي در براون به اندازه هوش او پايدار نبود.
به عبارت بهتر، احساسات مذهبي او درباره اسلام به محض ورودش به ايران و لزوم همنشيني با بابيان به سرعت فروكش كرد، او آن بخش كوچك مطرود را به جاي همنشيني با مسلمانان انتخاب كرد؛ تا جايي كه در برخورد با مسلمانان براون هيچ نوع مهرباني و سازش را دست كم در ايران و نيز در زمان نگارش كتاب يك سال در ميان ايرانيان از خود نشان نداد.
دنيس راس در مقدمه كتاب براون به اشتباه رأفت او را در مقابل بابيها اين طور تفسير ميكند:
«ورود براون به ايران مصادف با نهضت معروف بابي در آن مملكت گرديد و ادوارد براون در اين نهضت نيز مطالعاتي كرد و تا چند سال بعد نيز مشغول مطالعه در نهضت مزبور بود، ويژه آن كه طرفداران مزبور در ايران تلفاتي داده بودند و اين مسئله بيشتر ادوارد براون را كه قلبي رئوف داشت وادار نمود كه در باب نهضت مزبور بررسي نمايد.»
بروان خود درباره احساساتش در خصوص بابيان مينويسد:
«من نسبت به آيين شما احساسات موافق دارم و ميخواهم دربارهاش بيشتر بدانم. همه اين پيروي، عيسي(ع) را به ياد من ميآورد، نه پيروي اسلام را.»
چگونه براون در چند برخورد با بابيان از آن همه صفات عارفانه و گرايشهاي اسلامي تهي ميشود؟ با اطمينان ميتوان گفت كه رفتار تأثيربرانگيز براون از خوي و طبيعت سياستمدارانه انگليسياش و بنابر مأموريتش سرچشمه گرفته بود.
او با اظهار آن همه شيفتگي نسبت به اسلام، با ورود به ايران ناگهان در كنار فرقهاي ميايستد كه به كلي اسلام را منسوخ و مدعي مذهبي جديد است. و نه تنها براي اثبات يا رد اين ادعا بهدنبال هيچ سند و مدركي نميگردد، بلكه خود را با اين جملات موافق نشان ميدهد:
«هر چه زيادتر راجع به بابيها كسب اطلاع ميكردم، علاقه من به ديدار آنها بيشتر ميشد و من هم مثل بعضي از ايرانيها از شجاعت و استقامت آنها در قبال انواع شكنجههاي مخوف حيرت كرده بودم و فكر مينمودم كه لابد اين اشخاص چيزي را فهميدهاند كه اينگونه استقامت به خرج ميدهند.»
براون حتي با اظهار اين مطالب به نادرستي برداشت پيرزاده از عقايدش اشاره دارد:
«... شما نميتوانيد انتظار داشته باشيد كساني كه تعليمات ملايم عيسي(ع) را فراگرفتهاند، به شريعت محمد(ص) روي آورند.»
يا حتي اين عبارت را:
«... من نميتوانم شريعتي خالصتر و متعاليتر از شريعت عيسي(ع) تصور كنم.»
شايد بد نباشد براي اين كه معلوم شود براون در سخنانش از چه كساني حمايت ميكند، تنها به يك نمونه از افراد حاضر در كنار سيد علي محمد شيرازي كه براي بابيان بسيار مقدس هم ميباشد، اشارهاي داشته باشيم. زني كه بهائيان او را قرهًْالعين ميخوانند.
براون درباره قرهًْالعين مينويسد:
«قبل از اينكه از وطن خود به طرف ايران حركت كنم در درجه اول باب و قرهًْالعين و ساير بابيهاي دوره اول را ميشناختم و فداكاري و تحمل و پايداري آنها در من توليد تمجيد كرد.»
او در جايي ديگر مينويسد:
«آن قتل عام با بيرحمي زياد صورت گرفت و يك عده از كساني كه مقتول شدند عملاً نميتوانستند دخالتي در سوء قصد داشته باشند براي اينكه مدتي قبل از اينكه به ناصرالدين شاه سوء قصد كنند آنها را به زندان انداخته بودند و بين آنها و سوء قصدكنندگان هيچ نوع ارتباطي نميتوانست وجود داشته باشد. يكي از كساني كه در آن واقعه به قتل رسيد، قرهًْالعین زن بابي معروف است و آن زنطوري در قبال شكنجهها، پايداري به خرج داد كه همه را وادار به تحسين نمود و دكتر پولاك طبيب ناصرالدين شاه در كتاب خود موسوم به ايران از صفحه 353 به بعد چگونگي قتل قرهًْالعین را كه خود ديده شرح ميدهد و يگانه اروپايي است كه مرگ قرهًْالعین را خود ديده است.»
تعريفهاي براون از قرهًْالعین كه اغلب او را با ذكر اشعارش ميستايد، در كتاب يكسال در ميان ايرانيان كم نيست. تعريفهايي كه حتي در كتابهاي اين فرقه نيز منعكس است: «پرفسور ا.جي. براون، مستشرق معروف انگليسي و استاد دانشگاه كمبريج كه كتب متعددي درباره اين ديانت نوشته درباره طاهره چنين اظهار نظر نموده است كه ظهور چنين زني مانند قرهًْالعین در هر مملكت و قرن از نوادر وجود است ولي طلوع و سطوعش در خطه ايران از عجائب خلقت و خوارق عادت است. تقوا و طهارت قرهًْالعین حسن و جمال فوقالعاده و خداداد، استعداد و قريحه بينظير نطق مؤثر و بليغ، فداكاري و شهامت و بالاتر از همه مقاومت و ايستادگي او در برابر علماي ايران و بالأخره شهادت تاريخي و مجلل او در تاريخ بشر چنان بيسابقه است كه او را در بين نسوان هموطن خويش بينظير و زنده و جاويد نگاه ميدارد اگر امر سيد باب حجت ديگري براي عظمت خود نداشت اين برهان كافي بود كه بانوي نابغه و شهيد و عنصر شجاع و فداكاري را در دامان خود پرورانده است.»
بدون ترديد تحقيق و تحليل تك نكاري در باره ابعاد حركت استعماري ادوارد براون يكي از ضروريترين كارهاست كه اميدواريم در آينده صورت گيرد.
قرهًْالعین ترسيم زني در تشكيلات بهائيت
اما در واقع او چه كسي بود؟
درباره «طاهر ملقب به قرهًْالعین» سخنان دو پهلوي بسياري گفته شده تا جايي كه وي را عارف نيز خواندهاند، البته اين مطالب را طرفداران وي براي افزايش قداست ساختگي او بيان كردهاند.
وي كه بعدها با القابي چون زرين تاج، زكيه، طاهره و قرهًْالعین نيز خوانده شد، دختر حاجي صالح برغاني قزويني بود كه به سال 1230ق در قزوين به دنيا آمد. نام اصلي او «امالسلمه» بود، هر چند كه پدرش نام مادر خود، فاطمه را بر وي نهاده بود، اما به پاس احترام مادر هيچگاه او را بدين نام نخواند. امالسلمه در خانوادهاي چشم به جهان گشود كه همگي تحصيل كرده حوزههاي علميه شيعه بوده و به درجه اجتهاد رسيده بودند. از اين رو از همان كودكي با مباحث ديني آشنا شد و بعدها نيز به تحصيل فقه و اصول و كلام و ادبيات عرب در محضر پدر مشغول شد.
مرحوم سپهر، مؤلف «ناسخ التواريخ» درباره زرين تاج چنين آورده است: «اين زن، زرين تاج نام داشت و او دختر حاجي صالح قزويني است. پدرش يك تن از فقها بوده است. شوهرش ملا محمد، پسر ملامحمد تقي (شهيد ثالث) عمزاده وي است كه او نيز فضلي به كمال داشت و عمش ملامحمد تقي مجتهدي است كه صيت فضل و قواي او در همه بلدان و اعصار پراكنده است و اين دختر در علوم عربيه و حفظ احاديث و تأويل آيات قرآني داراي حظي وافر بود. از سوء قضا شيفته كلمات ميرزا علي محمد باب گشت و از جمله اصحاب او شد. اصحاب ميرزا علي محمد باب گاهي او را بدرالدجي و وقتي شمس الضحي نام نهاده و عاقبت به قرهًْالعین لقب يافت.»
اما چگونه قرهًْالعین به بابيان پيوست؟ به ظاهر غائله شيخيگري در آن ايام باعث شده بود تا فضاي غبارآلودي در ميان افكار عمومي بهويژه متشرعان ايران پديد آيد، در اين بين ملامحمدعلي برغاني، برادر كوچكتر «ملامحمد تقي» -شهيد ثالث- با توجه به تبليغ و ترويج انديشههاي شيخ احمد احسايي در قزوين، به فرقه شيخيه تمايل نشان داد و به اين گروه پيوست و سپس مروج افكار و انديشههاي سركرده اين فرقه شد. بدين ترتيب بحث و استدلالهاي جدي ميان دو برادر؛ يعني ملامحمدتقي و ملامحمدعلي بهوجود آمد.
«اين تبادل نظرها برانديشه زرينتاج تأثير عميقي داشت تا آنجا كه وي نيز چون عموي كوچك خويش به شيخيه گرايش پيدا كرد. زرين تاج به واسطه پديد آمدن برخي ابهامات و سؤالات، پيرامون عقايد و باورهاي شيخ احمد احسايي، با جانشين وي سيدكاظم رشتي به مكاتبه پرداخت. سيد رشتي هنگامي كه نامهها و پرسشهاي زرين تاج را ديد از اشراف وي به علوم ديني در شگفت ماند و در پاسخ به نامههاي او، به رسم زمانه و به جهت تشويق وي را به قرهًْالعین ملقب كرد.
اما اين آشنايي، خود آغاز ماجرايي بود كه زرين تاج را كه حال در بين شيخيان به قرهًْالعین معروف گشته بود، به ترك كانون گرم زندگي كشاند. مورخ معاصر، دكتر عبدالحسين نوايي در مقاله دوم از كتاب فتنه باب در اينباره چنين آورده است: «از آن تاريخ به بعد، استمرار مطالعه در آثار شيخيه و تفحص كتب ايشان، تمام حواس قرهًْالعین را به خود معطوف داشت و كمكم زندگي او را تغيير داد و باعث شد از زندگاني مقدس زناشويي به دور افتاده و رهسپار كوچه و بازار شود. از آنجا كه وي با عقايد شوهر و طرز استدلال و قياسات پدر شوهر خويش موافق نبود و هر ساعت كارش به بحث و مشاجره و مجادله ميكشيد، سرانجام با داشتن سه فرزند از شوهر و خانه و زندگي بريد و به منزل پدر خود رفت.» البته ناگفته نماند كه پدر زرين تاج نيز او را از پيروي فرقه شيخيه برحذر ميداشت. اما وي همچنان با «سيدرشتي» كه در آن هنگام، در كربلا ساكن بود، مكاتبه ميكرد و سرانجام بر آن شد تا براي ديدار وي، عازم كربلا شود. اقوام و منصوبين كه چنين ديدند، چارهاي نداشتند جز موافقت، بهخصوص اينكه خواهرش مرضيه با شوهرش عازم عتبات بودند و زرينتاج را نيز با خود به كربلا بردند. زرين تاج كه كانون گرم زندگي را به خاطر ديدار «سيدكاظم رشتي» رها كرده و راهي كربلا شده بود، هنگامي بدان جا رسيد كه وي وفات يافته بود (ذيحجه سال 1259 ق).