چون شیشه عطری که درش گم شده باشد(به جای گفت و شنود)
قرارمان این بود که در ایام غمزده محرم و در سوگ مولای مظلوم و شهیدمان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران با وفا و جان برکف آن بزرگوار، این ستون را به گونهای متفاوت بنویسیم... و سهم امروز، غمنامهای است از شاعر متعهد، آقای سعید بیابانکی برای سیدالشهداء(ع)
***
بگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گلهای ترش، برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد
***
بگذار که این باغ، درش گم شده باشد
گلهای ترش، برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ؟
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد