قهوه(قاب)
مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و ... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته.
اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمیخورد همیشه برای من قهوه درست میکرد.
میگفتم واسه چی این کارو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم.
میگفت: من به مادرت قول دادم که این کارو انجام بدم.
همین عشق و محبتهاش به زندگیمون رنگ خدایی داده بود.
افلاکیان- جلد چهارم