سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر-8
وقتی فیلمفارسی ساز، آوانگارد میشود!
سعید مستغاثی
«خفه شو کثافت!»
با عرض پوزش و عذرخواهی از خوانندگان محترم این مطلب به خاطر به کار بردن چنین عبارت زشت و کلام رکیک در مطلع این مقاله و طلب حلالیت. اما متاسفانه میتوان گفت که این عبارت زشت یکی از رایجترین دیالوگهای سینمای این روزهای ما در جشنواره فیلم فجر است که در بسیاری از فیلمهای حضرات مدعی فیلمسازی اجتماعی به گوش میرسد (و البته یکی از سادهترین و معمولیترین آنهاست!) شاید هم به نظر این جماعت اصلا چنین عبارتی فحش نیست!
کاربرد عبارت زشت فوق در تعداد قابل توجهی از به اصطلاح فیلمهای امروز این سینما، معمولا از جانب دختری است که درگیر روابط نامشروع شده، از سوی معشوق خود خیانت یا عملی نابهنجار مشاهده و یا لمس کرده و حالا با تمام خشم و غیظ، این عبارت را معمولا پشت گوشی موبایل خود فریاد میزند! دخترانی با سر و وضع نامطلوب، رفتار نابهنجار و اغلب سیگار بر لب، هدفون یا «هندز فری» موبایل بر گوش یا در حال شنیدن آهنگهای آنچنانی در اتومبیلهای گران قیمت در کنار پسران اجق وجق و بعضا هم در حال استعمال مواد مخدر و ... در مراسم و پارتیهای خاص و بعد از آن هم یک سری اعمال خلاف از قبیل دله دزدی و رد و بدل کردن موادمخدر و ...!! که اغلب هم با فضاسازیهای ظاهرا جذاب و حتی طنز و همراه موزیکی ریتمیک، اینگونه اعمال و صحنهها را برای مخاطب دلپذیر و قابل قبول میسازد!
فرد مدعی فیلمسازی اجتماعی، معمولا اثر خود را مملو از چنین کاراکترها و شخصیتهایی کرده و 90 تا 99 درصد آن را به چنین ماجراهایی اختصاص میدهد و در 1 تا 10 درصد بقیه سعی میکند با بیانی الکن و بعضا شعاری ظاهرا بگوید چنین کارهایی آخر و عاقبت ندارد!
و تازه وای به آن وقتی که این مدعی سینمای اجتماعی بخواهد واکاوی جامعه شناسانه هم برای قصه بیسر و ته خود انجام دهد که داستان از یک تحلیل خاله زنکی سردستی بدون منطق و ریشه یابی فراتر نمیرود!
سقوط آزاد مدعیان فیلمسازی
به عنوان مصداق فرمول فوق میتوان به دو تولید «بارکد» و «آب نبات چوبی» اشاره کرد؛ یکی ساخته جوانی که متاسفانه تحت تاثیر بعضی فضاهای به اصطلاح سینمایی، از فیلم اولش به نام «ضد گلوله» تاکنون، سال به سال و فیلم به فیلم سقوط کرده و دیگری از اخلاف رسمی فیلمفارسی سازان اولیه که مدعی سرگرمی و بهرهگیری از جیب مبارک بوده و هست اما همواره و در هر دولتی اعم از به اصطلاحسازندگی و اصلاحات و اصولگرایی، از بودجهها و رانتهای دولتی بهره گرفت (و حتی در دولت قبل از یاران غار رئیس وقت سازمان سینمایی شد و به صنفسازی فرمایشی هم پرداخت) و فیلمهای مبتذلی مانند «آواز قو» و «کما» (درکسوت تهیه کننده) و «خصوصی» را به عنوان کارگردان از قوطی خود بیرون کشید!
از میان دو فیلمساز یاد شده، اولی بیشتر مدعی سینما و هنر است اما متاسفانه اثر وی به لحاظ ساختار سینمایی نیز سقوط فاجعه انگیزتری را نشان میدهد. او همچنان که در فیلم قبلی خود یعنی «عصر یخبندان» از پس و پیش کردن زمان استفادهای نابجا کرده بود که برخلاف فیلمهای مورد تقلید ایشان همچون «پالپ فیکشن» (کویینتین تارانتینو) هیچ تاثیر دراماتیکی در کلیت اثر نداشت و بیشتر به یک بازی سرخوشانه شبیه بود در فیلم «بارکد» نیز با حرکت از آخر به اول قصه، سعی کرده بود که مثلا کپی فیلم «یادگاری» (کریستوفر نولان) را ایرانیزه نماید ولی بازهم ذوق زدگی استفاده از این نوع ساختار (که تقریبا در سینمای جهان دیگر پیش پا افتاده شده) او را از تاثیرات دراماتیک شیوه یاد شده غافل کرده و تنها در حد و حدود یک بازی تنزل داده بود.
اما ماجرای فیلم فارسی ساز قدیمی خودمان از این بامزهتر است. او و همپالگیهایش که (به دلیل ناتوانی در کاربرد و کارکرد شیوههای غیرخطی سینمایی) همواره از به کارگیری سبکهای به اصطلاح آوانگارد و هنری در سینما انتقاد داشتند، این بار به سیم آخر زده و سعی کرده افه و ژست کارگردانی خود را با شیوههای به اصطلاح آوانگارد کامل نماید! مثلا دوربین در اتومبیلی چرخش 360 درجه میکند که تصاویر و حرکات با آهنگی روی اعصاب، برعکس حرکت میکنند و این نمای نامفهوم و بیمناسبت، چندین بار در میان فیلم نشان داده میشود که مثلا مخاطب شیر فهم شود اولا ماجرایی که تعریف میکنیم، توالی زمانی نداشته و ثانیا در تمامی این شهر امکان وقوع دارد و موردی و استثناء نیست!
اما متاسفانه به دلیل کاربرد نادرست این عنصر نمایشی و همچنین جابه جا کردن زمانها، تقریبا روال اصلی ماجراها از دست تماشاگری که جناب کارگردان مدعی فیلمسازی برای اوست (و ایضا خود کارگردان) در رفته تا جایی که معلوم نیست بالاخره درون آن قبری که به اسم نگین، مادری کنارش گریه میکند، مردهای وجود دارد یا خیر؟ آیا نگین داستان ما همان نگین است؟ (یا این فقره را هم فیلمساز به کار برده تا بازهم به تماشاگر به زور حقنه کند که فیلم من درباره یک نفر و دو نفر نیست، بلکه راجع به همه جامعه است!) آیا نگین قبل از دختر اصلی داستان، کشته شده یا برعکس؟! آنچه در بخشهای مختلف داستان روایت میشود، نتایج تناقض آمیزی به دست میدهد!! ( فقط نگویید که از همه این تناقضها و پس و پیش کردنها و ...منظوری داشته اید!)
تحلیلهای آبکی اجتماعی
اما همه این موضوعات ابتر و ساختار ناقص در آن هنگام که جناب فیلمساز میخواهد تحلیل اجتماعی صادر کند (و ظاهرا هم قصد دارد این تحلیل خیلی ظریف در اثر جاری گردد! اما متاسفانه جیغ زده میشود!!) کمیکتر میشود!!
در خانوادهای پریشان و درب به داغان و به اصطلاح گل و بلبل فیلم که داماد خانواده، هم شوهر یک خواهر است و هم خواهر دیگر را باردار کرده!! والبته به عنوان انسانی شریف و متین مورد احترام تمامی اعضای آن خانواده است!!! دختر فریب خورده در آستانه خروج از کشور، توسط برادر غیرتی و خواهری که در واقع هووی غیررسمی اش است، افشاء شده و تحت فشار قرار میگیرد و از خانه فرار میکند. نسخه حضرت فیلمساز این است که تقصیر اصلی متوجه خانواده بوده که با دختر فراری تعامل نکرده و وی را درک نکرده اند!! استاد فیلمفارسی معتقد است که آنها نتوانستهاند نسل جدید را بفهمند!!!
البته ایشان در ادامه نسخه خود، توصیهای دیگر برای درمان دردهای اجتماع دارند که اگر هم درک نکردید اشکال ندارد، پس از وقوع فاجعه مانند خانواده فیلم «آب نبات چوبی» میتوانید «قیصری» ماجرا را فیصله داده و خود راسا به محاکمه و مجازات بپردازید!
با این نسخههایی که امثال جناب فیلمفارسی ساز برای مردم میپیچند و مدعی هستند که باید از ایشان و فیلمهایشان آموخته شود! به تدریج بایستی با بزهکاران و خلافکاران و گردنه بگیران و ... هم تعامل برقرار کرد و به حرف دلشان گوش داد! البته در این صورت کار پلیس و آگاهی و دستگاه قضاء هم سهلتر میشود و میدان هم برای حضرات مجرم باز میگردد که طفلکها این قدر دچار مشکل و مانع نشوند!
واقعا باید در اینجا برای فیلمفارسی سازان کهن این دیار درود فرستاد که نه تنها در آثارشان تا این حد زشتی و پلشتی و نابهنجاری پخش نمیکردند که بالاخره حرمت بزرگترهای خانواده را نگاه میداشتند و لااقل آنها را چاقو کش نشان نمیدادند!