تصمیم امام که برای آمریکا وحشتناک بود(پاورقی)
Research@kayhan.ir
شنبه 23 فوریه 1980 (چهارم اسفند 1358)
تلفنچی مخصوص کارتر در کمپ دیوید، ونس را پشت خط گذاشت تا تماساش را به اطلاع رئیسجمهور برساند. مدتی طول کشید تا کارتر گوشی تلفن را برداشت. اما وقتی گوشی را گذاشت، به شدت عصبانی بود. اندکی بعد صدای خشمگین او تلفنچی کمپدیوید را از جا پراند رئیسجمهوری دستور داد تا فوری همیلتون جردن را پیدا کند.
به طور معمول تلفنچی در این موارد میگفت: «آقای همیلتون، رئیسجمهور میخواهد با شما صحبت کند و بعد صبر میکرد تا کارتر گوشی تلفن را بردارد و دوباره میگرفت: «آقای رئیسجمهور روی خط هستند.» اما این بار تلفنچی چنین فرصتی پیدا نکرد و همیلتون شنید که رئیسجمهور فریاد میزند: «معلوم هست چه خبر است همیلتون؟»
- آقای رئیسجمهور، معذرت میخواهم، من نمیدانم از چه چیزی صحبت میکنید.
- من همین الان یک تلفن از ونس داشتم که گفت خمینی امروز صبح اظهار کرده، موقعی که مجلس ایران تشکیل شد، به وضعیت گروگانها رسیدگی خواهد شد.
همیلتون ناله خفیفی کرد: «اوه نه! این وحشتناک است! آقای رئیسجمهور! من نمیدانم چه باید بگویم، من سعی خواهم کرد که با بورژه و ویالون تماس بگیرم و نتیجه را به اطلاع شما برسانم.»
- همین کار را بکن! و به آنها بگو که این جماعت دارند با آتش بازی میکنند. هیئت سازمان ملل باید حالا در راه ورود خود به تهران باشد و استنباط آنها این است که ما روی طرحی که منجر به آزادی گروگانها شود، توافق کردهایم. حالا به این ترتیب، مثل این که ما همه یک کار احمقانه مرتکب شدهایم.
همیلتون سخنان رئیسجمهور را تایید کرد.
- در حقیقت همیلتون مثل این که ما همه دنیا را در دام سناریوی خود گرفتار کردهایم، دولت خودمان، سازمان ملل متحد، وکلای فرانسوی، آرژانتینیها، پاناماییها، شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران ولی خمینی تنها شخصی است که خود را در این ماجرا دخالت نداده است!.»
مخمصه عجیبی بود اگر آیتالله گروگانها را به مجلس واگذار میکرد، کمیسیون سازمان ملل چه سودی برای آنها داشت؟دیگر نه قول کمیسیون، نه قرار قطبزاده و نه حتی بنیصدر در ریاست جمهوری به درد آنها نمیخورد.
در تهران بورگه و ویالون هم از شنیدن این خبر شوکه بودند اما امید داشتند که کمیسیون بتواند وظیفهای را که داشت انجام دهد.
نتیجه مذاکره کمیسیون با بنیصدر و قطبزاده در روز نخست برای بورگه و ویالون راضیکننده بود، اما طی چند روز بعد مشخص شد که اعضای کمیسیون اعزامی سازمان ملل متحد، بدون این که از سفر به تهران نتیجهای بگیرند، در هتل محل اقامتشان در انتظار بودند. ماموریت آنها که از طرف دبیرکل سازمان دیکته شده بود، تا آن لحظه که یک هفته میگذشت، در عمل شکست خورده بود. پنج نفر از آنها از دیپلماتهای برجسته جهان بودند و طبیعی بود که نسبت به اعتبار و حیثیت شغلیشان حساس باشند. برای همین هم بورگه و ویالون از این شکایت داشتند که نیمی از وقتشان را صرف دلجویی و مراقبت از هیئت و نیمه دیگرش صرف فشار بر بنیصدر برای تهیه مقدمات بازدید از سفارتخانه و وضعیت گروگانها میکنند.
اخباری که توسط ویالون به کاخ سفید میرسید، حاکی از آن بود که قطبزاده که در پست خود ابقا شده بود و بنیصدر(17) هر دو تلاش میکردند تا سناریو را اجرا کنند و در سوی دیگر روحانیون، تحت رهبری آیتالله بهشتی در تکاپو بودند تا تلاش آنها را خنثی کنند. صبح روز شنبه وقتی بورگه تلفن زد و باخوشحالی خبر احتمالی آزادی سریع گروگانها را داد، خوشحالی اعضای دفتر رئیسجمهور به قدری زیاد بود که بلافاصله یک نفر پیشنهاد داد که نواری از رئیس جمهور تهیه شود تا وقتی گروگانها آزاد میشوند، بلافاصله از رسانههای گروهی پخش شود.
اما در طول سه روز آینده از هیجان اندکاندک فروکش کرد و تا بعدازظهر دوشنبه همه چیز به کلی تبدیل به یأس شد.
دانشجوها به هیچ قیمتی حاضر نبودند گروگانها را تسلیم قطبزاده کنند. علاوه بر این که آیتالله خمینی کار او را تأیید نکرده بود، بیانیهای که از طرف سید احمد؛ فرزندش صادر شد، تردید آیتالله درباره جابجایی گروگانها و انتقال آنها به وزارت امور خارجه را بیان میکرد.
فشار هیئت برقطبزاده و بنیصدر هم تأثیری بر وضعیت گروگانها نداشت. بورگه حتی از این که هیئت اعزامی از خودش نرمشی نشان نمیداد، گله کرد و گفت که آمریکاییها یک هیولای فرانکشتاین در هیئت به وجود آوردهاند.
در پایان هفته رابطه بین قطبزاده که در عمل دستش بسته مانده بود و هیئت که انتظار داشت فوری پرونده سفارت را مختومه کند، آن قدر بد شد که هر دو طرف علاقهمند بودند که بورگه و ویالون به عنوان واسطه عمل کنند.
اگر قطبزاده نمیتوانست ترتیبی دهد تا هیئت با گروگانها ملاقات کنند، آنها باید به شورای انقلاب متوسل میشدند. شورا موافقت کرد که اجازه این بازدید را از آیتالله خمینی بگیرد اما جواب آیتالله همه را متعجب کرد.
هیئت میتوانست با گروگانها ملاقات کند، به شرط این که اول رئیس هیئت درباره یافتههای خود از جنایتهای شاه اطلاعیهای صادر کند. چطور چنین چیزی ممکن بود؟ اگر هیئت اعزامی شاه را جنایتکار معرفی میکرد، حامیان او هم به اجبار متهم به حساب میآمدند. قرار نبود آنها از شرایط سناریو منحرف شوند.
ناراحت کننده بود اگر وضع به همین ترتیب پیش میرفت و هیئت تهران را ترک میکرد اما حضورشان در تهران هم فایدهای نداشت.
به بورگه و ویالون دیگر امید چندانی نبود. بااین حال آنها تنها وسیله ارتباطی مطمئن برای تماس با بنیصدر و به خصوص قطبزاده بودند.
***
زمانی که آن دو برای دیدار با رئیس جمهور وارد کاخ سفید میشدند، میشد حس کرد که خسته و درماندهاند. همیلتون فکر کرد اکنون تنها کاری که از آنها برمیآید دلجویی از آن دو نفر است و این کار فقط توسط کارتر نتیجه لازم را به دست میداد.
برای همین پیش از این که آنها را به دفتر مخصوص کارتر ببرد، به اتاق کارتر رفت تا درباره بورگه به او بگوید: «یادتان نرود حتماً دستی به پشت وی بنوازید جداً از حال رفته و دلسرد شده. امید من این است جلسهای که با شما دارد، انگیزههای تازهای در او به وجود آورد تا موقعی که به تهران برمیگردد سناریو را دوباره به جریان بیندازد.»
اما پاسخ کارتر ناامید کننده بود. او در حالی که به همیلتون خیره شده بود، گفت: «سناریو؟ کمکم این طور به نظر میرسد که این سناریو درست مثل معاملهای است که ما با خودمان انجام میدهیم. تمام افراد موافقند، جز کسی که باید گروگانها را آزاد کند؛ خمینی!»
لحن کارتر سرزنش بار بود!
***
بورگه و ویالون از تهران تلگراف زده بودند که: «بنیصدر به قولی که در روز 15 مارس به همیلتون داده که پانزده روزه گروگانها را از محل سفارت منتقل کند، هنوز پایبند است. او با سرکردگان دانشجوها ملاقات نموده و نسبت به جزئیات انتقال با یکدیگر توافق کردهاند.»
همیلتون که با دیدن این تلگراف خوشحال شده بود، فوری به دفتر رئیس جمهور رفت. مزه تلخ گفتههای کارتر درباره سناریو، در درونش رسوب کرده بود و تصور میکرد که اگر این خبر به گوش کارتر برسد، او را تا حدی به خاطر لحن سرزنش بار و نامطمئن نسبت به خودشان شرمسار خواهد کرد. اما سایروس ونس قبلاً به رئیس جمهور تلفن زده بود و این فرصت را از همیلتون گرفته بود.
طبق گفته بورگه قرار بود، نقشه این طور اجرا شود که بنیصدر مصوبات شورای انقلاب را مبنی بر انتقال گروگانها از محل سفارت، روز سهشنبه ظهر در یک سخنرانی بزرگ در تهران اعلام کند. تنها کاری که کارتر باید میکرد، نرمش در برابر این حرکت و انتظار برای تصمیمات مجلس بود. اگر آیتالله خمینی اعلام کرده بود که تصمیم نهایی برای گروگانها را مجلس میگیرد، از دست کسی کاری ساخته نبود. اما حداقل این امید وجود داشت که اگر دولت کنترل گروگانها را در دست میگرفت، با وجود قطبزاده و البته خود رئیس جمهور در آینده شرایط به نفع آمریکا تغییر کند.
حالا تنها کاری که کارتر باید انجام میداد، صدر اطلاعیهای بود که نشان دهد سخنرانی بنی صدور یک پیشرفت مثبت است و آمریکا یک بار دیگر اعمال فشار اقتصادی علیه ایران را به تعویق خواهد انداخت. چارهای نبود، این تنها انتخاب رئیس جمهور بود.
پنجشنبه سوم آوریل 1980
مطابق معمول هر روز صبح، همیلتون از لای در به درون دفتر رئیس جمهور خزید تا گزارش کارها و آخرین تلگرافها را به رئیس جمهور بدهد.
از لحن صدایش پیدا بود که خبرها درباره ایران چندان رضایتبخش نیست.
بعد از این که کارتر تلگرافها و کاغذها را از دست همیلتون گرفت، نگاهی عمیق به همیلتون انداخت که بیش از حد خسته به نظر میرسید. آیا خستگیاش از اتهامی بود که به خاطر مصرف کوکائین گریبانش را گرفته بود، آیا از شنیدن لطیفهها، داستانها و دیدن دهها کاریکاتور درباره خودش کلافه بود یا خبر تازهای از تهران رسیده بود.
- خبر تازهای داری همیلتون؟ خسته به نظر میرسی!
همیلتون کاغذی را که در دستانش نگاه داشته بود، به طرف رئیس جمهور گرفت و گفت: «شورای انقلاب بعد از یک جلسه چند ساعته اعلامیهای منتشر کرده که شرایط در نظر گرفته شده برای انتقال گروگانها مورد قبول ما نیست. بنیصدر هم مسئولیت کلیه امور مربوط به گروگان ها را از خود سلب کرده و سرنوشت آنها در حال حاضر تنها در دست آیتالله است!»
کارتر در حالی که سرش را تکان میداد، گفت: «میدانستم! بنیصدر بیدل و جرأت و ترسو است. او شانس این که گروگانها را منتقل کند، داشت ولی نتوانست، شورا انتقال را تصویب کرد، ماجراجویان موافقت کردند و بعد هیچ!»
بعد کاغذ را که تلگراف بر روی آن نوشته بود، از همیلتون گرفت و
در کازیه خروجی انداخت.
برای لحظاتی سکوت برقرار شد. همیلتون نخواست چیزی بگوید. در این شرایط هیچچیز نمیتوانست بگوید. دیگر هیچ راهحل دیگری جز آنچه تا به حال انجام داده بودند، برایشان وجود نداشت.
سرانجام کارتر از جا بلند شد، به طرف پنجرهای که به باغ رز گشوده میشد رفت و مقابل آن ایستاد. بعد آهسته چنان که گویی افکارش را بر زبان میآورد گفت:
«نمیدانم چه باید کرد؟ حقیقتا نمیدانم. روزالین و من دیشب فکر میکردیم چه خوب بود اگر میتوانستیم عید پاک را در کمپدیوید بگذرانیم. البته تصور ما این بود که گروگانها خارج از محوطه سفارتاند و بزودی عازم وطن میشوند...»
- آقای رئیسجمهور، بورگه و ویالون هنوز کار را زمین نگذاشتهاند آنها معتقدند که...