گفتوگوی کیهان با خانواده شهید مدافع حرم؛ محمد(میلاد) مصطفوی
میروم تا به مادرم برسم با تمام شرمندگی
سیدمحمد مشکوهًْالممالک
عکس شهید زینالدین همیشه روی سینهاش بود
اشاره: این روزها از شهدای مدافع حرم بسیار میشنویم، جوانانی که از همه جای کشورمان داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) با اشتیاق میروند و جان خود را در این راه میگذارند. انگیزه برای حضور در جمع مدافعان حرم اهل بيت (عليهمالسلام) سن وسال نمیخواهد، آگاهی و اشتیاق میخواهد، دلی قرص و شجاعتی مثالزدنی میخواهد. مهندس شهید سید محمد(میلاد) مصطفوی یکی از این جوانان غیور شهرستان همدان است، که دفاع از حریم اهل بیت (علیهمالسلام) از دغدغههای اصلی و مهم او در زندگیاش بود. سید میلاد هنوز سی ساله نشده بود که به عشق کودک سه ساله اباعبدالله (علیهالسلام) و عمه سادات، بسیجی و داوطلبانه راهی سوریه شد، و تنها 14 روز از رفتن او نگذشته بود که در 25 مهرسال جاری به آرزوی خود رسید و پیکر مطهرش را در شهرستان بهار همدان به خاک سپردند.
از شهادت فرزندم خوشحالم
سید عباس مصطفوی، پدر شهید درباره خاطرات این شهید بزرگوار میگوید: سید محمد که ما در منزل او را سید میلاد صدا میزدیم خاطرات خیلی خوبی را از خود بهجا گذاشته است، چرا که بسیار مومن و با اخلاق بود، هرکس را که میدید آنقدر به گرمی و با مهربانی با او برخورد میکرد که انگار مدتهاست که آن فرد را میشناسد و یا سالها با او دوست بوده، بسیار خونگرم و خوشبرخورد بود و همه از این برخورد او خوشحال میشدند.
وی افزود: هیچ وقت نشد کسی بگوید از رفتار یا حرف سید میلاد ناراحت است، رفتار و کردارش با همه خوب بود. اهل ورزش و باشگاه بود. در ورزش جودو مقام سوم کشوری را آورده بود، بسیجی بود و در بسیج محل فعالیت میکرد. هر شب تا ساعت 12 شب دنبال کارهای بسیج بود. هر سال از 5 اسفند تا 25 فروردین در اردوهای راهیان نور شرکت میکرد و خادمالشهدا بود.
پدر از رفتن شهیدش میگوید: بعد از آن که در آموزشهای ویژه شرکت کرد، خیلی پیگیری میکرد که به سوریه برود؛ خیلی دوست داشت که برود و به نظام و دینش خدمت کند، اما او را نمیبردند.
وی ادامه داد: وقتی میخواستبه سوریه برود گفت برای رفتن به سوریه از مادرم اجازه گرفتم. میخواهم از شما هم اجازه بگیرم و بروم. میگفت من میروم تا از حرم عمهام حضرت زینب(س) محافظت کنم. من از شهادت فرزندم خوشحالم چرا که پسرم به آرزویش رسید، اگر باز هم جنگ شود پسر دیگرم را هم به جبهه میفرستم چرا که رزمندگان باید از دین خدا دفاع کنند دین اسلام دین حسینی است، پسران من هم باید همانند ارباب خود از دینشان دفاع کنند. سید میلاد، درست 9 روز بعد از شهادت سردار همدانی شهید شد و به آرزوی خود رسید.
میگفت؛ با هزینه خودم
به سوریه میروم
سید مهدی مصطفوی برادر شهید درباره شهید سید محمد میگوید: سید میلاد لیسانس عمران داشت و دو سال در آزادراه ساوه همدان خدمت کرد. در آن پروژه سرپرست آزادراه بود.
وی افزود: او بسیار اهل ورزش بود، کمربند مشکی جودو داشت و در ورزشهای رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود، در ورزش زورخانهای هم شرکت میکرد. اهل مسجد بود و به نمازش خیلی اهمیت میداد. همیشه خمس مالش را دقیق حساب و پرداخت میکرد، هیچ وقت برنامه هیئت را ترک نمیکرد.
برادر شهید مصطفوی ادامه داد: سید میلاد شخصیت دستگیری داشت و اگر کسی از ایشان کمک میخواست چیزی کم نمیگذاشت. به خانواده شهدا بسیار خدمت میکرد و همیشه از آنها دلجویی میکرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی خادمالشهدا بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم میرفت.
وی گفت: سید میلاد حدود 12-13 سال خادمالشهدا بود و آرزوی شهادت در عمق جانش نفوذ کرده بود. خیلی تلاش میکرد که او را به سوریه اعزام کنند. حتی میگفت که من هزینه بلیط هواپیما و مخارج خودم در سوریه را میپردازم فقط من را با خود ببرید. آرزوی شهادت در خون سید میلاد بود.
او در ادامه اظهار داشت: برادرم 29 ساله و مجرد بود، عضو سازمان نظام مهندسی بود و در پروژه ساوه همدان که به آزادراه کربلا معروف است دو سال مشغول به کار بود. در آزمایشگاه بتون همدان کار میکرد و در ساخت پلهای شهری همدان مسئولیت نظارت داشت.
برادر شهید مصطفوی افزود: همرزمان شهید از دلاوریهای او بسیار میگفتند. آنها معتقد بودند که سید میلاد با ما فرق داشت، بسیار دلاور بود و جرئت بسیاری داشت همیشه در عملیاتها جلوتر از دیگران حرکت میکرد، آن نقطهای هم که برادرم در آنجا شهید شده ظاهرا 500 متر جلوتر از بقیه بچهها بوده است.
وی تأکید کرد: به نظر بنده عشق شهید به عمهاش حضرت زینب(س) او را به سوریه کشاند، از همان زمانی که سوریه ناامن شد و سید میلاد دید که حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر است میگفت من باید بروم، نمیتوانست صبر کند. روزی که به سید میلاد زنگ زدند و خبر دادند که باید برود و روز اعزام رسیده است خیلی خوشحال شده بود، سر از پا نمیشناخت، حال خاصی پیدا کرده بود، انگار اصلا در این دنیا نبود و میخواست بال دربیاورد و پرواز کند.
وی افزود: در سوریه که بود با ما ارتباط تلفنی داشت تا یک هفته قبل از شهادتش که گفت ما عملیاتی در پیش داریم و باید برویم، در همان عملیات سید میلاد به آروزیش رسید و شهید شد.
برادر شهید گفت: سید میلاد با اینکه از نظر مادی و دنیوی چیزی کم نداشت، اما وابسته به موقعیت و جایگاه دنیوی نشده بود، وقتی خاطرات و کتابهای شهدای دفاع مقدس را میخواند به حال آنها حسرت میخورد. وقتی میدید که شهدای دفاع مقدس از همه چیزشان گذشتند و آن طور جانفشانی کرده و از وطن و انقلاب دفاع کردند سید میلاد هم آرزوی شهادت میکرد و میگفت کاش روزی بیاید که من هم شهید شوم.
وی ادامه داد: یکی از شهدایی که سید میلاد او را الگوی خود قرار داده بود، شهید مهدی زینالدین بود، عکس این شهید بزرگوار را در خانه داشت. حتی عکس شهید زینالدین را روی لباسش چاپ کرده بود و همیشه زیر لباس بیرونش میپوشید. میخواست همیشه عکس شهید زین الدین روی سینهاش باشد. وقتی که میخواست با کسی درددل کند با شهدا صحبت میکرد. در شهر خودمان به خانواده شهدا سر میزد و از پدر و مادر شهدا دلجویی میکرد. اگر کمکی از دستش برمیآمد برای آنها انجام میداد.
برادر شهید اظهار داشت: سید میلاد خیلی دوست داشت کربلا برود اما قسمت نشد امسال من بعد از شهادتش به نیابت از برادرم به کربلا رفتم.
وی افزود: بیشترین انسی که در خانواده داشت با مادرم بود، با مادرم خیلی درددل میکرد روحیات سید میلاد با روحیات مادرم از لحاظ معنوی و دینی خیلی به هم نزدیک بودند، بعد از فوت مادرم سید میلاد خیلی تنها شد. هر وقت مادرم نماز میخواند سید میلاد از مادرم میخواست که برای شهادتش دعا کند اگر ما به دوستان و آشنایان التماس دعا میگوییم برادرم فقط میگفت دعا کنید که من شهید بشوم برای هر کسی هم که میخواست دعا کند دعا و آرزوی شهادت میکرد، اگر کاری برایش انجام میدادم و میخواست از من تشکر کند میگفت انشاءالله شهید بشوی، شهادت یکی از بزرگترین آرزوهایش بود.
برادر شهید مصطفوی گفت: از وقتی که رفت تا زمان شهادت فقط 14 روز طول کشید. سید میلاد دوست داشت شهید گمنام باشد، شب قبل از عملیات به همرزمانش گفته بود من دوست دارم گمنام بمانم اگر شما هم شهید بشوید من شما را عقب نمیآورم تا در منطقه بمانید و گمنام باشید همان چیزی که برای خودش دوست داشت برای دوستانش نیز همان را میخواست.
وی افزود: شهید سید میلاد کمی دیرتر از بقیه شهدا برگشت، حدود 20 روز بعد از شهادتش برگشت، در همین فاصله یکی از همرزمان برادرم خواب ایشان را دیده بود و در خواب از ایشان پرسیده بود که سید میلاد کجایی؟ گفته بود من دوست دارم که گمنام باشم اما پدرم، برادرم و خانواده چشم انتظار من هستند من باید برگردم، همرزم برادرم در خواب گفته بود که تو کجایی، برادرم گفته بود دنبال من آمدند و من را پیدا نکردند به این آدرس که من میگویم بیایند من آنجا هستم این رزمنده بزرگوار با فرماندهشان هماهنگ کردند و طبق آدرسی که برادرم در خواب داده بود دنبال سید میلاد رفتند و همانجا پیدایش کردند.
برادر شهید مصطفوی اظهار داشت: یکبار که از سوریه تماس گرفته بود به شوخی به او گفتم انشاءالله که شهید بشوی! گفت شهادت لیاقت میخواهد، من آدمی نیستم که لیاقت شهادت را داشته باشم. به دوستانش هم همین را گفته بود. همرزمان برادرم که آمده بودند میگفتند از دو سه روز قبل از شهادتش حال و هوای خاصی داشت. با ما خیلی فرق میکرد، انگار میدانست که قرار است شهید بشود. به قول بچههای قدیمی جنگ آن کسی که قرار است شهید بشود نوربالا میزند. سید میلاد هم همین طورشده بود، دوستانش میگفتند اخلاق، رفتار و چهرهاش عوض شده بود؛ آن سید میلادی نبود که ما چند سال میشناختیم.
وی در پایان گفت: سید میلاد در سوریه سردار سلیمانی را هم دیده بود و بعد از ملاقات با سردار سلیمانی روحیه بسیار بالایی از ایشان گرفته بود، بعد از دیدار سردار سلیمانی قوت و نیرویش دو برابر شده بود.
وصیتنامه
شهید سیدمحمد مصطفوی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
با سلام به خدمت آقا و ولی نعمت خودم، آقا حجتابنالحسن(عج) و ولی امر مسلمین جهان آقا سیدعلی خامنهای (حفظه الله) و با یاد شهدای هشت سال دفاع مقدس.
خدایا من کجا و شهدا کجا کاری کن خدایا ماهم به قافله شهدا برسیم.
اینجانب سیدمحمد مصطفوی فرزند سیدهاشم با سلامت کامل متن وصیت نامه خود را مینویسم و از خداوند متعال خواستارم که به من توفیق دهد کارهای خود را برای رضای خدا و برای تقرب به سوی او انجام دهم و دمی از یاد خدای خود غافل نباشم.
با عرض سلام به خدمت پدر عزیز و بزرگوارم
1- اولین وصیتم این است که برادران و دوستان، رهبر انقلاب و گل سرسبد کشورمان را تنها نگذارید و پشتوانه و حامی ایشان باشید. همچنین پدر عزیزم من را حلال کن که خیلی بیمحابا و بدون دریغ زحمت من را کشیدی. خیلی عزیزی پدر جانم خیلی ...
2 - برادر و خواهر گرامیام از شما شرمندهام بهخاطر همه آزار و اذیتها تقاضای بخشش دارم. امیدوارم حلالم کنید.
3 - دوستان عزیز شما را قسم به خدا که راه امام حسین(ع) را که راه عاقبت بهخیری و مهمترین کار است ادامه دهید. حسینگونه زندگی کنید که تمام عاقبت بهخیری در همین راه است و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید چون شهدا همیشه زندهاند و من وجود آنها را در زندگی خود همیشه احساس میکردم.
4 - دوستان، هم هیئتیها، همشهریها و تمام مردم دوست و آشنا حلالم کنید و عاجزانه از شما تقاضا دارم که در انجام امور دینی خود بهخصوص حضور فعال در مساجد کوشا باشید و خمس و زکات خود را سالیانه حساب کنید تا روزی حلال داشته باشید.
در آخر هم باید اشاره کنم که الان من در شهر حلب سوریه هستم و آماده رزم با گروههای تکفیری میباشم. امیدوارم که در این راه استوار و پرامید و با تکیه بر اهلبیت(ع) بهخصوص عمه جانم زینب(س) وارد صحنه نبرد شوم. خدایا کمکم کن که این بنده حقیر از تمام مادیات دنیا دل بکند فقط و فقط به خودت فکر کند که سعادت دنیا جز در این نیست.میروم تا به مادرم برسم با تمام شرمندگی.
الحقیر سیدمحمد مصطفوی