kayhan.ir

کد خبر: ۷۳۲۴۶
تاریخ انتشار : ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۰

قاتل شیخ انصاری یا تاجر بازار


 یکی از فرزندان مرحوم شیخ انصاری با واسطه نقل می‏کند، مردی روی قبر شیخ افتاده بود و با شدت گریه می‏کرد، وقتی علت گریه‏اش را پرسیدند، گفت جماعتی مرا وادار کردند تا شیخ را به قتل برسانم، من شمشیرم را برداشتم و نیمه شب رفتم منزل شیخ، وقتی وارد اطاق شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم، در همان حال دستم بی‌حرکت ماند و خودم هم قادر به حرکت نبودم، به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد، بدون آنکه به طرف من برگردد گفت: خداوندا من چه کرده‏ام که فلان کس و فلان کس، اسم همه آن جماعت را برد، فلان شخص ( اسم مرا برد ) را فرستاده‏اند که مرا بکشد، خدایا من آنها را بخشیدم تو هم آنها را ببخش. آن وقت من التماس کردم و عرض کردم آقا مرا ببخشید.
فرمود: آهسته حرف بزن کسی نفهمد، برو به خانه‏ات ولی صبح به نزد من بیا. صبح شد، در فکر بودم بروم یا نروم و اگر نروم چه خواهد شد که بالاخره به خودم جرات داده و رفتم دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته‏اند، رفتم جلو سلام کردم، مخفیانه کیسه‏ای پول به من داد و فرمود: برو با این پول کاسبی کن. من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم و کاسبی کردم، از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازارم و هر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم.
* از کتاب مردان علم در میدان عمل به نقل از حوزه نیوز