kayhan.ir

کد خبر: ۷۹۵۸۵
تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۷

فتنه‌ای به نام «شخصیت‌تراشی»



 مالک شیخی زازرانی
یکی از دلایلی که حکومت نوپای امیرالمومنین(ع) را در آغازین روزها به زانو درآورد «شخصیت تراشی»‌هایی بود که در مقابل ولی امر مسلمین صورت گرفت. عواملی که دست به دست هم داد تا همین خواص خودشیفته، فتنه‌ای را در مقابل حکومت علوی رقم بزنند و حکومتی که در رأس آن مقتدرترین و عالم‌ترین انسان تاریخ بشریت بر آن تکیه زده بود شکست بخورد. تاریخ بیش از آن که با ارقام و اعداد و روزهای خود در صعود و سقوط حکومت‌ها قابل مطالعه باشد، از حیث عبرت‌آموزی قابل مداقه است. جریان‌هایی که اگرچه در کوچه‌های کوفه اتفاق نمی‌افتد اما در گوشه کنار روزگار ما در حال بازتولید است. البته این بار نه در قامت صحابه پیامبر(ص)،‌بلکه در لباس خواص بی‌بصیرتی که داعیه انقلاب و همنشینی و هم‌خونی با امام راحل را دارند. شخصیت‌هایی که گاه جمعیتی را به انحراف و نظام اسلامی را به چالش کشیده‌اند. چه حکومت علوی در عراق عرب و چه جمهوری اسلامی ایران در 1400 سال پس از وقایع کوفه. فلذا بازخوانی هر روزه فرآیندی که مانع رشد نظام اسلامی در دوران آغازین اسلام شد امری واجب است. اگر بخواهیم سهم خواص در تضعیف حکومت علوی را بررسی نماییم چند عامل بیش از بقیه به چشم می‌خورد. اولین عامل مشغول نمودن حکومت اسلامی به جنگ‌های داخلی. سه جنگ داخلی جمل، صفین و نهروان که هر سه توسط خواص کلید خورد و حکومت نوپای امام را با مشکلات عدیده‌ای مواجه کرد.
 دومین عامل در تضعیف حکومت علوی، مساوات و عدالت امام در تقسیم بیت‌المال بود که اعتراض و سهم‌خواهی برخی خواص را در پی داشت. کسانی که سابقه جهاد در رکاب پیامبر را داشتند از عدالت امام ناراضی بودند و اکنون سهم خود را از نظام اسلامی مطالبه می‌نمودند. به وضعیت موجود، فتنه‌ها و لغزش خواص را نیز باید اضافه نمود. خواصی که گاه باعث انحراف خیل کثیری از مردم شدند. لیکن مولفه مشترکی که در بین تمام موضوعات طرح شده به چشم می‌خورد عاملی است به نام «شخصیت‌سازی یا شخصیت‌تراشی در برابر ولی امر مسلمین». بزرگ‌نمایی و بت‌ساختن از شخصیت‌هایی که از صحابه پیامبر بودند و اکنون خود را داعیه‌دار خلافت می‌دانستند. کسانی که به واسطه نزدیکی با بیت پیامبر، شرکت در غزوات و سریه‌ها، فتح مکه، برخورداری از فضایل علمی و تمجید اشارات قرآن، خود را بیش از امیرالمومنین(ع) در خلافت مسلمین محق می‌دانستند که گاه با فتنه‌افکنی و گاه با تمرد و سرپیچی از دستورات امام زمینه شکست حکومت اسلامی را ایجاد نمودند. این مقاله به برخی از این شخصیت‌ها خواهد پرداخت تا نکند در پیچ و خم تاریخ آنها را فراموش کنیم. جریانی که امروز قصد دارد با خاطره‌سازی و علامه‌سازی زمینه تضعیف و انحراف را ایجاد نماید. جریانی که مانند دوران حکومت علوی، داعیه شرکت در جنگ دفاع مقدس، نزدیکی به بیت امام راحل و سبقت در دوران انقلاب را دارد گویا هیچگاه تاریخ آغازین اسلام را مرور نکرده است که چه بسا شخصیت‌هایی که با همین رویکرد عاقبت به خیر نشدند و نامشان در مردودین آزمون الهی ثبت شد. این نوشتار سعی دارد به بازخوانی و یادآوری برگی از صفحات تاریخ این خواص بپردازد:
1- چهارمین مسلمان تاریخ
«سعدابن ابی‌وقاص» از مشاهیر اصحاب پیامبر و گروه مهاجران، و از سرداران صدر اسلام و امرای عرب است. نقل شده سعد هفتمین یا چهارمین نفری بوده که مسلمان شده است. شهرت سعد بیشتر مربوط به زمانی است که وی فرماندهی سپاه اسلام را در نبرد قادسیه علیه شاهنشاهی ساسانیان در آخر سال 16 هجری برعهده داشت. وی، با مادر پیغمبر (حضرت آمنه) که از طایفه «بنی زهره» بود، خویشاوندی قبیله‌ای داشت. یکی از پسران سعد‌ابن ابی‌وقاص، «عمر بن سعد»، فرمانده سپاه ابن زیاد است که در جنگ با سیدالشهدا بزرگ‌ترین فاجعه تاریخ را رقم زد. سعد، جزو اولین افرادی بود که اسلام آورد، به گفته خودش قبل از اینکه خداوند نماز را واجب کند. سال هشتم هجرت، در زمان پیامبر در سریه «عبیده بن حارث» شرکت نمود و در مقابل کفار اولین تیر را به طرف دشمن پرتاب کرد. در جنگ بدر، حضور داشت و وقتی از جنگ برگشت و پیامبر، غنایم بدر را میان اصحاب تقسیم می‌کردند او به اعتراض به آن حضرت گفت: شما سهم مرا که از اشراف «بنی‌زهره» هستم، با آن افراد ضعیف و فقیر به یک اندازه می‌دهید. پیامبر ناراحت شدند و فرمودند:‌«مگر نمی‌دانی که این پیروزی‌ها به برکت همین ضعفاست و من به خاطر عدالت مبعوث شده‌ام؟»
در جنگ احد، خندق، خیبر و دیگر جنگها شرکت کرد و در فتح مکه، جزو سپاه مسلمین بود. سعد بن ابی‌وقاص، 3 سال حاکم کوفه بود. وی یکی از اعضای شورای 6 نفره‌ای بود که برای تعیین خلیفه، از جانب خلیفه دوم انتخاب شده بودند که عبارت بودند از: «طلحه و زبیر و عثمان و عبدالرحمان بن عوف و امیرالمؤمنین.» شیخ مفید (رحمت‌الله علیه) می‌گوید: «او کسی نبود که شخصا خود را برابر علی‌بن ابیطالب(ع) بداند، اما از زمانی که در شورا وارد شد، احساس کرد که می‌تواند خلافت هم داشته باشد زمانی که علی(ع) به حکومت رسید، او با آن حضرت بیعت ننمود و وقتی از او خواسته شد که با امام(ع) بیعت کند، گفت: «بیعت نمی‌کنم تا همه مردم بیعت نمایند.» و امام فرمود: «بگذارید او برود.» و آن حضرت به بیعت اجباری و تحمیلی، معتقد نبود، بلکه مردم را آزاد می‌گذاشت و مردم به طور گسترده و با رغبت و داوطلبانه، بیعت کردند. گرچه آنان را در عدم بیعت و تعلل از آن نکوهش بسیار نمود. همچنین وی در هیچ جنگی، امام را یاری ننمود نه در جمل و نه در صفین و نه در نهروان و در شمار«قاعدین» همراه با «عبدالله بن عمرو محمدبن‌مسلمه»، علاقه‌ای به امام نداشتند و حاضر نبودند سخن آن حضرت را بشنوند و از همین‌رو زمینه پیروزی برای معاویه فراهم شود. او در باطن، از دشمنان آن حضرت بود و به مقامات معنوی و افتخارات بارز او حسادت می‌ورزید و بر این امتناع دلایل گوناگونی ارائه می‌کرد، گاهی خودش را بیشتر از امام به خلافت سزاوار می‌دید، گاهی نیز، سوابق خویش در جهاد را عنوان می‌نمود و نامشخص بودن جبهه حق از باطل را، دلیل موجهی بر این امر می‌دانست و به تمثیل می‌گفت: «شمشیری به من دهید تا مؤمن را از کافر بازشناسید.»
شیخ مفید (رحمت‌الله‌علیه) می‌نویسد: این مسئله از روزی که خلیفه دوم، او را برای شورای 6 نفره خلافت، انتخاب کرد، سرچشمه می‌گیرد او واقعاً پنداشت که شایستگی مقام رهبری و حکومت را داراست و همین خیال، دنیا و آخرتش را خراب نمود و او به آنچه که امید بسته بود، نرسید و با دست خالی از دنیا رفت». در تاریخ آمده است چون با آن حضرت بیعت نکرده بود، وقتی که شنید «ذوالثدیه» سرکرده خوارج در نهروان به دست آن حضرت کشته شده، پشیمان شده و گفت: اگر این را می‌دانستم، از علی(ع) جدا نمی‌شدم زیرا از پیامبر خدا(ص) شنیده بودم که قاتل «ذوالثدیه»، بر حق است.»
و نیز آمده است: سعد ملاقاتی با معاویه در موسم حج داشت و معاویه به امام علی(ع) ناسزا گفت سعد برآشفت و گفت: «به خدا اگر یکی از صفات علی(ع) را داشتم، بهتر بود برایم تا همه ملک جهان را می‌داشتم».
سعد با بیعت نکردن با امیرالمؤمنین و یاری نکردن او، بستر حکومت و خلافت معاویه را آماده کرد با اینکه خود از خلیفه اول و دوم سخنانی در مدح امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده است لیکن نمی‌دانست که این اول ماجرای با «معاویه» است ولی آخرش نافرجام خواهد بود.
از آنجا که معاویه می‌خواست پسرش «یزید» را بعد از خود ولیعهد کند، سعد را که تنها عضو باقی مانده از شورای خلیفه دوم بود، مسموم نمود (سال 55 هجری قمری) به نقلی، او در اواخر عمر نابینا شد و در منطقه‌ای به نام «عقیق» نزدیک شهر مدینه، در سن هفتاد و چند سالگی مرد و جنازه‌اش را در مدینه دفن کردند و مروان حکم، فرماندار مدینه بر او نماز خواند.
2- هشتمین مسلمان تاریخ
«عبدلرحمن ابن‌عوف» از قبیله بنی‌زهره، پسر عموی سعدبن ابی‌وقاص و داماد خلیفه سوم می‌باشد. او از نخستین مهاجران و هشتمین نفری است که اسلام آورد. عبدالرحمان در بیشتر جنگ‌ها همراه پیامبر شرکت داشت. خلیفه دوم هنگامی که در بستر مرگ بود، اعضای شورای شش نفره برای تعیین خلیفه بعدی را انتخاب نمود تا یکی را از میان خود به خلافت برگزینند و گفت: اگر سه نفر با یکی و سه نفر دیگری با شخص دیگر بودند، رأی سه نفری قبول است که عبدالرحمن‌بن عوف با آنهاست. دو نامزد اصلی در جریان تعیین خلیفه، امام علی و عثمان‌بن عفان بودند. عبدالرحمن سپردن خلافت به امام‌علی(ع) را مشروط به عمل به کتاب خدا، سنت رسول و سیره خلفای اول و دوم نمود که امام شرط سیره خلفا را نپذیرفت. در عوض، عثمان آن را پذیرفت و عبدالرحمن با او بیعت کرد و بدین ترتیب عثمان خلیفه مسلمین گردید. نکته اینجاست که در این مقطع زبیر ابن عوام که بعداً به خوارج می‌پیوندد تنها کسی است که به امام علی(ع) رأی می‌دهد. در تاریخ آمده است که امام علی(ع) پس از این تصمیم عبدالرحمن به او فرمود: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را پس از خود به تو بازگرداند. دنیا را به کامش کردی. این نخستین روزی نیست که شما بر ضد ما به پشت گرمی یکدیگر برخاسته‌اید. پس اینکه صبری نیکو بهتر است از خداوند یاری می‌خواهم.
در دوران اولیه خلافت خلیفه سوم، عبدالرحمن به خوبی از عطایای او بهره‌مند بود. اما در اواخر عمر بر سر مسائلی از جمله مسئله خلافت عبدالرحمن پس از عثمان، بین آن دو اختلاف و دشمنی پدید آمد.
عبدالرحمن عهد کرد که هرگز با او سخن نگوید. پس از مدتی عبدالرحمن بیمار شد و خلیفه سوم به عیادتش رفت، اما او رو به سوی دیوار کرد و با وی سخن نگفت. او در سال 32هـ ق در زمان خلافت خلیفه سوم در مدینه درگذشت.
3- عالم و فقیه ساده‌لوح
«ابوموسی اشعری» اهل یمن بود. وی در سال‌های آغازین اسلام از یمن به مکه آمد. ابوموسی در مکه مسلمان شد، به یمن بازگشت و تا سال 7 هجری در یمن ماند. در آن سال همراه با عده‌ای از بستگانش از راه دریا راهی مدینه شد. جعفربن ابیطالب و گروهی دیگر از مهاجران حبشه نیز در همان هنگام از حبشه عازم مدینه بودند. کشتی ابوموسی همزمان با کشتی جعفر به سواحل حجاز رسید و آنها در جنگ خیبر با هم خدمت رسول خدا رفتند. این ورود همزمان باعث شده است که عده‌ای از مورخین به غلط، ابوموسی را از مهاجران حبشه به شمار آوردند.
ابوموسی از سوی رسول خدا مأمور جمع‌آوری زکات مردم زیبد و عدن شد و پس از رحلت رسول خدا در فتوحات ایران و سوریه شرکت کرد. او که از فرماندهان سپاه مسلمانان به شمار می‌رفت، از سوی خلیفه دوم حاکم بصره شد، اما خلیفه سوم او را عزل کرد. از آن پس ابوموسی برای زندگی به کوفه رفت و در سال‌های پایانی خلافت خلیفه سوم به درخواست مردم کوفه، به جای سعدابن عاص حاکم کوفه شد. در آغاز حکومت امام‌علی(ع) نیز بر این سمت باقی بود. امام به او دستور داد مردم کوفه را برای رویارویی با سپاه ناکثین در جنگ جمل بسیج کند، اما ابوموسی به این بهانه که این کار فتنه‌انگیزی است از اطاعت امام خودداری کرد و حتی از مردم خواست به کمک هیچ گروهی نشتابند تا از فتنه به دور باشند. حضرت علی(ع) نیز او را که فردی ساده‌لوح بود، از حکومت کوفه عزل کرد. از آن پس، ابوموسی از امام دلخور بود. وی «عبدالله ‌ابن عمر» را شایسته خلافت می‌دانست و بر امام علی(ع) مقدم می‌داشت.
در ماجرای حکمیت در جنگ صفین با اصرار گروهی از یاران فریب‌خورده حضرت، وی نماینده سپاه امام شد و با نیرنگ عمرو عاص، امام علی(ع) را از حکومت خلع کرد.
در جریان حکمیت قرار بود ابوموسی و عمرو عاص در دومه الجندل در نزدیکی دمشق گرد آیند و بر مقتضای کتاب و سنت رسول خدا(ص) اعلام نظر کنند و امنیت هر دو پس از اعلام رأی برای همیشه از جانب طرفین تضمین شود. ابوموسی و عمرو عاص روزهای متوالی به گفت‌وگو پرداختند. ابوموسی سرانجام پیشنهاد خلع امام علی(ع) و معاویه و انتخاب عبدالله‌بن عمر به خلافت را مطرح کرد، که با موافقت عمرو عاص روبه‌رو شد ولی چون هنگام اعلام رأی رسید، عمرو عاص با این حیله که ابوموسی دارای سبقت در اسلام است وی را فریفت و در سخن گفتن مقدم داشت. ابوموسی بنابر قرار قبلی سخن گفت ولی عمرو عاص خلع امام علی(ع) را تثبیت کرد و معاویه را به خلافت برگزید. ابوموسی که خود را فریب خورده یافت عمرو را دشنام داد و او نیز ابوموسی را ناسزا گفت و سرانجام ابوموسی راه مکه در پیش گرفت و به خانه خدا پناه برد.
ابوموسی چنانچه از نقش او در حکمیت برمی‌آید مردی سست رأی، کوته فکر و به دور از زیرکی بود. امام علی(ع) نیز او را به اجبار لشکریان به حکمیت پذیرفت وگرنه به گفته ابن‌عباس، ابوموسی واجد فضیلتی انحصاری نبود که بر دیگران مقدم شود. از این‌رو ابوموسی در جریان حکمیت خیانت بزرگی در حق امام علی(ع)  و دیگر یاران آن امام کرد و مستحق نفرین‌های امام علی(ع) گردید. ابوموسی پس از شهادت امام علی(ع) به مکه رفت و در سال 42 یا 52 هجری درگذشت. بنا به پاره‌ای از روایات او را یکی از چند نفری برشمرده‌اند که از عالم‌ترین یاران رسول خدا(ص) بودند. از این‌رو در دوران خلافت خلیفه دوم از کسانی شمرده می‌شده که از آنان فقه اخذ می‌کرده‌اند.