kayhan.ir

کد خبر: ۵۶۴۱۵
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۵
از میدان برد تا عرصه هنر

سینما گرانی که جبهه بودند

با آغاز جنگ تحمیلی بسیاری از هنرمندان هم مثل خیلی دیگر از مردم به جبهه‌های دفاع مقدس پیوستند. هنرمندانی که هزاران ناگفته از آن دوران دارند و هنوز فرصت یا امکان بیان همه حرف‌های خود را نیافته‌اند. این گزارش به روایت برخی از همین هنرمندان می‌پردازد. تأکید می‌شود که این گزارش فقط «برخی» از سینماگران را در بر می‌گیرد و تعداد هنرمندان سینما که سابقه حضور در جبهه را دارند بیش از این محدوده است. 
* تصویرروز

اولین فیلمسازی که به جبهه رفت
رسول ملاقلی پور یکی از اولین هنرمندانی بود که در همان نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی، به عنوان عکاس و تصویربردار حوزه هنری به جبهه رفت. عکس او از شهید مرتضی کاظمی در مهر سال 59 و در خرمشهر، یکی از عکس‌های مشهور آن دوره است. همچنین فیلم «بلمی به سوی ساحل» حاصل مشاهدات وی از سقوط خرمشهر بود.
مرحوم امیرحسین فردی نویسنده و سردبیر فقید «کیهان بچه ها» که از دوستان نزدیک ملاقلی پور بود چند سال قبل در یادداشتی که در کیهان چاپ شد نوشته بود: «در ماه‌های اولیه تجاوز ارتش بعثی عراق به ایران و در بحبوحه پیشروی و کشت و کشتارهای وحشیانه آن ارتش و در آستانه بلعیده شدن خوزستان توسط صدام، کانون کذایی نویسندگان ایران، طی اطلاعیه خائنانه‌ای، به عنوان ستون پنجم ارتش بعث، از پشت به ملت مظلوم ایران ضربه زد و از آنها خواست تا دست از مقاومت و دفاع بکشند و مدیریت جنگ را به اربابان و مشوقان غربی و شرقی صدام در این تجاوز بسپارند. یک ملت چه قدر باید تنها و مظلوم باشد که صدای دشمنش را از حلقوم نویسندگان و شاعران و ... سرزمین خود بشنود! آری چنین بود، و چنین شد که رسول بر این خیانت‌ها و بی‌غیرتی‌ها شورید و بچه با معرفت پشت خط با همان دوربین و کفش کتانی عازم جبهه شد. حالا بچه پشت خط تهران تبریز، در جبهه جنوب، پشت خط دفاعی دوش به دوش رزمندگان ایستاده بود و با همان جسارت و جسوری بچه‌های پشت خط، حماسه برادران خود را به تصویر می‌کشید. در جنوب، منطقه بستان، حین درگیری، گلوله یک بعثی خبیث به نرمه باسن رسول خورده بود. ناچار آورده شده بود به تهران. همین حادثه به جای اینکه باعث ترسش شود، اشتیاقش را برای حضور در جبهه بیشتر کرده بود. وقتی رسول با آن وضع آمد حوزه و با لحن شیرین و جذاب خود شروع به تعریف چگونگی گلوله خوردنش کرد، کسی نمی‌توانست نخندد و رسول خودش شلیک خنده هایش را رها کرده بود و بی‌اختیار اشک در چشم هایش جمع شده بود و از فرط سرور به خود می‌پیچید. کمی که خوب شد، باز هم رفت. معلوم بود که بچه پشت خط حسابی عاشق شده است. عاشق جبهه، عاشق برادران رزمنده اش، عاشق انقلاب و امام انقلاب. رسول این بار دوربین کهنه و نیمدار عکاسی اش را زمین گذاشت و یک دوربین ۱۶ میلی متری گرفت و رفت، چقدر هم خوشحال بود که می‌تواند کاری بکند... رسول سینما را در سوسنگرد و بستان و خرمشهر یاد گرفت. هر وقت که می‌آمد، سینه سینه خاطره برای تعریف کردن داشت. سینمای رسول، در جبهه‌ها شکل گرفت. با خاطره رزمندگان، با شجاعت‌ها و شهادت‌های آنها عجین شد و تا پایان همراه رسول ماند.»
خود رسول ملاقلی پور هم خاطره حضورش در عملیات فتح المبین را این گونه تعریف می‌کرد: «سپیده صبح زده بود. وانت حاج‌آقا به راه افتاد. هر چه جلوتر می‌رفتیم آتش دو طرف شدیدتر می‌شد. گلوله‌های رسام و منور هم دیده می‌شد. جلوتر که آمدیم حسابی در معرض گلوله‌های خمپاره و تانک قرار گرفتیم. ترس برم داشته بود. شدت انفجار‌ها مجالی برای فکر کردن نمی‌داد. پشت یک خاکریز نگه داشت. از وانت پایین آمدم. هول کرده بودم. جنازه بچه‌ها را پشت خاکریز دیدم. همه چیز به هم ریخته بود. ظاهراً عراقی‌ها سعی داشتند این خاکریز را بگیرند، ولی بچه‌ها با تمام توان مقاومت می‌کردند. ترس و هیجان به جانم افتاده بود و رهایم نمی‌کرد. مثل عروسک کوکی دور سر خودم می‌چرخیدم...»

حضور پنهانی فیلمساز زن در جبهه!
 یکی از فیلمسازان زن سینمای ما هم سابقه حضور در میادین جنگ را دارد. انسیه شاه حسینی در کارنامه خود فیلمی با نام «شب بخیر فرمانده» ثبت کرده است. این فیلم درباره یک خبرنگار زن جوان است که در روزهای نخست حمله عراق به ایران، به‌طور مخفیانه خودش را به مناطق جنگی می‌رساند. اما نکته جالب درباره فیلم «شب‌بخیر فرمانده» این است که داستان کلی فیلم برای خود شاه حسینی اتفاق افتاده است. یعنی خود او هم در دورانی که تصویربردار و گزارشگر بود به مناطق جنگی استان خوزستان رفت و مدتی نیز در همان جا سکنی گزید. او درباره روزهایی که در دل جنگ گذرانده این گونه توضیح می‌دهد: «در اطراف منطقه هویزه ماندم. درآنجا هیچ خانه‌ای نمانده بود و دشمن همه را زده بود. به همین دلیل آدم‌هایی که آنجا زندگی می‌کردند و اغلب عشایر عرب بودند با جعبه‌های مهمات برای خودشان خانه می‌ساختند. من هم همان کار را کردم. منتها خانه‌ای که ساخته بودم هر بار با امواج انفجار و یا باد شدید خراب می‌شد. خانواده‌ای که همسایه من بودند به من یاد دادند که چگونه باید خانه خودم را مقاوم بسازم. تا مدتی طولانی در همان جا ماندم. چون اگر بر‌می‌گشتم، به سختی می‌شد دوباره به جبهه آمد. در آنجا به همراه عشایر عرب چوپانی می‌کردم. در آن موقع هنوز خط مقدم نبود و همه جای خوزستان حالت خط مقدم را داشت. من در جبهه هیچ گاه رزمنده نبودم اما ناظر بودم.
اما بعد از عملیات خیبر به‌طور مکرر به منطقه می‌رفتم. در آن موقع دیگر برگه تردد داشتم و به عنوان نیروی رسمی تبلیغات جنگ می‌رفتم. با این حال در ایستگاه‌های دژبانی خیلی سخت می‌گرفتند. به ویژه بچه بسیجی‌ها چون غیرتی بودند نمی‌گذاشتند من جلو بروم. یادم می‌آید که یک بار یکی از همان جوان‌ها مانع رفتن من به خط می‌شد. من مصر بودم که بروم. اما آن پسر به قدری غیرتی شده بود که گریه اش گرفت. یادم هست با گریه می‌گفت که اگر اسیر بشوی ما چه کنیم؟ غیرت و شرف ما چه می‌شود؟ بعد هم رفت و یک چاقوی ضامن‌دار آورد و داد به من و گفت که اگر اسیر شدی با این خودت را بکش. اما بالاخره من نرفتم. همیشه عصبانی می‌شدم از اینکه رزمنده‌ها می‌توانستند به خط مقدم بروند و من نمی‌توانستم. وقتی فیلم «شب بخیر فرمانده» در جشنواره کارلووی واری برنده شد فهمیدم که باید می‌ماندم تا بگویم در آن روزها چه گذشت.
از آن دوران خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارم. اما تلخ‌ترین خاطرات مربوط به لحظاتی می‌شود که دشمن ماشین‌های حمل آب و غذا را می‌زد و همه بدون غذا می‌ماندند.‌ای کاش مردم می‌تواستند آن لحظات سخت را ببینند. هیچ وقت از اسلحه استفاده نکردم اما در روزهای اول جنگ که در میان عشایر عرب زندگی می‌کردم در موقع چوپانی برای محافظت از خودمان گاهی کلاشینکف حمل می‌کردیم.به همراه دوربین تصاویری را ضبط می‌کردم. بعضی از این تصویرها را در مساجد پخش می‌کردند. برخی نیز به گروه‌های تلویزیونی مثل «روایت فتح» داده شد. هر از گاهی در فیلم‌های مستندی که درباره جنگ ساخته شده‌اند، تصاویر خودم را می‌بینم.تا به حال برخی از بزرگان سینما پیشنهاد ساخت زندگی ام را داده‌اند اما قبول نکرده ام. یکی از آرزوهایم این است که خاطرات آن روزها را بنویسم.»

بسیجی لشکر سیدالشهدا(ع)
مهران رجبی بازیگر پرکار و محبوب سینما و تلویزیون که بیشتر در آثار کمدی بازی می‌کند هم مدتی را به عنوان بسیجی داوطلب در جبهه گذرانده بود. او درباره حضورش در جبهه می‌گفت: من حدود هشت ماه به عنوان رزمنده بسیجی در جنگ حضور داشتم که البته این هشت ماه یک‌جا نبوده بلکه پراکنده بوده است. چون هم باید معیشت خانواده را تأمین می‌کردم هم دانشجو بودم. با بهره از رانتی که در لشکر 10 حضرت سیدالشهدا(ع) داشتم زمان عملیات خودم را به جبهه می‌رساندم و یک حالی می‌کردم، یک ضربه‌ای می‌زدم و خودم را در این چشمه شست و شو می‌دادم و سالم هم بر می‌گشتم. اتفاقا هیچ وقت امید سالم برگشتن نداشتم و هر بار می‌رفتم فکر می‌کردم که بار آخر است به قول معروف «یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر به دستی ملخک» می‌شود. اما ضرب المثل را باطل کردم چون هر بار جستم و شد!

هنرمندی که هشت سال جنگید
حبیب احمدزاده که بیشتر به عنوان فیلمنامه نویس و مستندساز شناخته می‌شود و مشاور فیلمنامه «آژانس شیشه ای» هم بوده، بخش زیادی از لحظات جوانی خود را در جبهه گذرانده. موقعی که جنگ شروع شد، حبیب در آبادان زندگی می‌کرد و با اینکه فقط 16 سال سن داشت، مثل خیلی دیگر از مردم دلاور آبادان به مقاومت در برابر دشمن مهاجم ایستاد. او تمام هشت سال دفاع مقدس در جبهه بود؛ یعنی 96 ماه! در این مدت هم جنگیدن در بیشتر مناطق درگیر جنگ را هم تجربه کرده است؛ از مناطق غربی تا جنوب. پست تخصصی او نیز دیدبانی اطلاعات عملیات بود. او در این هشت سال، چهار بار مجروح شد و افتخار جانبازی 25 درصد را هم دارد. او بخشی از تجربیات خود از دوران دفاع مقدس را در دو کتاب داستان نوشته است؛ «شطرنج با ماشین قیامت» و «داستان‌های شهر جنگی». یکی از گروه‌های تئاتر در کانادا با اقتباس از رمان «شطرنج با ماشین قیامت» یک نمایش اجرا کرده است.

آموختن سینما در جنگ
ابراهیم حاتمی کیا نیز از دیگر فیلمسازانی است که حضور پررنگی در دوران دفاع مقدس داشت. او در همان دوران جنگ به کادر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به عنوان تصویربردار به جبهه رفت. به طوری که خودش گفته:  سال ۶۲ بود «تربت» را ساخته بودم، رفتم خواستگاری. گفتم:«من درسته پاسدارم ولی فیلمسازم.»بهمن سال 92 در مراسم تجلیل خانواده‌های شهدا حاتمی کیا در سازمان اوج هم به بیان خاطراتش از دوران کار در سپاه پرداخته و گفته بود: «همین ساختمانی که داخلش هستید ساختمان سپاه تهران بود و من دم همین در، کشیک‌ها دادم. از اینجا به ماموریت‌ها رفتم و کلی خاطره دارم از این ساختمان.»
و در همان جلسه به بیان خاطراتش از عملیات بدر پرداخت: «در جریان عملیات بدر، ما برای فیلمسازی به منطقه‌ای در هویزه رفته بودیم. هوا و فضا بسیار زیبا و خوش بود. آسمان آبی بود و از دور که نگاه می‌کردی همه چیز تصویری و روشن بود. من از قایق پیاده شدم به عنوان مسئول یک تیم فیلمبرداری و حرکت کردم به سمت جایی که می‌گفتند خط بچه‌ها آنجاست....»
او همچنین همراه با گروه روایت فتح به عملیات مرصاد هم رفته بود. جایی درباره این عملیات نقل کرده که «وقتی به منطقه درگیری رسیدیم هنوز در منطقه «تنگه پا تاق» کو زران به نوعی منافقین متوقف شده بودند و به شدت مقاومت می‌کردند. شب که شد ما عملاً مجبور شدیم برویم به طرف باختران. شهر باختران یک شهر خیلی غریب و به قول بچه‌ها حالت وسترن پیدا کرده بود. از قبل هم اعلام شده بود که شهر آلوده است و یک عده دیگر از منافقین داخل آن هستند و قیافه‌های آن‌ها شبیه بچه‌های ما است. حتی دوستان به من می‌گفتند که لباس خاکی‌ات را عوض کن و ریشت را بزن، یعنی تا این حد از لحاظ قیافه به این‌ها شباهت داشتیم. وقتی در شهر راه می‌رفتیم حس می‌کردیم همه به هم مظنونیم. چند نفر از منافقین را هم که دستگیر کرده بودند دیدیم، آن‌ها کاملاً خودشان را از لحاظ ظاهری شبیه ما کرده بودند و عملاً آدم از دیدن این وضعیت گیج می‌شد.ماشین «لندرور» آقا مرتضی (آوینی) برای ما دردسر شده بود. چندین بار نزدیک بود بچه‌های خودی ما را اعدام کنند! که فریاد زدیم، نزنید ما خودی هستیم. بعداً مجبور شدیم در و بدنه ماشین را پر کنیم از نوشته «گروه روایت فتح».»