سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر-1
سالی که نکوست از بهارش پیداست!
سعید مستغاثی
نمیخواهم از همان شروع کار، ساز مخالف بزنم و به اصطلاح آیه یاس بخوانم. اما قضاوت کنید! پس از برگزاری 33 دوره جشنواره و تجارب و آزمون و خطاهای متعدد، حالا در سی و چهارمین دوره با برنامهای (در سالن رسانهها) مواجه میشوید که خام دست بودن آن از همان نگاه اول هویداست!
اینکه 2 یا 3 فیلم اصلی هر روز را با فاصله زمانی 90 دقیقه از ساعت 9 شب به بعد ردیف کنند و قصد داشته باشند که پس از هر نمایش هم، سالن اصلی مرکز همایشهای برج میلاد را تخلیه کرده و مجددا پر نمایند (خود این ماجرا، دست کم 30 دقیقه به طول میانجامد)، هر دانشآموزی هم که بخواهد احتمال موفقیت چنین فرآیندی را بررسی کند، قطعا آن را در حد صفر ارزیابی میکند! چون اگر حتی فرض کنیم که زمان هر فیلم حداقل 90 دقیقه باشد، طبیعی است که به علاوه 30 دقیقه زمان خالی و پر شدن سالن، در پایان نمایش 3 فیلم، با حداقل 90 دقیقه (یعنی به اندازه زمان نمایش یک فیلم) با تاخیر مواجه خواهید شد!!
خصوصا که در اولین روز (که معمولا بایستی آرامترین و با برنامهترین روز جشنواره باشد) تاخیر یکساعته پخش فیلم سوم و دومینوی تاخیرهای بعدی موجب شد تا برنامهها به جای ساعت 12 نیمه شب در ساعت 2 بامداد خاتمه یابد!
نمیشود چنین برنامهریزی خامدستانه و فضایی را تنها به حساب تئاتری بودن و عدم تجارب سینمایی مدیران امسال جشنواره فیلم فجر گذارد، چون به هر حال تئاتر و جشنواره تئاتر هم برنامهریزی میخواهد و از طرف دیگر حتما این دوستان (برخلاف دیگر همکارانشان) از تجارب برگزارکنندگان سالهای قبل هم بهره گرفته و نخواستهاند که چرخ را از نو اختراع کنند!! پس ماجرا چیست؟!
نقطه کور؛
سوژه ابدی این سینما، خیانت و عدم اعتماد در خانواده
اگر بخواهد اولین فیلم بخش مسابقه اصلی که برای اهالی رسانه نمایش داده میشود، به عنوان مشتی از خروار جشنواره امسال، فیلمی تمام و کمال درباره خیانت و عدم اعتماد و شک و تردید در خانوادهها و ماجرای تکراری دروغگوییهای همهگیر و روانپریشی و بحرانهای روحی و روانی عمیق باشد (یعنی همان سوژه ثابت فیلمهای چند سال اخیر این سینمای بحرانزده) که وای اگر از پس این فیلم بود فیلمهایی!!
و فیلم «نقطه کور»، چنین فیلمی است با ساختاری ضعیف و فیلمنامهای 15-10 دقیقهای که در حد 90 دقیقه کشیده شده و فضایی آپارتمانی محض در حد تئاترهای آماتوری (از این بابت به سلیقه مدیران جشنواره نزدیکتر است) و بازیهای غلوآمیز به ویژه محمدرضا فروتن (در نقش خسرو) که گویی خواسته بازی متفاوتی ارائه دهد ولی عدم تطابق و سازگاری نقش و کاراکترش با تیپهای مقابل (به خصوص هانیه توسلی در نقش همسر وی) و فضای داستان و همچنین ظرفیتهای خودش، تیپ او را در حد یک ارائه گل درشت تنزل داده که در برخی صحنهها مثل پرس وجو از وضعیت زندگی خواهرش، این کاراکتر را به شدت مضحکهآمیز مینمایاند.
فیلم سرشار از خانوادههای درب و داغان است که یکی (برادر خسرو) بیکار شده و معتقد است همه زن و شوهرها به هم دروغ میگویند، یکی دیگر (خواهر خسرو) در حال جدا شدن از شوهر ورشکسته و فراریاش است، دیگری (خواهر زن خسرو) که از زورگویی پدرش در شهرستان به تهران گریخته و در حال حاضر با پسری قرار و مدار میگذارد ولی در همان حال نیز به وی شک دارد که نکند در حال خیانت است و با خواهرش ارتباط داشته باشد!، دیگر آدم این ماجرا، یکی از دوستان همسر خسرو است که از همسرش جدا شده و در پی فرد دیگری است، در حالی که همسر او نیز با زن دیگری رابطه دارد!! و بالاخره خود خسرو که مملو از شک و تردید در احتمال خیانت همسرش است!!!
از این داستان امید بخشتر و سرحالتر میتوانید بیابید؟! حتما سازنده اثر نیز مدعی است که فیلم اجتماعی ساخته!! راستی چه کسی، این حجم خیانت و شک و تردید و خانوادههای درهم ریخته و بحرانزده در اطراف خود میشناسد؟!!!
نیمهشب اتفاق افتاد؛
کاباره فیلمفارسی+عشق نامتعارف= قصاص!
زمانی بود که در فیلمفارسیهای دوران طاغوت، نمایش کافه و کاباره و رقصهای آنچنانی و آوازهخوانی و... از مهمترین عناصر قصه محسوب میشد! دختری یا جوان سادهدلی فریب میخورد و پایش به کابارهها و کافهها باز میگردید و در کشاکش رقابت و توطئهچینی نقش منفیها، قهرمان فیلم (که البته در همان کافه یا کاباره کار میکرد) به دادش میرسید و گاهی هم پایش به قتلی ناخواسته میرسید و دادگاه و دادگاهکشی!! اما آن رقص و آواز و کاباره، مایه اصلی بود!!!
در فیلم «نیمه شب اتفاق افتاد» هم تقریبا با چنین فضایی مواجه هستیم. جوان سادهدل و تقریبا خوشصدایی به نام حسین (حامد بهداد) پایش به یکی از باغات برگزاری مجالس عروسی (یا همان کابارههای امروزی) میرسد و دل در گرو عشق بیوهزنی میانسال که آشپز این باغ است، مینهد. اما در میان مخالفتها و موانع و حرفهای مختلف، این ترانهها و آوازهای مختلف همان کابارههای دوران فیلمفارسی است که حرف اول را میزند و در جای جای فیلم به انحاء مختلف به گوش میرسد و اساسا دل آن به اصطلاح دو گل نوشکفته را به هم میبندد!! البته به اضافه حرکات ناموزون و رقصهای آنچنانی و...
داستان تکراری عشقهای نامتعارف سنی و قتلی ناخواسته و بالاخره ماجرای نخنما شده قصاص (که میتواند «نیمه شب اتفاق افتاد2» را هم به همراه داشته باشد!) با بازی نچسب و خارج از نقش حامد بهداد (که بازهم از وی نقشی خارج از توانایی خواسته شده)، قصههای اضافی و بیمعنا مانند بیماری صرع حسین و تامل طولانی بر دقایقی که او در اثر این بیماری، دست و پا میزند به علاوه ریتم بسیار کند فیلم که در واقع داستان را با تاخیری جانفرسا از دقایق میانی اثر آغاز میکند، باعث شده تا فیلم «نیمه شب اتفاق افتاد» به فیلمی ملالآور و کسالتبار تبدیل شود. خصوصا یک چهارم پایانی و اشک و گریه فراوان و ضجه و مویههای غلوآمیز در مرگ جوان آوازهخوان که ملال و کسالت فوق را چندین برابر کرده و حتی یک پایان قابل قبول را هم از تماشاگر دریغ میکند.
به همه اینها بیفزایید جمعی از خانوادههای ویران و به هم ریخته؛ یکی (صاحبان باغ) از فرزند بیبهره هستند و مدام نیز با همدیگر دعوا میکنند، یکی دیگر (انسی) معلوم نیست خانوادهاش چه کسانی هستند و جوان آوازه خوان را که بزرگ کرده، گاهی برادر و گاه پسرخود میخواند و خواهرش ( که باردار است و البته شوهری هم ندارد!) را هم زیر بال و پر خود دارد، دیگری (همان آشپز باغ) شوهرش را اعدام کردهاند و پسرش را بدون پدر بزرگ کرده و همان آوازه خوان جوان و خواهرش نیز معلوم نیست که از زیر کدام بته به عمل آمده اند!!