شعر
حجت الاسلام زکریا اخلاقی
پيوند
صبح تجلي طرح آدم بر زبان رنگها آمد
باران گرفت و عشق با بوي خوش نارنگها آمد
آدم به باغ هستي از پيمانه حوّا شكوفا بود
چرخ زمان چرخي زد و ابليس با نيرنگها آمد
از سِفر پيدايش سفرهاي بشر آغاز شد در عشق
با كاروان آفرينش با نواي زنگها آمد
دريا به دريا در هواي اين رسيدنهاي بيساحل
صحرا به صحرا در طنين جذبه آهنگها آمد
آيينهها بر بام آيينها درخشيدند و چرخيدند
اشراق مذهبها دميد و تابش فرهنگها آمد
گلهاي سرخي كاشت بر پهناي راه اين كاروان، آري
تقدير اين بود از مسير صلحها و جنگها آمد
انسان بسي رنجيده بود از دانهها و دامهاي راه
با اينهمه فرسنگها عاشق شد و فرسنگها آمد
شاعر تمام راه را بياختيار آواز حيرت خواند
شاعر تمام راه را در بارش آهنگها آمد
شاعر! كجاي اين حكايت مينشيني، شعر ميگويي؟
شب محو شد، برخيز، صبح از سمت رنگارنگها آمد
اين قصه موزون كه ميگويي، هزاران بار در تاريخ
از پردة دفها وزيد و با خروش چنگها آمد
شاعر نشست و بيت آخر در سكوت، آهسته آهسته
چون چشمه شيرين عشق از لابهلاي سنگها آمد
حال و هوای چشم تو شعر مرا سرود
هادی خورشاهیان
ای شرقی همیشه که شعرم برای توست
در بیت بیت هر غزلم رد پای توست
احساس میکنم که کمی دوست داریام
تنها دلیل منطقیام چشمهای توست
گویا مرا به نام حقیقی صدا زدی
باور کنم ـ پرنده من ـ این صدای توست؟
حال و هوای چشم تو شعر مرا سرود
شعرم همیشه حاصل حال و هوای توست
همواره انتهای غزل خوب میشود
وقتی که انتهای غزل ابتدای توست
در ابتدای چشم تو شعری شروع شد
شعری که بیتهای قشنگش برای توست